رمان «آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند» نوشتهی آنیس مارتن لوگان، برندهی جایزهی ادبی کنگور در سال ۲۰۱۶ و یکی از پرفروشترین رمانها در فرانسه است؛ از این کتاب بیشتر از ۳۰۰ هزار نسخه به فروش رفته و دستمایه اقتباس فیلمهای مختلفی قرار گرفته است. کتاب «آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند» در ایران هم با ترجمهی ابوالفضل الله دادی در نشر بهنگار به چاپ رسیده است.
«آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند» داستان زندگی زنی فرانسوی به نام دایان است. دایان زنی احساسی و وابسته است. او در یک حادثه ناگهان همسر و دخترش را از دست میدهد و انگیزهاش برای ادامهی زندگی نابود میشود. دایان بعد از مرگ همسر و دخترش یک سال خودش را در خانه حبس میکند، ارتباطش را با همه قطع میکند و از زندگی دست میکشد. بالاخره با تلاشهای اطرافیان دایان تصمیم به سفر میگیرد؛ فرانسه را ترک میکند و برای فرار از احساس ترحم دوستش راهی ایرلند میشود. سفر به ایرلند نقطهی شروع زندگی جدید دایان است.
این کتاب اثری در مورد شروع دوباره است. سوگ دایان را از زندگی کنار میزند و خواننده در این مسیر همراه او میرود تا نقطهی شروع دوباره زندگیاش را پیدا کند. مطالعه این کتاب میتواند فارغ از شرایط، به خواننده انگیزهی ساختن دوباره و نگاه کردن به شکوه زندگی را ببخشد.
خوانندگان کتاب «آدمهای خوشبخت کتاب میخوانند و قهوه مینوشند»، اکثراً نظرات مثبتی در مورد داستان ساده، روان و انگیزهبخش لوگان ارائه کردهاند؛ یکی از خوانندگان در مورد این اثر نوشته است: «این اثر روایت جالب و جذابی دارد، داستان در اوایل غم عمیقی به خواننده تحمیل میکند ولی در ادامه با تغییر جریان زندگی دایان، شاهد بازگشت او به زندگی هستیم.»
خوانندهای دیگر نوشته است: «اثری زیبا در مورد از دست دادن و کنار آمدن با غم.»
همچنین در نظر دیگری از یک خواننده میخوانیم: «اثری زیبا برای طرفداران رمانهای عاشقانه».
لوگان در این اثر خواننده را در سوگ دایان شریک میکند؛ از غم عمیق او میگوید و احساساتش را به بهترین شکل ممکن توصیف میکند: «در تمامی این یک سال مدام با خودم تکرار کردهام که ترجیح میدادم من هم با آنها بمیرم، اما قلبم سرسختانه میتپد و همچنان زندهام و این بزرگترین بدبیاری زندگیام است.»
نویسنده در ادامه، بعد از روایت زندگی رخوتناک دایان بعد از سوگ، به پیدا کردن روزنهها میپردازد: «در اتاق کار کالین نشسته بودم، اطلسی جلوی چشمهایم باز بود و نقشهی ایرلند را از نظر میگذراندم. چطور گورم را زیر آسمان خدا انتخاب کنم؟ کجا میتوانست آرامش و آسودگی لازم را برایم به همراه داشته باشد تا بتوانم با کالین و کلارا تنها باشم؟ هیچ شناختی از این کشور نداشتم و نمیتوانستم نقطه سقوط را انتخاب کنم؛ بنابراین، چشمهایم را بستم و انگشتم را برحسب اتفاق روی نقشه گذاشتم. یکی از چشمهایم را باز کردم و سرم را جلو بردم. قبل از اینکه انگشتم را برای دیدن نام جاییکه انتخاب کرده بودم بردارم، چشم دیگرم را هم باز کردم. دست سرنوشت کوچکترین آبادی ممکن را برایم انتخاب کرده بود؛ آنقدر که نام آن بهسختی روی نقشه قابل خواندن بود. مولرانی. من به مولرانی کوچ میکردم.»
و در ادامه مخاطب شاهد باز شدن روزنههای نور و روشنایی به زندگی دایان است: «اَبِی مدام حرف میزد و من فقط نیمی از چیزهایی را که میگفت گوش میدادم. به شکل احمقانهای لبخند میزدم و سرم را تکان میدادم. ایستاده بودم و به توصیفهای او از ظروف آشپزخانه، شبکههای تلویزیونی کابلی، ساعتهای جزرومد و البته ساعتهای مراسم عشای ربانی گوش میدادم.»
آنیس مارتن لوگان دانشآموختهی روانشناسی و متولد سال ۱۹۷۹ میلادی است. او مادر دو فرزند است و با استفاده از رشتهی تحصیلی و تجربه زیستهاش دست به نوشتن اثری زد که توانست مخاطبان زیادی را تحتتاثیر قرار دهد. لوگان شیفتهی نویسندگی بود و برای ادامهی این کار از شغلش استعفا داد. عمدهی آثار او به زیباییهای زندگی میپردازند و سعی میکنند مخاطب را با امید آشنا کنند. «زندگی آسان است، نگران نباش» یکی دیگر از آثار او است. بعضی از آثار او توانستند نظر منتقدان و مخاطبان را جلب کنند و به زبانهای زیادی ترجمه شوند.