کتاب «البته که عصبانی هستم» نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ را خاطره کردکریمی به فارسی برگردانده و نشر اطراف آن را منتشر کرده است. دوبراوکا اوگرشیچ در جستارهایش در کتاب «البته که عصبانی هستم» به اثرات دنیای سیاست بر زندگی روزمره، و نقادی اجتماعی میپردازد. این کتاب برای کسانی که به مطالعهی جامعهشناسی، علوم سیاسی و مباحثی پیرامون ناسیونالیسم علاقه دارند، مناسب است.
کتاب «البته که عصبانی هستم» نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ را خاطره کردکریمی به فارسی برگردانده و نشر اطراف آن را منتشر کرده است. دوبراوکا اوگرشیچ در جستارهایش در کتاب «البته که عصبانی هستم» به اثرات دنیای سیاست بر زندگی روزمره، و نقادی اجتماعی میپردازد. این کتاب برای کسانی که به مطالعهی جامعهشناسی، علوم سیاسی و مباحثی پیرامون ناسیونالیسم علاقه دارند، مناسب است.
دوبراوکا اوگرشیچ در این اثر خواندنی دربارهی وطن، وطنپرستی، جوششِ ملی و دوریگزینی خودخواسته از خانه اصلی و کشورش مینویسد. ماهنامهی نیوکرایتریون مینویسد: «تا وقتی کسانی که مثل اوگرشیچ خوب مینویسند، به نوشتن ادامه دهند، امیدی برای آیندهی بهتر وجود دارد.» در واشنگتنپست هم میخوانیم: «اوگرشیچ نویسندهای است که مانند ناباکوف، به ما نشان میدهد با یادآوری گذشته میتوانیم هویت اخلاقی و دغدغهمندمان را حفظ کنیم.» دوبراوکا اوگرشیچ در رشتهی ادبیات تطبیقی و زبان روسی در دانشگاه زاگرب تحصیل کرده و بعد از آن به تدریس در دانشگاههای مختلف مانند دانشگاه هاروارد و کلمبیا مشغول شده است. او در کار نویسندگی و کار تحقیقی هم بسیار کاردان است و کارنامهی قابلتوجهی دارد. وی در هنگام جنگ و جریانهای سیاسی و اجتماعی سال 1991 در کشورش که التهاب زیادی را ایجاد کردند، شروع به نوشتن درباره مسائل روز کرد و با قلمی صریح به نقد جنگ و خشونتگرایی پرداخت. او که خودش را در صفبندیهای رایج جای نداده بود، در آن دوران نویسندهای خام جلوه داده میشد که بر ضد میهن خود عمل میکند. کار به جایی رسید که او را خائن، دشمن مردم و جادوگر صدا میکردند و در همان دهه بود که یوگسلاوی دچار فروپاشی و به هفتکشور مستقل تبدیل شد. اما دوبراوکا اوگرشیچ که شرایط زندگی در سرزمیناش سخت شده بود و وضع ناگواری برایش به وجود آمده بود، آنجا را ترک کرد. او از آن زمان تاکنون در هلند زندگی میکند. کتاب «البته که عصبانی هستم» ترجمه و گردآوری پنج جستار است. جستار به متن غیرداستانی میگویند اما به جای آنکه مانند مقاله اطلاعاتی دربارهی یک موضوع ویژه را به مخاطبان انتقال دهد، بیانگرِ دیدگاه شخصی نویسنده دربارهی یک یا چند موضوع است که به صورتی صمیمانهتر (در قیاس با مقاله) ارائه میشود. چنانکه میدانیم، جستارنویس بر اساس تجربهی زیسته خود، نگاه ویژهای به مفاهیم یا رخدادها دارد و روایت شخصی خودش را بیان میکند که آمیخته با تحلیل اوست. بنابراین ما در جستارها، با منش و روش شخصی نویسندگان هم بیشتر آشنایی پیدا میکنیم. در مقالهنویسی ما با شواهد و مدارک و جمعبندیهایِ فنی سر و کار داریم اما در جستارنویسی چنین نیست، و تجربه شخصی نویسنده و برداشت او از یک موضوع یا رخداد است که اهمیت درجه اول را دارد. جستارهایی که در این کتاب آمده عبارت است از «روابط خطرناک»، «مسئلهی زاویه دید»، «جمهوری ادبی کاکانیا»، «ذات فرار بایگانی» و «ترس از مردم» که در تمام آنها مفاهیم استقلال کشور و دوریگزینی از وطن مطرح هستند. نویسنده در این جستارها، تأثیر رویدادهای اجتماعی و سیاسی بر زندگی مردم جامعه را بررسی میکند. او بر اساس تجربهی زیستهاش در شرایط نابسامان اجتماعی و جنگزده یوگسلاوی این جستارها را به نگارش درآورده و فضاسازی دقیقی از وطن و انزوای خودخواسته ترسیم میکند که بسیار جالب است. این کتاب موجب میشود که ما با گوشهای از تاریخ ملتهایی آشنا بشویم که چیز زیادی از آنها نمیدانیم، اما وقتی سرگذشت آنها را میخوانیم و به درد و رنج آنها پی میبریم و شرایط آنها را در نظر میگیریم، مشتاق میشویم که بیشتر آنها را بشناسیم.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «اوایل سپتامبر ۱۹۹۱ من و همسایههایم با شنیدن غرش بمباران هوایی بالای سرمان به زیرزمین ساختمان پنج طبقهمان در زاگرب میدویم. به خلاف همسایهها، من هشدارها را خیلی جدی نمیگرفتم. حالا برایم سؤالشده این خطا، این تکبری که خطر را چندان جدی نمیگیرد، از کجا آمده. آن موقعها اعتقاد سفتوسختی داشتم که بیشتر مردم از رهبران کاریکاتورمانندشان پیروی نمیکنند، آنچه سالها صرف ساختنش کردهاند خراب نمیکنند و آیندهی فرزندانشان را به باد نمیدهند. شاید بتوان این باورها را گردن نقص من انداخت... در آن سپتامبر ۱۹۹۱ هم نمیخواستم نشانهای که درست مقابلم بود باور کنم. راستش شاید بهتر بود اجازه میدادم همان پایین توی زیرزمین، همراه دستهی کوچکی از آدمها، آن فکر کوچک چرک در ذهنم جا بیفتد: اینکه خیلیها واقعاً از جنگ سر ذوق آمدهاند. هیجانهای نو ناگهانی پوچی زندگیشان را پرکرده بود؛ یکشبه، سرخوردگیهای فردی مفری پیدا کرده بودند، فقدانهای فردی قابل جبران و تعصبهای فردی رها شده بودند. آنجا، در آن زیرزمین، همسایهای مسنتر مثل موشی با قدمهایی کوتاه آمد توی حوزهی دید معیوبم میگفتند او غیرقانونی به آپارتمان پنج خوابه پیرزنی رفته که کمی بعد از نقلمکان او مرده بود. از آن به بعد شد مالک آپارتمان. همان روز اول زیرزمین با بازوبندی سرخ و تفنگی کمری توی جیب عقبش سروکلهاش پیدا شد. هیچکس راجع به بازوبند او یا معنایش یا اینکه تفنگ را از کجا آورده چیزی ازش نپرسید؛ با دقت به دستورالعملهای آشفتهاش گوش میدادیم. روز بعد، آقای همسایه معاونی هم پیدا کرد با بازوبند سرخ و تفنگ کمری مشابه. معاون جوان بیکار بود و با همسایهای کوشا و زحمتکش ازدواج کرده بود.» همانطور که میبینیم، جستار برآمده از روشی گفتوگویی است که کمک میکند، متن از حالت تکگویی خارج شود و گفتار دیگران را نیز بازتاب دهد. به صورتی که چندین صدای متفاوت به حرف آیند و موضوع را تحلیل کنند و این از امتیازات جستارنویسی است که در این کتاب هم آن را میبینیم. وقتی ما بتوانیم به صداهای مختلف گوش کنیم، امکان اینکه به درک بهتری از مسائل برسیم، بیشتر میشود.