کتاب حیات مجسم ترجمهای است از La Vie matérielle (منتشرشده در سال 1987، پاریس) اثر مارگریت دوراس که توسط قاسم روبین به فارسی ترجمه شد و نشر نیلوفر نیز آن را برای اولینبار در سال 1381 به چاپ رساند. حیات مجسم مجموعه جستارهای دوراس است در باب چیزهایی که بیشتر اوقات فکر او را به خود مشغول میدارد. کتاب، یادداشتهای روزانه نیست، از روزنامهنگاری و پرداختن به رویدادهای روز نیز به دور است. دوراس اسم آن را میگذارد «کتابی برای خواندن». کتابی که فاصلهاش با رمان آشکار است، اما توأمان نیز سیاق رمان در آن وجود دارد. گاهی هم لحن شفاهی به خود میگیرد، با اینکه مقاله نیست.
دوراس دربارۀ حیات مجسم گفته این کتاب آغاز، میانه و انتها ندارد. کتاب شامل 48 قطعه است و از الکل گرفته تا خانه و اتفاقات روز و کتابهای خود دوراس و مردان و زنان و ... در آن صحبت میشود. حیات مجسم با همکاری ژرُم بُژور نگاشته شده است. دوراس متن را برای او وصف کرده و بعد آنان متن را بهاتفاق خوانده و نقد و بررسی کردهاند. سپس بژور متن را خوانده و دوراس آن را اصلاح کرده است. درنهایت نیز، با نظر مشترک، دوراس متن را تلخیص و روان کرده است. دوراس هیچیک از قسمتهای این کتاب را پایانیافته نمیداند. کتاب حیات مجسم بیانگر افکار دوراس است. عنوان فرعی کتاب «مارگریت دوراس با ژرم بژور صحبت میکند» است. متنهای کوتاه به دنبال یکدیگر میآیند و دوراس در این میان فرصت دارد به مفاهیمی بپردازد که معمولاً در ذهن دارد.
خوانندگان در سایت آمازون نظرات خود را اینچنین ثبت کردهاند:
ـ «دوراس در این کتاب به پرسشهایش، تردیدهایش، خاطراتش، رابطهاش با الکل و ... میپردازد. سبک نوشتن او اصلاً شبیه به زندگینامه نیست. این کتاب یک دعوت است برای ورود به دنیای دوراس. دیداری است ممتاز برای کسانی که شخصیت او را دوست دارند.»
ـ «کتاب فوقالعاده است. دوراس یک بنای تاریخی است. این کتاب کوچک به شما امکان میدهد افکار او را در خلوتش کشف کنید.»
ـ «این کتاب رمان نیست. آن را دوست داشتم. آنچه در زندگی روزمره میگذرد، همان است که روی کاغذ میخوانیم. پر از احساسات مشترک.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «فاجعۀ عظیم از این پس همین خواهد بود. در ابتدا عیان نیست. آدم کمی احساس تهی بودن میکند، دست از کار میکشد. در ابتدا آدم متوسل میشود به نوعی کوچ اساسی تا شاید کار فرجام پیدا کند، بعد دیگر نمیدانیم چه باید کرد، شاید همه باید منتظر بمانیم تا تهی شدن نهایی فرا رسد. بعید نیست که همواره در خواب به سر بریم، و مرگ آخرین انسان هم شاهدی نخواهد داشت. به هر حال اینطور که پیداست نسلهای جدید با گرایش به جنس مخالف قدم به میدان خواهند گذاشت و بازی را شروع خواهند کرد.»
در بخشی دیگر نیز چنین میخوانیم: «نخستین مدرسهام مادرم بود. چه خوب خانههایش را نظم میداد، چه خوب تمیز و مرتب میکرد. تمیزی را او به من یاد داد، تمیزی ذاتی، در حد وسواس، بیمارگونه، در هندوچین، 1915، تمیزی مادری با سه فرزند خردسال. خواست آن زن، آن مادرم، این بود که ما بچهها روی پای خودمان بایستیم. میخواست که ما بچههایش در هیچ موقعیتی از زندگیمان، در برابر هر پیشامدی، در برابر رویدادهای سخت، در جنگ مثلاً، غافلگیر نشویم.»
مارگریت دوراس رماننویس، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس و کارگردان شناختهشدۀ فرانسوی است که در 4 آوریل 1914 به دنیا آمد و در 3 مارس 1996 درگذشت. دوراس بیشترین زمان دوران کودکی خود را در هند و چین گذراند، اما در 17سالگی به فرانسه نقل مکان کرد تا در دانشگاه سوربن تحصیل کند. او از طرفداران اهداف چپ، و به مدت ده سال نیز عضو حزب کمونیست بود.
دوراس دو برادر بزرگتر از خود داشت و از آنجا که بهخاطر شرایط خاص زندگیاش در دوران کودکی، به اجبار در مناطق فقیر ساکن بودند، ارتباط و دوستی با بومیان این مناطق و خردهفرهنگها، بعدها دستمایهای شد برای نوشتن آثارش. دوراس در 1941 نخستین رمانش را برای چاپ به گالیمار سپرد که از سوی آنان رد شد. دوراس اما دلسرد نشد و دو سال بعد، در کشاکش جنگ جهانی، سرانجام «بیشرمان» توسط گالیمار منتشر شد.
دوراس علاوهبر فعالیتهای هنری و ادبی، بهخاطر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود و بروز اعتراضات و نظرات و مخالفتهایش، از خود چهرهای سیاسی ـ اجتماعی نیز بر جای گذاشته است. از آثار ادبی او میتوان به مواردی چون «نایب کنسول»، «شیدایی لل. و. اشتاین»، «گفتا که خراب اولی»، «عاشق»، «عشق» و... اشاره کرد.