«میتوان فراموش کرد» رمانی خواندنی و تأملبرانگیز از «هانس یوآخیم ولفگانگ» است که برای نخستینبار، در سال 1960 منتشر شده است. «میتوان فراموش کرد» را میتوان رمانی ضدجنگ، هیجانانگیز، جذاب و در عین حال، بسیار هولناک و درام از دل جنگ جهانی دوم دانست.
قهرمان رمان میتوان فراموش کرد، نوجوانی است کمسنوسال که از کودکی به عضویت سازمان حامیان هیتلر در آمده است. یوآخیم ولفگانگ با این انتخاب زیرکانه بهخوبی توانسته است وقایع بسیار تلخ و گاهی شیرین تاریخِ جنگ جهانی دوم را از نگاه بیآلایش کودکان و نوجوانان روایت کند. این نوشته در واقع داستانی است برگرفته از تجربۀ زیستۀ خود نویسنده. به عبارتی دیگر، قهرمان کمسنوسال این کتاب «منِ دیگر» نویسنده است که خاطرات دوران نوجوانیاش را در قالبی داستانی و ادبی بازگو میکند.
یکی از زیباترین نظرات ثبت شده راجعبه رمان حاضر در سایت گودریدز را با هم بخوانیم: «ترجیح میدهم اسم کتاب این بود: «به همین راحتی هم نمیتوان فراموش کرد» واژههایی که در این کتاب با آنها مواجه میشویم عبارتند از: تانک، خاطرات جنگ، وحشت سربازان (آنها قهرمانانی بودند که قربانی زمان، اوضاع و احوال حاکم بر آن شده بودند) تنهایی، قطار مهماتِ جنگی، پیاده، دژبان، هیتلر، کولهپشتی (تنها دارایی هر سرباز جنگی)، هراسِ تمامنشدنی، خبرهای غمانگیز، خطر خطر خطر، خطِ اولِ جبهه.»
پاراگراف زیر یکی از تأثربرانگیزترین قسمتهای رمان «میتوان فراموش کرد» را در خود جای داده است: «پتوها را در قسمتی از تانک روی هم پهن کردیم و "هینی" را با دقت تمام روی آن خواباندیم. گهگاه لرزهای بدن "هینی" را فرا میگرفت.... گاهی هم زیر لب چیزی میگفت؛ چیزی در مورد مادرش که البته چندان مفهوم نبود. حرفهای او مرا نگران کرد زیرا تمام کسانی که تا آن لحظه در حال مرگ دیده بودم، هرگز زن، شوهر، برادر یا خواهر خود را صدا نمیکردند؛ مادرشان را میخواستند.»
«هانس یوآخیم ولفگانگ» در مونیخ و در سال 1933 چشم به جهان گشود. او نویسنده و تاریخدان مشهور آلمانی بود. متاسفانه از او کتاب دیگری به جز رمان میتوان فراموش کرد، به فارسی ترجمه و چاپ نشده است.