کتاب کمی قبل از خوشبختی ترجمهای از رمانی با عنوان انگلیسی Just Before Happiness به قلم آنیس لودیگ -نویسنده فرانسوی- است. این کتاب توسط منصوره رحیمزاده به فارسی ترجمه شد و انتشارت مروارید آن را منتشر کرد. کتاب کمی قبل از خوشبختی در سال 2013 موفق به دریافت جایزه خانه مطبوعات فرانسه شد.
کتاب کمی قبل از خوشبختی داستان عاشقانهای در مورد یک مادر بیستساله به نام ژولی است. ژولی که به همراه پسر خود لولو زندگی میکند، صندوقدار یک فروشگاه است و زندگی خود را بهسختی سپری میکند. روزی یکی از مشتریان فروشگاه که یک مرد ثروتمند است به او ابراز علاقه میکند و این پیشنهاد باعث دگرگونی زندگی ژولی میشود.
لودیگ در نگارش این داستان تلاش کرده تا داستان را تا حد ممکن نزدیک به زندگی واقعی روایت کند و رمز محبوبیت کتاب نیز همین است: یک داستان ساده درباره موضوعاتی مانند مهربانی، دوستی، امید و عشق.
روزنامه فرانسوی فیگارو درباره این کتاب نوشته است: «داستان کمی قبل از خوشبختی به کتابهای تصنعی که بهزور سعی دارند افکار منفی خوانندگانشان را تغییر دهند، شباهتی ندارد. مطالعه این رمان درست مثل زندگی کردن یک داستان واقعی است.»
یکی از خوانندگان نسخه فارسی به نام آناهیتا نیز نوشته است: «داستان غمگینی بود. هر چند نویسنده سعی کرده بود الگویی برای رویارویی با مشکلات و رنجها ارائه بدهد و مسیر درست را برای زندگی پس از اتفاقات سخت و تلخ نشان بدهد و داستان خیلی هم دقیق و با جزییات نوشته شده بود، اما چیزی از تلخی داستان کم نمیکرد.»
در بخشی از داستان میخوانیم: «ژولی از این دست موقعیتها را قبلاً هم تجربه کرده بود. میتوانست مخالفت کند، خطر کند و کارش را از دست بدهد تا احترامش حفظ شود. اما کدام احترام؟ یک ساعتی میشد که از دستش داده بود. وقتی مسئلهی بقا مطرح باشد، انسان باید همهی آرمانهای بزرگی که از کودکی جمع کرده را در گنجهای کرده، سکوت کند، بگذارد که بقیه حرف بزنند و خودش تسلیم شود. او به شغلش نیاز داشت. واقعاً به این کار نیاز داشت. شسون لعنتی هم این را میدانست. مدیر بیرحمی که حاضر بود برای یک اشتباه ده یورویی صندوقدارش را اخراج کند؛ چه برسد به پنجاه یورو! البته ژولی میدانست که وقتی پشتش به صندوق بوده چه کسی آن پنجاه یورو را دزدیده است. اما لو دادن همکار جلوه بسیار بدی داشت. خیلی بد. این کار میتوانست درست مثل شپشی که محکم به سری با موهای بلوند چسبیده انگی را به او بچسباند. پس ترجیح داد از این کار صرفنظر کند. «خانم لومر، من میتوانم همین لحظه شما را اخراج کنم. بااینحال من موقعیت شما را درک میکنم و میدانم نمیتوانید پولی که کسر آوردهاید را پس بدهید. حواستان را جمع کنید. از شما میخواهم خودتان راهحلی پیدا کنید تا کسر صندوقتان را جبران کنید. متوجه منظورم که میشوید؟! شاید هم بهتر باشد از بعضی همکارانتان راهنمایی بخواهید. آنها فهمیدهاند چهطور این کار را انجام دهند.» این جملات را در حالی میگفت که نگاهش ثابت بود، کوچکترین احساسی نداشت و لبخند شرورانهای بر لب داشت.»
همه این تجربههای تلخ در محیط کار باعث شده بود ژولی از کارش متنفر باشد: «ژولی توجهی به حرفهای مشتری بعدی نکرد. او با اوقات تلخی سعی میکرد ژولی را مورد خطاب قرار دهد که چطور میشود یک نفر نداند میوه و سبزی را باید وزن کرد. زن جوان دیگر اصلاً این جور هیاهوها را نمیشنید. یک ساعتی میشد که از تکرار لبخند، سلام، خداحافظ و مرسی خسته شده بود. فقط زمانی این کار را میکرد که میدانست نگاهش میکنند. ماجرای سیبها دستکم این اجازه را به او داده بود که برای چنددقیقه هم که شده از جایش بلند شده و از بطری آب طعمدارش بنوشد تا شاید طعم تلخ شغلش را برای لحظهای از یاد ببرد.»
آنیس لودیگ نویسنده فرانسوی، در سال 1972 در استراسبورگ متولد شد. او نویسندگی را از سال 2005 آغاز کرد و اولین رمان خود را بهطور رسمی در سال 2011 منتشر کرد. لودیگ در سال 2015 مشغول به پرستاری شد که شغل موردعلاقه او بود. اما از نویسندگی دست نکشید و در کنار کار، پانزده رمان و مجموعه داستان نیز منتشر کرد.
او در سال 2020 ریاست پنجاهمین جایزه خانه مطبوعات فرانسه را بر عهده گرفت. از لودیگ سه اثر دیگر با عنوانهای «فردا دیر است»، «با او برو» و «در میان همهمه برگهای رقصان» به فارسی ترجمه شده است.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.