رابرت جوردن شخصیت اصلی این رمان، سربازی آمریکاییست که در کار با مواد منفجره تخصص ویژهای دارد. او قرار است پلی را که بر سر راه دشمن قرار دارد، با مواد منفجره منهدم سازد. استعارهی ناقوس یا زنگ، همان ناقوس کلیسات که هنگام تشیع و به خاک سپردن مردگان نواخته میشود، همنیگوی این عنوان را خطاب به کشته شدگان در جنگ داخلی اسپانیا به کار برده است. این ناقوس مرگ کیست، روایت از دستدادنها در دوران هولناک جنگ است، ویرانی گستردهای که در تاریخ زخمهایی ابدی به یادگار میگذارد.
ارنست همینگوی نویسندهای مطرح و تاثیرگذار است، بسیارانی با خواندن آثار او به ادبیات وابسته شده و کتابخوان شدهاند. یکی از کسانی که این رمان را خوانده در باب تاثیری که بعد از سالها از خواندن این اثر در یادش مانده نوشته است: «داستان بینهایت عالی پرداخته شده... حتی بوی جنگل و چای و بارونی که توی کتاب توصیف کرده رو حس میکنید. مکالمات افراد به شدت تاثیر گذار و جذاب هست. روابط بین افراد و حسی که بینشون هست جالبه همون اول کار آشنایی شخصیت اصلی با یکی از افراد گروه (یک دختر) ماجرای رابطهای عجیب را بیان میکند. رابطهای که نامی نمیتوان برای آن گذاشت... اصطلاحاتی که در کتاب بارها تکرار میشود و حرفهایی که پیلار (زن مسن قصه) به دختر جوان میگوید هنوز یادم است.... وقتی بخوانیدش انگار دارید فیلمی سینمایی را با کیفت فور کی میبینید از بس توصیفات قابل لمس و جذاب است. همینگوی واقعا بیشیلهپیله و صادقانه مینویسد به شدت بیپیرایه و صمیمیست شاید به همین علت به دل آدم میشیند.»
خواندن آثاری که در خلال جنگ بحرانهایی انسانی را نمایان میکند، تاثیر ویژهای در اذهان خوانندگان میگذارد، یکی دیگر از علاقمندان به نثر همینگوی نوشته است: «ارنست همینگوی نویسنده شوریدهسر، ماجراجو و جهانوطن آمریکایی، کم اثر مهم خلق نکرده است. زنگها برای که به صدا در میآید شرح جنگ داخلی اسپانیاست، جنگی که خود همینگوی هم آن را تجربه کرده است. اصولا اسپانیا بستر بسیاری از داستانهای همینگوی است. در این کتاب همینگوی تصویری زنده، تکاندهنده و واقعگرا از جنگ ارائه میدهد. اما در بطن کشتوکشتار و خونریزی او زیباترین جلوههای زندگی بشری یعنی عشقی را روایت میکند که بس زیبا و انسانی است و به همین دلیل این اثر همینگوی بیتردید جزو آثار جاویدان ادبیات جهان است بهگونهای که مورد توجه هنر سینما نیز قرار گرفته است و فیلمی بس زیبا از آن ساخته شده است.»
این ناقوس مرگ کیست در سینما، تئاتر و تلوزیون نیز مورد توجه بوده و از آن اقتباسهایی ماندگار صورت گرفته است. در بخشی از این اثر میخوانیم: «تا به حال چند بار این حرفها را شنیده بود؟ چند بار شنیده بود که مردم به دشواری و با تلخکامی این حرفها را به زبان آورده بودند؟ چند بار دیده بود چشمهاشان از اشک پر شده، گلوشان گرفته و با ناراحتی گفته بودند: پدرم، یا برادرم، یا مادرم، یا خواهرم؟ حالا دیگر یادش نمیآمد چند بار دربارهی این کشتهشدهها حرفهایی شنیده بود. کم و بیش همیشه مردم آنطوری حرف میزدند که این پسر الان میزد، بهطور ناگهانی و با به میان آمدن اسم یک شهر، و هر بار میگفتند: چه وحشیهایی!»
جنگ تاثیر شگرفتی در ادبیات داشته است، تاثیری انسانی که درآمیختن آدمی را با مرگ، خشونت و توحش پیوند میدهد، در قسمتی دیگر از این اثر میخوانیم: «فقط آدم خبر کشته شدن را میشنید، ولی پدری را که تیرباران میشد، یا مثل فاشیستهایی که پیلار چند دقیقه پیش توی علفزار کنار رودخانه برایش تعریف کرده بود، کشته میشد، نمیدید. میدانستند که پدر مرده، در حیاطی یا کنار دیواری یا در مزرعهای یا باغچهای، یا شبانه زیر نور چراغهای یک کامیون، کنار یک جاده. نور چراغهای کامیون را از بالای تپهها دیده و صدای گلولهها را شنیده بودند، بعد از تپه پایین آمده و جسدها را کنار جاده یافته بودند. تیرباران شدن مادر، برادر و خواهر را ندیده بودند؛ دیگران خبرش را آورده بودند. آنها صدای گلولهها را شنیده و جسدها را دیده بودند.»
قدرت بیان و خلق شخصیتها برای ارنست همینگوی تا حدی چیرهدستانه بود که او را پدر ادبیات مدرن نیز لقب دادهاند. او در 1899 به دنیا آمد، زندگیای سرشار از ماجراجویی داشت و در جنگ جراحتی عمیق با ترکشهای بسیار را تجربه کرد. آثاری مهم نوشت که نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد، کتابهایی همچون «پیرمرد و دریا»، «وداع با اسلحه» و «داشتن و نداشتن» او را به شهرت رسانید. همینگوی سرآخر در 1961 با یکی از اسلحههای محبوبش، زندگیاش را پایان داد.