کتاب «سکوت دریا» نام اولین کتاب نویسنده فرانسوی، ژان مارسل بروله است که در طی جنگ جهانی دوم نوشته شده است. بروله در آن زمان از نام مستعار برای پخش و انتشار کتاب استفاده میکرد زیرا فرانسه تحت حمله و تجاوز نازیهای آلمان قرار داشت و انتشار کتاب با نام خودش برایش دردسرآفرین بود. کتاب «سکوت دریا» درباره یک افسر روشنفکر ارتش نازی آلمان است، که همصحبت و همراه یک فرانسوی که با برادرزادهاش زندگی میکند میشود و سعی دارد با بیان افکار و عقایدش و سخن گفتن از هنر و موسیقی و ادبیات، فرانسوی را قانع کند که این جنگ، به اتحاد دو کشور کمک میکند.
در تمام این مدت فرانسوی و برادرزادهاش خشم خود را زیر سکوت سهمگینی پنهان میکنند و از نفرت خود نسبت به این جنگ چیزی بر زبان نمیرانند. تا اینکه پس از مدتی، افسر روشنفکر آلمانی، خود متوجه این خشم و نفرت توامان و پوچ و بیهوده بودن حرفهایش میشود و به این نتیجه میرسد که جنگ، هرگز راهحل مناسبی برای اتحاد دو کشور نیست و نخواهد بود. این کتاب روایتگر مقاومت و تحمل و ایثار مردم فرانسه در عین سکوت و بیصدایی است. روایتگر فریادهایی که در گلو خفه میشوند، اما کماکان تاثیر خود را بر هرآنچه باید، میگذارند. این کتاب تا سال ۱۹۸۴ به هفده زبان ترجمه شد و در همین سال ژانپیر ملویل نیز فیلمی از روی آن ساخت که بر شهرت کتاب افزود.
ساحل نظر خود را درباره کتاب اینگونه بیان میکند: «اونقدر این کتاب به دل میشینه و روان و جذابه که آدم دقیقا خودش رو توی بحبوحه جنگ و خون تصور میکنه. خواندنش رو به همه پیشنهاد میدم. پشیمون نمیشید.»
علی نیز در سایت فیدیبو راجعبه کتاب میگوید: «کتاب بسیار خوبی است. واقعا دستمریزاد به نویسنده خوب و جسور و توانای آن. در این کتاب به قدرت سکوت اشاره میشود. سکوتی که سرشار از ناگفتههاست و حرفهای زیادی برای گفتن دارد.»
در اینجا شرح حال یک افسر فرانسوی در هنگام حضور افسر نازی را مطالعه میکنیم: «افسر آغاز سخن کرد: بدیهی است که این اقدام لازم بود. ولی اگر امکان داشت از آن پرهیز میکردم. تصور میکنم گماشته من آنچه برای آسایش شما ضروری باشد، انجام دهد. هنگامی که بدین گونه صحبت میکرد، میان اطاق راست ایستاده بود. بسیار لاغر و بلند بود، اگر دست خود را بلند میکرد، به سقف میرسید. خاموشی اما ادامه داشت، و هر لحظه، چون مه بامدادان بر ضخامتش افزوده میشد، و با سکوتی مهیب آمیخته بود و بدون تردید، سکون من و دختر برادرم این خاموشی عمیق را سنگینتر مینمود. گویی خاموشی ما را از سرب ریخته بودند. من نمیتوانم هیچ انسانی را بیازارم. گو اینکه دشمنم باشد؛ بدون این که از آزار او خودم رنج ببرم.»
در این قسمت حالوهوای خانه فرانسوی را در زمان جنگ مطالعه میکنیم: «هروقت درِ خانه را میزدند، برادرزادهام بود که برای گشودنش میرفت. قهوه معمول شامگاهیام را تازه برایم ریخته بود (قهوه کمک میکند که بخوابم) و من در تاریکروشن انتهای اتاق نشسته بودم. درِ اصلی خانه یکراست رو به باغ باز میشود و دورتادور ساختمان را باریکهراهی از آجر سرخ گرفته که وقتی زمین گل وشل است بسیار به کار میآید. صدای گامها و کوبیدهشدن پاشنه پاهای کسی را روی آجرفرش شنیدیم. برادرزادهام نگاهی به من انداخت و فنجانش را زمین گذاشت. من فنجانم را همچنان در دست نگه داشتم. شب بود، ولی نهچندان سرد؛ سراسر نوامبر آن سال هوا چندان سرد نشد. سایه دراز و تیره مردی را دیدم، با کلاه نظامی تخت و بارانی بلندی که همچون شنل بر دوش انداخته بود. برادرزادهام در را باز گذاشته بود و در سکوت انتظار میکشید. لنگۀ در را کاملا تا پای دیوار باز کرده و بیآنکه نگاهش به جایی باشد، به دیوار تکیه داده بود. من هم آرام و جرعهجرعه قهوهام را مینوشیدم. افسر که در آستانه در ایستاده بود، گفت: اجازه هست؟ به نشانه احترام سری تکان داد. انگار داشت عمق سکوت را میسنجید. سپس داخل شد.»
ژان بروله متولد ۱۹۰۲، نویسنده فرانسوی است که کتابهای او با نام مستعار ورکور منتشر میشد. ژان بروله، علاوهبر نویسندگی، ناشر و تصویرگر کتابهای کودکان نیز بوده است. وی در سال ۱۹۹۱ چشم از جهان فرو بست.