سرخ و سیاه با توصیف قصبهای به نام وریر آغاز میشود. این شهر در میان تپهها غنوده و بوی آرامش میدهد. پس از توصیف شهر و صنایع و... به شهردار وریر میرسیم که تصویر او درواقع تصویر یک فرد واحد نیست، بلکه تصویر یک طبقه است.
یکی از بزرگترین موضوعات سرخ و سیاه جنگ طبقههاست؛ البته باید گفت درواقع چیزی بیش از جنگ طبقات اجتماعی مطرح است و آن، کشمکش میان دو روش زندگی است که آشتیناپذیرند. عنوان «سرخ و سیاه» شاید اشارهای است به تنش بین علایق روحانی (سیاه) و سکولار (قرمز) قهرمان داستان؛ اما همچنین میتواند به بازی ورقبازی محبوب آن زمان، یعنی «روژ و نوآر» نیز اشاره داشته باشد.
قهرمان داستان سرخ و سیاه فردی باهوش و جاهطلب است. او از خانوادهای فقیر میآید و توهمات عاشقانۀ زیادی را در سر میپروراند، اما نهایتاً به مُهرهای در دسیسههای سیاسی افراد بیرحم تبدیل میشود. ماجراهای سرخ و سیاه به جامعۀ اوایل قرن نوزدهم فرانسه طعنه میزند و اشراف و روحانیون کاتولیک را به ریاکاری و مادیگرایی متهم میکند. دیوار یکی از کلمههایی است که بهعنوان محور کتاب مطرح میشود. در وهلۀ اول، این دیوار حصاری است که دو دنیای توانگر و بیچیز را از یکدیگر جدا میکند. از دیگر سو، این دیوار همان برج و بارویی است که دنیای بورژوازی را از تاختوتاز کارگران در امان نگاه میدارد.
Barnes & Noble کتاب را «رمانی حیرتانگیز و چندلایه» میخواند و Danny Reviews آن را «هجویهای گزنده بر جامعه» معرفی میکند.
یکی از مخاطبان به نام Jack Quinn در سایت آمازون دربارۀ کتاب چنین نوشته است: «من از چگونگی به تصویر کشیده شدن قهرمان داستان، جولین سورل، توسط استاندال شگفتزده شدهام. او همۀ ویژگیهای یک روانپریش را دارد. البته فکر نمیکنم این اصطلاح در زمان نوشته شدن کتاب ابداع شده باشد. استاندال توانایی قابل توجهی در آشکارکردن روانشناسی درونی قهرمان داستان بهطور غیرمستقیم با توصیف اعمال و افکارش را دارد. این کتاب را میتوان در سطوح مختلف خواند: بهعنوان کتابی برای دوران بلوغ، توصیفی از سیاست فرانسه در اوایل دهۀ 1800، و بهعنوان یک تریلر روانشناختی. دربارۀ عنوان کتاب باید بگویم، به معنای واقعی کلمه قرمز و سیاه به گرایشهای قرمز (انقلابی) و سیاه (سلطنتی) در فرانسه اشاره دارد. دوراهیهای جولین اینجا شکل میگیرد، زیرا همزمان جاهطلبیهای بسیار سکولار دارد و بهعنوان یک کشیش نیز آموزش میبیند.»
در بخشی از کتاب میخوانید: «زنگ درس تاریخ کلیسای کشیش کاستاند به صدا درآمد. آن روز کشیش کاستاند به آن جوانان روستایی، که از کار سخت و از فقر پدرانشان میترسیدند، این درس را میداد که موجودی که به نظر ایشان بسیار هولناک میآمد، یعنی دولت، فقط در صورتی قدرت واقعی و مشروع دارد که قدرتش به نمایندگی از پاپ، یعنی کارگزار خداوند در این دنیا، باشد. میگفت: "سعی کنید با قداست دادن به زندگیتان، با فرمانبرداری، لایق الطاف پاپ باشید، سعی کنید مثل چوبدستی باشید در دست ایشان، در این صورت به یک منصب عالی میرسید و میتوانید به دور از هر نوع بازرسی ریاست و فرماندهی کنید؛ یک منصب غیرقابل تغییر که یک سوم حقوقش را دولت میپردازد و دو سوم دیگرش را مؤمنانی میدهند که شما با وعظهایتان به آنها شکل دادهاید... .»
ماری هانری بِیل (1842 ـ 1783) که بیشتر با نام مستعار خود، استاندال (Stendhal) شناخته میشود، نویسندۀ فرانسوی قرن نوزدهم میلادی است که بهخاطر تحلیل دقیق روانشناختی شخصیتهای داستانهایش شناخته میشود. استاندال در طول زندگیاش از بیش از 100 نام مستعار استفاده و نوشتههایش را با اسامی گوناگونی منتشر کرد. ازجمله آثار دیگر او میتوان به «صومعه پارم»، «راهبه کاسترو» و «خاطرات یک سیاح» اشاره کرد. او بیشتر بهخاطر رمانهای «سرخ و سیاه» و «صومعه پارم» شناخته شده است.