نکتهی جالب در مورد این اثر مشهور، این است که بارها در سالیان بعد، توسط نویسنده بازنویسی شده و تغییراتی داشته است. قبل از اینکه فرانسویها با این کتاب آشنا شوند، یک نسخه از آن به دست شیلر میرسد و او را شگفت زده میکند و آن نسخه را برای گوته میفرستد و گوته نیز چنان جذب این اثر میشود که آن را در سال ۱۸۰۵ ترجمه میکند.
این کتاب بهصورت نوعی گفتگو نوشته شده است و بیش از حد در نوع خود، مطالب را صریح و روشن بیان میکند. باید اشاره کرد این کتاب از لحاظ فرم و محتوا در ادبیات فرانسه و در زمان خودش یک نوع هنجارشکنی انفجاری به حساب میآمد.
علیرضا در مورد این کتاب میگوید: «این کتاب خیلی خوب بود، همونجور که تو مقدمه کتاب اومده، کتاب بیشتر به اثر فلسفی میخوره تا به رمان، این اثر، روایتی از برخورد دو نفر در کافهای در پاریس و گفتگوی طولانیشون درباره فلسفه، هنر، اخلاقیات و ... است. بحثهای جذابی در این گفتگوها مطرح میشه که شاید ساعتها ذهن خواننده رو درگیر کنه.»
در پاراگراف زیر، در مورد زراندوزی در زندگی و مرگ اشاره میشود: «نه، نه، روی هم انباشته شده است. انسان هر لحظه ثروتمندتر میشود. چه یک روز کمتر از زندگیاش باقی باشد، چه یک سکه زر بیشتر اندوخته باشد. مهم این است که آدم راحت، آزادانه، به میل خود، با شکمِ پُر هر شب معدهاش را خالی کند. و در تمام احوال این نتیجه بزرگ زندگی است. در واپسین دم، همه یکسان مالدارند. هم ساموئل برنار که با آنهمه دزدی، غارت و ورشکستگی، بیست و هفت میلیون، آن هم سکهی طلا، باقی میگذارد، هم رامو که چیزی بهجا نخواهد گذاشت و خیریه کفنش را خواهد داد. مُرده صدای ناقوس را نمیشنود. چه دهها کشیش بیهوده برایش حنجره پاره کنند، چه در پیشوپس جنازهاش ستونی از مشعلهای فروزان بدرقهاش کنند، روح او کنار رییس تشریفات حضور ندارد. پوسیدن زیر مرمر، یا زیر خاک، فرقی ندارد و همان پوسیدن است. و فرقی نمیکند دور تابوت جمعیتی باشند یا نباشند. شما مُچ این دستم را میبینید؟ زمانی چون مچ دست ابلیس سفتوسخت بود. این ده انگشت مثل چوبهایی فرورفته در استخوانهای کف دست بود و این عضلات مثل رودههای خشکیده شقورق و انعطافناپذیرتر از زِه چرخ خراطان. اما من همین بندهای خشکیده را ورزش دادم، شکستم و گسستم. حرفم را گوش نمیکنی لاکردار؟ حالا خواهی دید.»
پاراگرافی دیگر از کتاب که به آرامش در زندگی اشاره دارد را در زیر میخوانیم: «صلحوصفا در خانه؟ یا حق! فقط در صورتی امکان دارد در خانه آرامش داشت که آدم یا نوکر باشد یا ارباب و بهتر این است که ارباب بود. من همسری داشتم روحش شاد اما گاهی که با من درشتی می کرد، غضبناک میشدم و چون روزهای نخستین آفرینش، فرمان میدادم روشنایی شود. تمام مسائلمان روشن میشد. به این ترتیب در طول چهار سال ازدواج شاید ده بار هم یکی از ما صدایش را بلندتر از دیگری نکرد.»
دنی دیدرو، در ۵ اکتبر ۱۷۱۳ زاده شد و در ۵ جولای ۱۷۸۴ دار فانی را وداع گفت. او نویسنده، منتقد و فیلسوف فرانسوی بود و یکی از برجستهترین شخصیتهای عصر روشنگری به حساب میآید. دنی دیدرو در لانگر فرانسه به دنیا آمد. او تحصیلات اولیهی خود را نزد عالمان فرقهی یسوعی طی کرد و در همین دوره بود که به مطالعهی کتاب علاقهمند شد و در این میان آثار کلاسیکی مانند هوراس و هومر نزد او محبوبیتی خاص پیدا کرد.
دیدرو در سال 1732 با اخذ درجهی فوق لیسانس در رشتهی ادبیات و فلسفه از دانشگاه پاریس فارغالتحصیل شد و با این که پدرش، او را به تحصیل در رشتهی پزشکی و حقوق توصیه میکرد، اکثر وقت خود را صرف مطالعهی کتاب و تفریحات شبانه میکرد. با توقف حمایتهای مالی پدر، دیدرو به ناچار در دفتر کار وکیلی به نام کلمان دوریس مشغول به کار شد و با گذشت دو سال، کار در دفتر وکالت را رها و در یک کتابفروشی کار خود را آغاز کرد.