«عسل و حنظل» (Le miel et l’amertume) عنوان رمانی نوشتهی طاهر بن جلون، نویسندهی مراکشیالاصل است که فرانسوی مینویسد و در این رمان جامعهای سنتی، استبدادزده و فاسد را به تصویر میکشد. این کتاب را نشر برج با ترجمهی محمدمهدی شجاعی منتشر کرده است.
کتاب «عسل و حنظل» شش راوی دارد که همگی اعضای یک خانواده هستند و هرکدام به نوبهی خود تجربهی زیستهشان از زندگی در جامعهای متحجر را برای خواننده نقل میکنند. جامعهای که دست جهالت را در دست فقیر ساکنین آن قرار داده است. داستان در جایی به اوج خود میرسد که دختر شانزده سالهی خانواده مورد تجاوز قرار میگیرد اما گویی جای قربانی و متجاوز عوض شده است. این رمان پرتعلیق، از کشش و جذابیت زیادی برخوردار است، بهخصوص که میدانیم این فقط یک داستان نیست و از واقعیتهای جاری در جامعه سر بر آورده است.
نظر یکی از خوانندگان کتاب که در صفحه اینستاگراماش به اشتراک گذاشته است: «این کتاب اولین مواجههی من با ادبیات عرب بود. داستان یک خانواده اهل مراکش که اتفاقاتی را از سر میگذرانند که زندگیشان را از این رو به آن رو میکند. برای کسی که در یه کشور مسلمان زندگی میکند، خیلی از آدابورسوم و باورها و هنجارهایی که در این کتاب از آنها صحبت میشود آشناست. طاهر بن جلون، نویسندهی کتاب، واقعا قلم گیرایی دارد. جزئیاتی که در کتاب به آنها اشاره میکند، یک تصویر از شهر طنجه برای من ساخته، از خانهای که این خانواده ساکنش هستند تا خلقوخو و عاداتشان. نوع روایت کتاب شبیه گوربهگور فاکنر بود برای من. جذاب ولی نه جدید. درونمایهی کتاب غمگین است و واقعا روی روح آدم رسوب باقی میگذارد. خواندنش تجربهی خوبی از شروع ادبیات عرب بود.»
فیلیپه نظرش را در سایت «آمازون» به اشتراک گذاشته است: «در شروع کتاب دید ما از نگاه یک بازیگر درام به دید دیگری انتقال پیدا میکند. خوشبختانه نویسنده موفق شده است این کار را بدون تکرار انجام دهد. نثر کتاب روان است و دارای منطقی تسلیمناپذیر. برای عاشقان مراکش، خوانش این داستان میتواند با سختی صورت پذیرد اما متاسفانه واقعیت دارد. ادغام پدوفیلی، عدم عشق در زوجین و مشکلات مهاجران در مراکش که به سادگی عنوان شده است. آفرین به نویسنده!»
مریم جعفری – از دیگر خوانندگان کتاب – میگوید با خواندن این کتاب، نظرش به کلی راجعبه این کشور تغییر پیدا کرده است: « قبلاً در سفرنامۀ چای نعنا از مراکش خوانده بودم اما فقط تصویر زیبا و رنگارنگی از این کشور توریستی داشتم که طاهر بن جلون همۀ آن تصاویر را از بین برد و منِ خواننده را همراه با داستانش به زیر پوست این کشور برد، به درون خانههای این کشور و حتی به درون مغزهای آدمهای این سرزمین. چیزی که رمان را برای من خاص میکند، قلم بدون سانسور و عریان نویسنده است که از همه چیز واقعی و بیپرده گفته است. رئالیسمی قوی که نویسنده با پرداخت خوبش و توجه به جزئیات، توانسته به خوبی واقعیتنمایی داشته باشد تا حدی که خواننده، واقعی بودن این خانواده و روایت را باور میکند. مراکش، کشوری غرق شده در فساد و فروخفته در شرمی بیمنطق که بیشتر قربانیان خود را میبلعد و متجاوزان به مال و جان مردم با غرور سرهایشان بالا گرفته و در مقابل چشمهای قربانیان گام برمیدارند. کشوری که تنها قربانی گناهکار است و باید تاوان دهد، دزدی و رشوه گرفتن زرنگی است و شرافت داشتن عین حماقت و دست و پاچلفتی بودن است. یکی از راویهای داستان، ویداد، مردی غیر مراکشی و اهل موریتانی است. سیاهپوستی که از کشور نژادپرست خود که سیاهپوستها خود براساس تیره و روشن بودن پوستشان آدمها را دستهبندی میکنند فرار کرده، غافل از اینکه پا به شهر نژادپرست دیگری گذاشته است. رمان موضوعی جهانشمول دارد، تجاوز و فساد. درونمایهی این اثر از فسادی میگوید که تیشه به جان سرزمینی میزند که ادعای مومن بودن دارند و حتی در پس این دین از تجاوزها و خیانتها چشم میپوشند تا نگهدار شرم خود باشند.»
شروع کتاب با روایتی از زبان مراد – پدر خانواده – صورت میگیرد که با خواندن آن تا حد زیادی به روایت پرمغز نویسنده از جزییات پی خواهید برد: «در زیرزمینی زندگی میکنم، چنان زیرِ زمین که گاه آن را با گور اشتباه میگیرم. سرد است. سرمایش تابستانها حالم را خوش میکند و زمستانها دمار از روزگارم در میآورد، بهخصوص که زمستانهای طنجه بسیار شرجی است. بالا، خانهای داریم. در دورانی که اوضاع روبهراه بود ساخته شده است، در دورانی که من و همسرم به آینده امیدها بسته بودیم. ابله بودیم و خود نمیدانستیم. حتی خوشحال بودیم و متوجه بختمان نبودیم.
طبقات بالا بستهاند – نه، بهتر بگویم، غدغناند. اثاث هالها و اتاقها سر جایشاناند، پردهها کشیده شدهاند، فرشها پهناند و به زمین چسبیدهاند. گاه گربهها میآیند و همانجا قضای حاجت میکنند. از بویش میفهمیم. هرگز مهمانی به خانهمان نمیآید، هرگز هیچکس را به طبقات بالا دعوت نکردهایم. بله، اینطور است و نمیخواهم از این موضوع با زنم حرفی بزنم. یاد گرفتهام نباید سر بعضی تصمیم ای بیخودی جروبحث کنم. پس زندگی میکنیم – اگر بشود اسم این کار را گذاشت زندگی – در چهلونه مترمربع. پنجرهای در کار نیست. نور از در و نورگیر آشپزخانه وارد میشود. چند ماه قبل از مصیبت اینجا ساکن شدیم. کیفر دیدیم. پس از آن در این زیرزمین حبس شدهایم؛ اسمش را میگذارم «گودال».»
طاهر بن جلون، در سال۱۹۴۴ در شهر فاس در مراکش متولد شد. او عضو فرهنگستان گنکور است. بن جلون در سال ۱۹۷۵ موفق به دریافت دکترای روانشناسی اجتماعی شد و کتاب «سلول انفرادی» را براساس تجربیاتش به عنوان رواندرمانگر به نگارش درآورد.
با نگارش کتاب «فرزند خاک» به شهرتی جهانی دست یافت و رمان «شب مقدس» که در ادامهی این کتاب نوشته شد، جایزهی گنکور را برای وی به ارمغان آورد. از طاهر بن جلون چندین کتاب آموزشی از جمله «توضیح نژادپرستی به دخترم» به چاپ رسیده است.
وی در اول فوریه ۲۰۰۸ موفق به دریافت نشان لژیون دونور شد که توسط نیکلاس سارکوزی، رییس جمهور وقت فرانسه به وی اهدا شد.