ویکتور هوگو نویسندۀ کتاب «آخرین روز یک محکوم»، بارها و بارها از نزدیک شاهد تئاترِ وحشتِ قرنِ نوزدهم فرانسه یعنی اعدام با گیوتین بود. شاید خود را در میان انبوهی از مردم کنجکاو اما آشفته و پر از نفرتی تصور میکرد که منتظر نمایش مرگ بودند. او از شادی عجیب و پیچیدهای که گروهی از مردم هنگام تماشای اعدام ابراز داشتند بسیار منزجر و عصبانی بود و در زشتی و قبح این عمل، نکتۀ شادیآوری نمیدید و به همین دلیل تصمیم گرفت کتابی علیه مجازات اعدام بنویسد.
در این رمان خواندنی، ما تصویری صمیمی از مردی که به مرگ محکوم شده است به دست می آوریم اما به طور قطع دلیل این حکم را نمیدانیم. او ظاهراً به جهت ارتکاب به قتل، مستحق اعدام شده است. ما همچنین با قهرمان داستان یا همان زندانی محکوم به اعدام، همدردی میکنیم البته نه برای خود مرد، بلکه برای وضعیت وحشتناکی که او در آن قرار دارد. به عبارت دیگر، هیچ کس نباید خودش را پیدا کند. نقطۀ عطف رمان البته در صحنۀ پایانی اتفاق میافتد، زمانی که امر اجتنابناپذیر اعدام رخ میدهد و این نهایی بودن مجازات اعدام، دقیقاً همان چیزی است که آن را بسیار وحشتناک میکند. مردی که مدتی است در زندگی و فکرش شریک بودهایم، اکنون خود را در میان تودههای مردمی میبیند که برای مرگ او فریاد میزنند.
استیون آر. کرایجولد در نقدی مفصل در مورد این اثر مینویسد:
«آنچه او به جا میگذارد اثری زیبا، شاعرانه و مراقبهآمیز است، اما نمیدانیم که آیا او واقعاً با غیرقابل بازگشتِ پایانِ (تحمیلی) زندگیاش کنار آمده است یا خیر. من با هوگو و داستایوفسکی در این موافقم که وی نمیتوانسته با این مسأله کنار آمده باشد. اما شاید نوشتن به او کمک کرده باشد - مانند داستایوفسکی، اگرچه فئودور هرگز کاملاً با آن کنار نیامد در آن روز برای او اتفاق افتاده بود. شاید همانطور که ویتگنشتاین میگوید: «هرجا نمیتوان صحبت کرد، باید در مورد آن سکوت کرد».
یکی از خوانندگان در سایت «فیدیبو» این رمان را چنین توصیف کرده است:
«کتاب تکاندهندهای که با قلم هنرمندانهی ویکتور هوگو، ما را با آخرین روزها و آخرین ساعات و دقایق یک محکوم به اعدام همراه میکند. به لحاظ غنای نثر، روانشناسانه بودن و پرداختن به درونیات فرد محکوم عالی بود. نکتۀ جالبی که خود ویکتور هوگو هم در مقدمهی کتاب به آن تاکید میکند، بینام و نشان بودن و به عبارتی، فراگیر بودن این شخصیت است. ای کاش هرکس که قرار بود زندگی فرد دیگری را قضاوت کند این کتاب را میخواند، و حتی در دانشکده حقوق جزو واحدهای درسی میبود!»
«پنجرهها باز بودند؛ هوا و سروصدای شهر، آزادانه از بیرون به درون دادگاه راه مییافت و تالار محاکمه طوری روشن بود که انگار در آن جشن عروسی بر پاست. پرتوهای شادیبخش خورشید، اینجا و آنجا بر چارچوب نورانی پنجرهها، خطوطی درخشان رسم کرده بودند؛ بر کفپوش تالار، دراز و کشیده و روی میزها عریض و پهن میشدند، در زوایای دیوارها میشکستند و هر پرتویی که از لوزیهای درخشان پنجرهها به درون راه مییافت، منشور بزرگی از غبار طلاییرنگ را در هوا میشکافت. قضاتِ نشسته در انتهای سالن خشنود به نظر میرسیدند. خوشحالیشان احتمالاً به دلیل آن بود که کمی پیش کار خود را به پایان رسانده بودند. در چهرۀ رئیس دادگاه که با انعکاس نور یکی از شیشهها، روشنایی ملایمی یافته بود، چیز آرامشبخش و خوبی وجود داشت و یکی از مشاورین جوان قاضی درحالیکه با دستمالگردنش ور میرفت، با خوشحالی با زن زیبایی که پشتش نشسته بود، صحبت میکرد. تنها اعضای هیئتمنصفه بودند که پریدهرنگ و مغموم به نظر میرسیدند که آن هم ظاهراً به دلیل خستگیِ حاصل از شبزندهداری بود. برخی از آنها خمیازه میکشیدند. در رفتار و کردارشان، هیچ نشانهای از حالت کسانی که بهتازگی حکم اعدام کسی را صادر کردهاند، دیده نمیشد و من در چهرۀ آن مرفهین خوبکردار، جز میل شدید به خواب و رفع خستگی چیز دیگری نمیدیدم.»
ویکتور هوگو متولد 1802، شاعر و رماننویس فرانسوی بود. هوگو که در بزانسون به دنیا آمد، پسر ژنرالی بود که در ارتش ناپلئونی خدمت میکرد. هوگو سراسر دوران کودکیاش در حال جابهجایی سپری کرد و همراه با خانوادهاش از پاسگاهی به پاسگاه دیگر میرفتند و سرانجام در سال 1803 به همراه مادرش در پاریس اقامت کردند.
در سال 1823، او اولین رمان خود را منتشر کرد و کاری را آغاز کرد که او را به عنوان یک چهره برجسته به شهرت رسانید. رمان گوتیک او به نام گوژپشت نوتردام که در سال 1831 چاپ شد، در سراسر اروپا پرفروش شد و الهامبخش دولت فرانسه برای بازگرداندن کلیسای جامع افسانهای به شکوه و عظمت سابقش شد.
در زمان سلطنت شاه لویی فیلیپ، هوگو به عضویت مجلس ملی جمهوری دوم فرانسه انتخاب شد، جایی که او علیه مجازات اعدام و فقر سخنرانی کرد و در عین حال خواستار آموزش عمومی و حق رای همگانی شد. هوگو که در زمان ظهور ناپلئون سوم تبعید شد، از سال 1855 تا 1870 در گورنزی زندگی کرد. در این مدت، او شاهکار ادبی خود را به نام بدبختان در سال 1862 منتشر کرد، رمانی تاریخی که بارها برای تئاتر، فیلم و تلویزیون از آن اقتباس شده است.
وی در اواخر عمرش، از جمهوریخواهی در سراسر اروپا و سراسر جهان دفاع کرد، و شهرت خود را بهعنوان مدافع مردم تثبیت کرد و جایگاهی در پانتئون پاریس به دست آورد، جایی که پیکر او پس از مرگش بر اثر ذات الریه دفن شد. آخرین سخنان او که تنها چند روز قبل از مرگش در یادداشتی نوشته شده است، عمق اعتقاد او به انسانیت را نشان می دهد: "عشق به معنای عمل کردن است."
ویکتور هوگو در مقدمۀ آخرین روز یک محکوم، هدف رمان را به طور خلاصه اینچنین مینویسد: «ارائه روایتی کلی و در عین حال دقیق و قانعکننده از مردی که به مرگ محکوم شده است.» او در مقدمۀ کتاب، برخی استدلالها را علیه مجازات اعدام ارائه میکند، و داستانهایی را دربارۀ اعدامهای وحشیانۀ نافرجام بازگو میکند که برای خواننده ترسناک است. خواننده شرح مفصلی از افکار و احساسات مردی بینام که در انتظار اعدام با گیوتین است به دست میآورد. او در مورد زندان، حیاط، کشیش و همچنین تغییرات، ترسها و امیدهای بیهودهای که در درون خود میبیند، تأمل میکند.
نظرات برخی از افراد و نشریات معروف راجع به رمان آخرین روز یک محکوم را با هم بخوانیم:
اگر اولین باری است که از بوکلند خرید میکنید، میتوانید کتاب آخرین روز یک محکوم را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.