«خطابۀ سقوط رم» رمانی جذاب و خاص از «ژروم فراری» است که برای اولینبار، در سال 2012 منتشر شد و در همان سال جایزۀ گنکور را برنده شد. «خطابۀ سقوط رم» رمانی در ژانرهای تاریخی، درام و طنز تلخ است که درونمایهای فلسفی دارد. «قیاسی زیبا از ناامیدی معاصر»، عنوانی است که داوران جایزۀ گنکور به این اثر نسبت دادهاند.
عنوان «خطابۀ سقوط رم» ارجاعی مستقیم به یکی از خطابههای «آگوستین قدیس» دارد که محتوای آن، انحطاط و سقوط امپراتوری رم در سال 410 میلادی است. رمان حاضر داستانی نمادین و پر فراز و نشیب دارد که مضامین زیادی مانند عشق و تراژدی تا فلسفه، زوال بشری و عبثبودگی را در بر میگیرد. داستان کتاب با زندگی فردی به نام مارسل آنتونی شروع میشود که عمیقا درگیر گذشتۀ سرد و تلخ خود با خانوادهاش است. او که اکنون به تحصیلات خود در رشتۀ فلسفه پشت کرده، به همراه یکی از دوستان خود کافهای در روستای قدیمی خود در شهر کورسِ فرانسه، راهاندازی کرده است. او سعی دارد تا با تقلید از فلسفۀ «لایبنیتس»، «بهترین جهان ممکن» را در کافۀ خود برپا سازد اما، تمام طرحها و تصورات او به گِل مینشیند و با چالشهای بسیاری مواجه میشود.
نظرات برخی از افراد و نشریات معروف راجع به کتاب خطابه سقوط رم این چنین است:
«زیرکانه، حیلهگرانه و درخشان... یک رساله خاکی و فلسفی است که بر روی تاریخ و تجربه بشری پایهگذاری شده است» -آیلین باترزبی، آیریش تایمز
«با تمرکز بر شهر کورس، اما با در نظر گرفتن پاریس، الجزایر و مستعمرات فرانسه در آفریقا، این اثر به تصویر کشیدن بسیاری از سازگاریهایی که با «شرایط» صورت میدهیم، آن هم با زبانی طنزآمیز و تکاندهنده، پرداخته است.» -کاتریونا گراهام، گاردین
«تأملی زیبا درباره پایان جهان... به اندازه یک تراژدی یونانی جهانی.» -آسترید د لارمینات، فیگارو
«رماننویسی که دغدغهاش این است که چگونه باید زندگی کنیم و چه چیزی را میتوانیم باور کنیم. او را باید نویسندهای در ادامۀ راه و سنت ژان پل سارتر و آلبر کامو محسوب کرد.» -آلن ماسی، اسکاتمن
«سرشار از عشق، خشونت و جرقههای کورکنندهی خِرَد.» -کلر دواریو، لیبراسیون
رمان با چنین جملات زیبا و سردی آغار میشود: «مارسل آنتونی تمام عمرش بیهوده به عکسی که تابستان 1918 گرفته شده بود، نگاه میکرد تا معمای غیبتش را در این عکس حل کند، درواقع، این عکس برای او گواه هویتش بود. پنج خواهر و برادرش کنار مادر ژست گرفتهاند. اطراف آنها همهچیز سفید است، نه زمین را میتوان تشخیص داد نه دیوارها را، خودشان هم بهنظر مانند اشباحی هستند که در مه غلیظی در حال محو شدناند. مادر با لباس سیاه بیحرکت نشسته، چهرهاش شکسته است و روسری تیرهای به سر دارد، دستهایش را صاف روی زانوهایش گذاشته، با چنان دقتی به نقطهای ورای لنز دوربین خیره شده که گویی به همهی چیزهای اطرافش بیتفاوت است -عکاس و وسایل کارش، روشنایی آفتاب تابستان و حتی بچههای خودش- پسرش ژان باپتیست با آن کلاه منگولهدارش از روی ترس خود را در بغل او جمع کرده، لباس ملوانیاش برایش خیلی کوچک شده، سه دختر بزرگترش پشت او ردیف شدهاند، همه بهترین لباسهایشان را پوشیده و شقورق ایستادهاند، اما ژان ماری کوچکترین دختر خانواده که با پاهای برهنه و لباسهای کهنه در ردیف جلو تنها ایستاده، صورت رنگپریده و گرفتهاش را پشت دستهی بلند و نامرتب موهای سیاهش پنهان کرده.»
در بخش، ژروم فراری با متنی هولناک از خاطرات اسارت و بازگشت پدر مارسل روایت میکند: «پدر مارسل در روزهای اول جنگ اسید شده و از همان زمان در یک معدن نمک کار میکرد. هر دو ماه یک بار نامهای میفرستاد که بچهها قبل از آنکه با صدای بلند برای مادر بخوانند اول خودشان آن را مرور میکردند. از زمان نوشتن نامه تا رسیدنش به دست آنها آنقدر طول میکشید که همیشه زمان خواندنش میترسیدند مبادا او دیگر زنده نباشد، اما او زنده ماند و در فوریهی 1919 به خانه بازگشت. شاید باید میآمده تا مارسل هم بتواند این دنیا را ببیند. وقتی برگشت مژههایش سوخته بود، ناخنهایش انگار با اسید خورده شده بود، روی لبهای ترکخوردهاش پوستههای سفیدی دیده میشد که هرگز نمیتوانست از دستشان خلاص شود. بدون شک وقتی به فرزندانش نگاه میکرد آنها را از هم تشخیص نمیداد، اما همسرش تغییر چندانی نکرده بود، چون او هیچوقت جوان و سرحال نبوده. او را طوری در آغوش گرفت که اصلا نمیشد مفهومش را درک کرد. دو بدن درمانده با خشکی تمام به هم فشرده میشد، نه تمایلی در آن بود، نه حتی غریزهای حیوانی، و مارسل همیشه میترسید از این که نه با میل و خواسته، بلکه از روی الزام کائنات در محیط سرد و بیروح رحم مادرش قرار گرفته باشد. درست همزمان با بازگشت پدر، بادی از سمت دریا و دشتهای آلوده، بوی تعفن مرگ را با خود میآورد و ویروس بیماری کشندهای را در شهر پخش میکرد تا آنهایی هم که از جنگ جان سالم بهدر برده بودند به این ترتیب از پا درآیند.»
«ژروم فراری» نویسنده و مترجمِ سرشناس و معاصر فرانسوی است. او تاکنون موفق به دریافت جوایز بزرگی همانند جایزۀ گنکور و لاندرنو شده و اکنون، استادِ دانشکده زبان فرانسوی دانشگاه ابوظبی است. برخی از دیگر آثار داستانی مهم او که فارسی ترجمه و چاپ شدهاند عبارتند از: «پرنسیب»، «یک انسان، یک حیوان»، «تصویرها» و «آنجا که ایمانم را رها کردم».