مرگی بسیار آرام (Une mort très douce) نوعی تفکر و تأمل فلسفی دربارۀ مرگ است؛ معمایی که همیشه ذهن آدمی را به خود مشغول داشته! این کتاب را سیمون دوبووار به رشتۀ تحریر درآورده و نشر ماهی با ترجمۀ سیروس ذکاء آن را به چاپ رسانده است. گفتنی است ترجمههای دیگری از این اثر نیز در بازار یافت میشود؛ مثلاً نشر دنیای نو این کتاب را با ترجمۀ دکتر محمد مجلسی عرضه کرده است. مرگی بسیار آرام دربارۀ واپسین روزهایی است که سیمون دوبووار در کنار مادرش میگذارند و هر لحظه از آن غنیمت است.
مادرِ دوبووار زمین میخورد و استخوان رانش میشکند. او را به بیمارستان منتقل میکنند و کاشف به عمل میآید که به سرطان مبتلاست. احتضار او حدود چهار هفته طول میکشد و نهایتاً از دنیا میرود. مرگی بسیار آرام درواقع خاطرهای است در قالب رمان، که برای اولینبار در سال 1964 انتشار یافت. دوبووار در این کتاب آخرین هفتههای زندگی و مرگ مادرش را روایت کرده است. دوبووار و مادرش اختلافنظرهای بسیاری داشتند. مادرش زنی بوده که به دلخواهش زندگی نکرده و پس از مرگ همسرش، چنان بوده که گویی از قفس آزاد شده است! او در آخرین روزهای عمرش تلاش میکند «دم» را غنیمت شمارد و از لحظه لحظۀ زندگیاش لذت ببرد.
مرگی بسیار آرام با تماسی به سیمون دوبووار در تاریخ 24 اکتبر 1964 آغاز میشود. او در رُم است و فردا قرار است به پاریس برگردد. تلفنی به او خبر میدهند که مادرش در حمام به زمین خورده و او را به بیمارستان منتقل کردهاند. دوبووار به محض رسیدن به پاریس بالای سر مادرش حاضر میشود و حین صحبتکردن متوجه حالتی عصبی در او میشود. روایت آرامآرام پیش میرود تا اینکه در بدن مادر، سرطان را تشخیص میدهند و داستان، حالتی دیگر به خود میگیرد. همانطور که داستان را آهستهآهسته پیش میبریم و سطر به سطر جلو میرویم، به مرگ نیز نزدیکتر میشویم.
نظر خوانندگان غیرفارسیزبان در سایت آمازون:
ـ سیمون دوبووار با لطافت و صمیمیت روزهای پایانی زندگی مادرش را روایت میکند و افکارش را خیلی شفاف و روشن با ما در میان میگذارد.
ـ داستانی صمیمی و تأثیرگذار و دقیق دربارۀ مرگ. این کتاب جنبۀ دیگری از دوبووار را نشان میدهد. نوشتهای مدرن که احساسات را میکاود.
ـ رمانی صادقانه و منصفانه دربارۀ مرگ.
در بخشی از کتاب چنین میخوانیم: «چهارشنبه از پراگ به خواهرم تلفن کردم. آنقدر صدا صاف بود که گمان میکرد که هنوز در پاریس هستم. میگفت که حال مامان خوب است. پنجشنبه هم تلفن کردم. جمعه با مامان حرف زدم. خوشحال شده بود که از راه دور با او حرف میزنم. میگفت گاهی کتاب میخواند و جدول حل میکند. شنبه نتوانستم تلفن کنم. عصر یکشنبه، ساعت یازده شب، میخواستم به فرانسین دیاتُو تلفن کنم، تلگرامی به دستم دادند: "مامان حالش خوب نیست. میتوانی برگردی؟" فرانسین دیاتو میگفت که خواهرت شبها در کلینیک میماند. چند لحظه بعد به خواهرم تلفن کردم. میگفت: "روز بسیار بدی را گذراندهام. مامان دست مرا گرفته بود و میگفت که نگذار بمیرم!" مامان میگوید که "سیمون را دیگر نخواهم دید"... به او قرص مسکّن دادهاند، تا بخوابد... .»
سیمون دوبووار (1986ـ1908) با نام کامل سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار، در پاریس به دنیا آمد. خانوادۀ او متمول و کاتولیک بودند. دوبوواردوران ابتدایی تحصیل خود را زیر نظر بهترین معلمان گذراند و سرانجام برای تحصیل فلسفه به دانشگاه سوربن پاریس رفت. او در حلقههای فلسفی آن زمان که با حضور دانشجویان شکل میگرفت، حضور داشت و در یکی از همین حلقهها بود که برای اولین بار با ژان پل سارتر آشنا شد.
در سال 1949، سیمون دوبووار کتاب جنس دوم را نوشت. او در این بیانیه به آسیبشناسی تاریخی و اجتماعی جایگاه زنان در جامعه پرداخت. بسیاری از منتقدانْ این کتاب را معروفترین کتاب سیمون دوبووار و مانیفست فمینیسم میدانند. از دیگر آثار دوبووار میتوان به ماندارنها، تصاویر زیبا، مراسم وداع، زن وانهاده و... اشاره کرد.