کتاب «زنی در کابین 10» نوشتهی روث ور، یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز و یو.اس.ای.تودی است که در سال 2016 منتشر شد. این رمان جنایی با استقبال بینظیری از سوی مخاطبین رمانهای رازآلود مواجه شد. «زنی در کابین 10» توسط زهرا هدایتی ترجمه شده و انتشارات نون آن را منتشر کرده است.
«لو بلک لاک» زنی خبرنگار است که برای انجام مأموریتی، راهی یک سفر تفریحی با یک کشتی لوکس و مدرن میشود. این کشتی چندین کابین دارد. همه چیز خوب و آرام پیش میرود تا اینکه اتفاقی غیرمنتظره وحشت را در دلِ لو بیدار میکند. داستان از جایی مُهیّج و ترسناک میشود که لو بلک لاک سقوط فردی از کشتی را با چشمان خویش میبیند و لو سعی دارد تا از راز این مرگ هولناک سر در بیاورد. روث ور با تبحری بینظیر و مثالزدنی در تشریح و توصیف وقایع، ترس را در وجود خوانندگان القا میکند.
یکی از خوانندگان کتاب به هیجاناتی که هنگام خواندن کتاب تجربه کرده است میپردازد: «رمانی بسیار منسجم و جذاب با فضایی جنایی و ترسناک بود. دلهره و وحشت در برخی از صفحات چنان مرا در برگرفته بود که باید مانند دیدن فیلمی ترسناک چشمانم را میبستم و دوباره ادامه میدادم.»
خوانندهای دیگر کتاب را اینگونه توصیف کرده است: «شخصیتپردازیِ نویسنده حرف نداشت. رمانی مُهیّج که با ذکر دقیق جزئیات میتواند تخیل انسان را به کار بگیرد و محیط را دقیقاً در ذهن بازسازی کند. در واقع شما با خواندن این کتاب دقیقا روی عرشهی آن کشتی لوکس زندگی میکنید.»
یکی از طرفداران نوشتههای روث ور مینویسد: «خواندن کتابهای روث ور شما را به دنیایی هیجانانگیز و فضایی جنایی میبرد و سطح آدرنالین خون را به حداکثر میزان خودش میرساند. تصویرسازی قوی این نویسنده بینظیر است.»
وث ور داستان «زنی در کابین 10» را اینگونه آغاز میکند: «اولین لحظهای که حس کردم چیزی شده وقتی بود که در تاریکی بیدار شدم و گربهام را دیدم که به صورتم چنگ میزند. حتماً شب قبل یادم رفته بود در آشپزخانه را ببندم. گیج و منگ که به خانه بیایی همین میشود. نالهکنان گفتم: «برو اون ور». دِلایلا میومیو کرد و با سرش به سرم ضربه زد. سعی کردم سرم را زیر بالش پنهان کنم اما همچنان خودش را به گوشم میمالید تا اینکه بالاخره غلتی زدم و بیرحمانه از روی تخت به پایین پرتابش کردم. با نالهای خفیف به زمین کوبیده شد و پتو را روی سرم کشیدم، اما حتی از زیر پتو میتوانستم صدایش را بشنوم که پایین در اتاق را میخراشید و در را در چهارچوبش به صدا در میآورد. در بسته بود. همانطور که ناگهان ضربان قلبم شدت میگرفت، بلند شدم و نشستم و دِلایلا با خوشحالی روی تخت پرید، اما او را در بغل گرفتم تا جلوی تکان خوردنش را بگیرم و گوش کردم. ممکن بود یادم رفته باشد در آشپزخانه را ببندم، یا حتی ممکن بود آن را روی هم گذاشته باشم بدون اینکه آن را محکم ببندم. اما در اتاقم بیرون باز می شد؛ این یکی از خصوصیات ساخت عجیب و غریب آپارتمانم بود. امکان نداشت دِلایلا در را به روی خودش بسته باشد. حتماً کسی آن را بسته بود. سرجایم خشکم زده بود و بدن گرم دِلایلا که نفسنفس میزند را در بغل گرفته بودم و سعی میکردم بشنوم.»
در ادامه به نحوهی پیوستن لو بلک لاک به کشتی تفریحی لوکس میپردازد: «اصلا نمیدانستم منظورش چیست، بعد یادم آمد. «اورورا» یک کشتی تفریحی فوقالعاده لوکس و ویژه که در اطراف آبدرههای نروژ سفر میکرد، و به نوعی، با اینکه هنوز دقیق نمیدانستم چطور، آنقدر خوششانس بودم که موفق شده بودم یکی از کارتهای تردد اولین سفر آن را گیر بیاورم که مخصوص خبرنگاران بود. یک موقعیت خیلی خاص شغلی بود: با اینکه برای یک مجلهی گردشگری کار میکردم و وظایف معمولم کپی کردن مطالب مطبوعاتی و پیدا کردن عکس برای مقالاتی بود که رئیسم روآن از مکانهای لوکس توریستی میفرستاد. قرار بود روآن با این کشی سفر کند اما متأسفانه بعد از این که آن را قبول کرده بود، متوجه شده بود که حاملگی به او نمیسازد ظاهراً تهوع و استفراغ شدید داشت و این سفر مثل یک هدیه، پر از مسئولیت و فرصتهای بزرگ در دستان من قرار گرفته بود. اینکه آن را، با وجود افراد دیگری که میتوانست با این سفر هندوانه زیر بغلشان بگذارد، به من محول کرده بود، از طرف او مثل یک رأی اعتماد بود و میدانستم که اگر خوب از پس این سفر برآیم، وقتی قرار شود که کسی به هنگام مرخصی حاملگی روآن جای او را بگیرد، این به نفعم کار میکرد و شاید فقط شاید بالاخره ترفیعی نصیبم میشد که چند سال بود قولش را میداد.»
در قسمتی از کتاب لو بلک لاک دچار وحشت و هراس از دزد شده و به دنبال اطلاعاتی در اینترنت میگردد: «بلند شدم، حولهای به دور خودم و حولهای دیگر به دور سرم پیچیدم و به اتاق خواب رفتم، جایی که لپتاپم از چند ساعت پیش روی تخت قرار داشت. بازش کردم، به گوگل رفتم و تایپ کردم: چند درصد دزدها دوباره برمیگردند. صفحهای پر از لینک باز شد و بیهدف روی یکی کلیک کردم و همینطور سرسری خواندم تا به پاراگرافی رسیدم که نوشته بود: وقت دزدها باز میگردند... یک نظرسنجی سراسری نشان داده است که طی مدت دوازده ماه، تقریبا 25 تا 50 درصد دزدیها برای باز دوم بودهاند و بین 25 تا 35 درصد قربانیان، دوباره مورد دزدی قرار گرفتهاند.»
روث ور در سال 1977 در بریتانیا متولد شد و در سابقهی کاری خود به تدریس، نویسندگی و کتابفروشی مشغول بوده است. شهرت عمدهی این نویسنده به رمانهای مُهیّج و جناییاش مربوط است که توانسته در سطح نویسندگان مشهور ژانر هیجانانگیز قرار بگیرد. از دیگر آثار وی میتوان به «در یک جنگل تاریک تاریک»، «بازی دروغ» و «مرگ خانم وستاوی» اشاره کرد.