«آخرین روزهای اشتقان سوایگ» کتابی است خواندنی از «لوران سکسیک» که برای اولینبار، در سال 2012 منتشر شد. «آخرین روزهای اشتقان سوایگ» زندگینامهای است روایتگونه و پر فراز و نشیب از زندگی نویسندۀ مشهور اتریشیتبار، «اشتفان سوایگ».
«آخرین روزهای اشتقان سوایگ» روایتگر روزهای آخر زندگی اشتفان سوایگ در سال 1942 تا زمان مرگ او، 22 فوریه است. سوایگ که در سال 1934 ا اتریش جنگزده فرار کرده بود، ابتدا به انگلستان و نیویورک و در نهایت، به برزیل پناه برده بود. او سالها در این تبعید جبارانه در برزیل زندگی کرد و از ممنوعیت چاپ آثارش به زبان مادریاش در اروپا، رنج میبرد. این ممنوعیت را نازیها برای آثار اینچنینی وضع کرده بودند و سوایگ تنها میتوانست آثارش را به صورت ترجمهای و محدود منتشر کند.
از طرفی، در آخرین سال زندگی او، بیشتر دوستان سوایگ نیز مرده بودند؛ «والتر بنیامین»، «جوزف راث» و... حال لوران سکسیک با چیرهدستی تمام، داستان را با واقعیت در هم آمیخته و روایتی بسیار شخصی از آخرین ماههای این نویسنده و همسر دومش،«لوته»، ارائه میدهد؛ روایتی آکنده از احساسات پنهان سوایگ، رنجهای خصوصی او، حسادتها و خودکشی همزمان، غمانگیز و تراژدیک این زوج در برزیل.
خلاصهای از نظرات ثبت شده راجعبه کتاب حاضر از سوی مخاطبین انگلیسیزبان سایت «گودریدز» اینچنین است:
«سوایگ را بهعنوان «بیگانه دشمن» میشناختند. گویا هیچکجا خانۀ او نبود: کتابهایش در آلمان میسوخت چرا که یهودیتبار بود، در انگلستان به چشم یک آلمانی و دشمن به او نگاه میکردند و در برزیل یک رقیب بیگانه بود. او نهتنها حس بیگانه بودن با کل بشریت را داشت، بلکه با افسردگی شدید و انزوا دستوپنجه نرم میکرد. حتی زبان مادرشاش را از او گرفته بودند و از دید خود او "زبان خودم از من ناپدید شده و خانه معنوی من، اروپا، خود را ویران کرده است.". به عنوان روایتی تا حدی داستانی، این کتاب جواهری است در ژانر رمان تاریخی و زندگینامهای که به طرز قانعکنندهای، غرق در غم، اندوه و مالیخولیا روایت میشود.»
در پاراگرافهای ابتدایی کتاب، نویسنده از قول سوایگ اینچنین با اروپا خداحافظی کرده و با شهر جدید او در برزیل، آشنا میشود:
«بدرود ای مهی که قلههای آلپ را در بر میگیری، ای غروبهای سرد و ساکنی که بر رود دانوب فرو میافتید، ای جلال و جبروت هتلهای وینی، ای گردشهای شبانه زیر بلوطهای بلند باغ کاخ والدشتاین، ای خرامیدن زیبارویانِ حریرپویشیده و ای رژههای مردان سیاهپوش و مشعل به دستِ تشنۀ خون و گوشت مردگان. پتروپولیس مکانِ همۀ آغازها خواهد بود، محل سرچشمهها، شبیه جایی که آدم در آن از خاک متولد میشود و به خاک باز میگردد، دنیای بَدوی، نامکشوف و بکر، در ضمان نظم و قطعیت، باغزمانهای که در آن بهارِ جاودان حاکم است.»
در بخش زیر یکی از تأثربرانگیزترین خطوط کتاب راجعبه مقولۀ حسوحال «مهاجرت اجباری» و «تعلیق و سرگردانی در چنین سفر تبعیدمانندی» را برای از دید سوایگ میخوانید:
«کلید را در قفل چرخاند. از اثاث بازشده روشنایی نابی بیرون زد. آفتاب برای بار دوم در آن گوشه از برزیل میدمید. شعفی توأم با آرامش ذهنش را که از مدتها پیش با خوابی بیرویا کرخت شده بود، فراگرفت و همزمان، قلبش با پژواکی قوی به تپیدن افتاد. قلبش دوباره میزد. حس کرد کسی پشت سرش حضور دارد، گمان کرد نفس کسی را حس میکند. برگشت، یقین داشت لوته آنجاست، منظره را مینگرد، لحظهای آرامش میان طوفان، آرام، بیحرکت، آگاه از مشارکت خود در ابهت آن لحظه، درست همانطور که با خونسردی و تا حدی تسلیمِ سرنوشت به روزها و هفتهها وحشت بیکران تن داده بود، به گریز، حرکت دائم، انتظار نامطمئن برای گرفتن ویزا، صفهای بیانتهای موجوداتی با چهرههای گریان و التماسهای بیحاصل. دیگر پناهگاه مقدسی وجود ندارد، دیگر مکانی ثابت برای سکنا گزیدن نیست. زندگی از این پس محلی است برای سرگردانی ابدی. هجرت ازلی. به لوته نگریست. و با دیدن لطفی که از سیمایش ساطع میشد از خود پرسید به چه حقی اجازه میدهد درخشش این نگاه تیره شود و این جوانی به زیباییای تباه شده بگراید. سفر هرگز به پایان نمیرسید.»
اوضاع هولناک یهودیان در کشورهای تحت حکومت نازیها در کتاب بدین صورت توصیف شده است:
«مغازهها را غارت کرده بودند، کنیسهها را سوزانده بودند، آدمها را در خیابان کتک زده بودند، پیرمردهای زاهد خرقهپوش را تحت تعقیل قرار داده بودند. کتابها را آتش زده بودند_ کتابهای او و روت، هوفمانشتال و هاینه را..._ کودکان یهودی از مدارس اخراج شده بودند، وکلا و روزنامهنگاران یهودی را به داخائو تبعید کرده بودند. قوانینی وضع شده بود، قواینین که یهودیان را از پرداختن به مشاغل خود منع میکرد، جلوی ورودشان را به پارکهای عمومی و تماشاخانهها میگرفت، اجازه نمیداد بیشتر ساعات شبانهروز را در خیابانها قدم بزنند، ملیت را از آنها میگرفت، ثروتهایشان را غصب میکرد، از خانهها بیرونشان میراند، قوانینی که خانوادههایشان را گرد میآورد و به خارج از دیوارهای شهر محدود میکرد. آلمانی مرد قانون بود.»
«لوران سکسیک» نویسنده و پزشک فرانسوی است. او تاکنون چند کتاب جذاب راجعبه افراد بزرگی همچون «رومن گاری»، «آلبرت انیشتین» و ... نوشته است. متاسفانه «آخرین روزهای اشتفان سوایگ» تنها کتابی است که تاکنون از این نویسنده به فارسی ترجمه و چاپ شده است.