کتاب دالان بهشت داستان دختر جوانی به نام مهناز را روایت میکند. او که همانند نامش، در نازونعمت بزرگ شده و تجربهی چندانی هم در روابط اجتماعی نداشته است، تصمیم میگیرد با پسر همسایه، محمد، ازدواج کند. محمد در خانوادهای سنتی رشد یافته است و بر خلاف مهناز، تحصیلات دانشگاهی دارد. متاسفانه ازدواج محمد و مهناز دچار مشکلاتی میشود؛ مهناز به محمد شک دارد و فکر میکند که همسرش در حال خیانت به اوست. این مساله موجب حسادت و حساسیت شدید مهناز روی محمد شده است؛ به گونهای که ادامهی زندگی برای آنها غیرممکن میشود. شما میتوانید باقی ماجرای محمد و مهناز را در کتاب دالان بهشت و از سرنوشت آنها باخبر شوید.
نسیبه صفی، مخاطب کتاب، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «این رمان درواقع مشکلات ازدواج در سنین پایین را در زندگی یک دختر 16 ساله نشان میدهد. نشان میدهد که چگونه کمتجربگی، نبودن در اجتماع، در واقع نداشتن بلوغ اجتماعی و درک زندگی مشترک و عدم آشنایی با روحیات جنس مخالف سبب میشود که به یکباره زندگیای که با عشق شروع شده بود، شکست بخورد. شاید برای بسیاری از جوانان اتفاق افتاده باشد که زندگی را با عشق و علاقهی فراوان شروع کنند اما در نهایت به خاطر همین عوامل دچار تردید و شکست شوند. عدم شناخت روحیات طرف مقابل در بسیاری از مواقع سبب برداشت غلط از سخنان و رفتار او شده و همین امر، ریشهی اختلاف و پریشانی در زندگی خواهد شد.»
«داستان کتاب من را به یاد این بیت انداخت: «قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود» این رمانِ واقعا زیبا، گویای واقعیت زندگی ما زنها است. خیلی وقتها هست که بلد نیستیم محبت را ابراز کنیم و یا به دیگران بگوییم که چقدر حضورشان در زندگیمان پراهمیت هست. نمیدانم اسمش را چه بذارم، حیا یا ناز دخترانه؛ چیزی که بعدش یک عمر حسرتش را میکشیم و همیشه آخر قصهمان مثل این داستان تمام نمیشود.» این نظر افسانه، یکی از خوانندگان کتاب در وبسایت گودریدز بود که به کتاب امتیاز کامل را داده است.
محدثه، یکی از مخاطبان کتاب از قائم شهر چنین نظری دربارهی کتاب دالان بهشت داده است: «یکی از اقوام ما عاشق این کتاب بود و آن را به من پیشنهاد داد. این دلیلی بود که من هم به سراغ کتاب رفتم و آن را خواندم. عاشقش نشدم ولی دوستش داشتم. خیلی جالب است که این کتاب من را به یاد فیلم «گرگومیش» انداخت. دلیلش را هم نمیدانم چرا! بههرحال رمان خوبی بود و نکات آموزندهای هم در میان داستان داشت؛ مثلا در مورد طرز رفتار با یکدیگر در زندگی زناشویی آموزشهایی را داده بود. من مطالعه¬ی این رمان آموزنده را به دیگران هم توصیه میکنم.»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که دربارهی نوع نگاه آدمی به دنیا، هنگام شادی و غم است: «وقتی آدم از درون، راضی و خوشحال است، وقتی قلبش گرم و دلش شاد است، احساس میکند همهچیز زیباست و همه خوشبختند. برعکس مواقعی که از درون تکیده و غمگین و درمانده است، قشنگترین منظرههای دنیا برایش تیرهوتار است و رنگ غم دارد، چون خودش دلش گرفته، فکر میکند همه غمگیناند. این هم یکی از اشتباههای همیشگی بشر است که همه چیز را قیاس به نفس میکند.»
در قسمتی از کتاب، دربارهی خاطرات محمد و مهناز گفته شده است که آن را با یکدیگر میخوانیم: «لحظههایی در زندگی هست که توی ذهن آدم حک میشود. مثل یک عکس و تصویر همیشه توی ذهن، دست نخورده و ثابت میماند و آدم به گذشته که برمیگردد، درست بهروشنی روز اول جلوی چشمش نقش میبندد. خاطرات روزهای اول من و محمد چنان روشن توی ذهن من حک شد که سالها بعد هم تازگی روز اول را داشت. بعدها یاد آن روزها و لحظهها که میافتادم گرمای دستهای با محبت، زلالی نگاهش، آهنگ مردانه و مهربان صدایش و عطر تنش چنان توی وجودم میپیچد که احساس میکردم رویم را که برگردانم باز در کنارم است.»
این بخش از کتاب را بخوانید که در مورد ماندگاری عشق حقیقی توضیح داده است: «همه چیز در این دنیا فراموش میشود، تغییر میکند و از بین میرود، غیر از تسلط شیرین جان و روح آدمها بر یکدیگر. اثری که از این سلطه بر جان دیگری باقی میماند، تغییر ناپذیر و پایدار است. اما به شرطی که این اثر زاییده عشق راستین و محبت واقعی باشد، نه آنچه دیگران به غلط نامش را عشق میگذارند. عشق تماس مستقیم دو روح است که بین تمام ارواح این عالم همدیگر را میشناسند و درهم حل میشوند.»
نازی صفوی، نویسندهی مشهور ایرانی، زاده سال 1346 شمسی در شهر تهران است. او که در رشتهی روانشناسی مشغول تحصیل بوده، تحصیلات خود را به دلیل علاقهاش به ادبیات کنار میگذارد. اولین کتابی که صفوی نوشت، دالان بهشت در سال 1378 بود که یک رمان معاصر فارسی به شمار میرود. او رمان بعدی خود را با نام «برزخ اما بهشت» در سال 1383 به بازار عرضه کرد.
نازی صفوی انگیزهی خود از نوشتن را اینگونه توصیف میکند: «نوشتن برای من شغل نیست؛ عشق است. احساس کردم که این چه وسیلهی قشنگی است که میشود به وسیلهی آن با خیلیها ارتباط برقرار کرد... خودم را بر اساس تعاریف موجود، نویسنده ندیدم. به نظر من اسلوبی که برای نوشتن هست، وحی منزل نیست، سلیقه است؛ عقیده است. شاید نوشتن هم نوعی راه برای رسیدن به خداست... نوشتن، یک جور خلاقیت است؛ مثل شعر گفتن. خودش میآید. شما را مجبور میکند به نوشتن. شما نمیتوانید به خودتان فشار بیاورید و بنویسید، به نظرم چیزی میشود که برای دیگران قابل توجه نمیشود.»
برای مشاهده آثار مرتبط دیگر میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.