کتاب «دستم را به نزدیکترین سایه میدهم» یک رمان معاصر فارسی بوده که مژگان شعرباف آن را در سال 1395 شمسی نوشته است. او در این کتاب داستان زنی را روایت میکند که پس از سالها دوری از وطن، به کشورش بازمیگردد. او که راوی داستان است، در میان وسایل قدیمیاش، عکسی از یک دوست قدیمی پیدا میکند. راوی با این عکس به سالهای دور زندگیاش میرود؛ یعنی زمان انقلاب و سالهای جنگ. او همچنین به یاد رسول، همسایه و برادر دوستش، میافتد. شما میتوانید ادامهی داستان را در کتاب «دستم را به نزدیکترین سایه میدهم» دنبال کنید.
محمد، یکی از مخاطبان کتاب، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «نکتهی جالب رمان این است که اسم راوی مشخص نمیشود و همین مساله موجب میگردد که او سرنوشت نامعلومی پیدا کند. در بیشتر کتاب، راوی با دوستش، یعنی خواهر رسول، گفتوگو میکند اما لحن این گفتوگوها بیشتر شبیه به مکالمهی زن با مرد بوده و گویی مخاطب اصلی وی رسول است. بههرحال سکوت و دیالوگهای بسیار کم برای رسول، فضای مبهم و رمزآلود و همینطور تعلیق کتاب را تشدید کرده است.»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که روای داستان در مورد عقاید و باورهای خودش در باب رنج میگوید: «دیگر باور ندارم که رنج کشیدن انسانها را آنطور که بعضی فلاسفه و ادیان میگویند به پاداشی بهتر و ارزشی والاتر میرساند. اگر قرار بود از رنج کشیدن تا سرحد مرگ، چیزی بیاموزیم قطعا خود مرگ بود.»
مژگان شعرباف، نویسنده، مترجم و گویندهی ایرانی است. از میان آثار او میتوان به کتابهای «لحظهی ویرانی» و «ما فقط تکرار میشویم» اشاره کرد.