کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» (Why Nations Fail) در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. نشریههای معتبری مثل نیویورک تایمز و واشنگتن پست و گاردین به این کتاب توجه خاصی داشته و نقدهای مثبتی نیز برای آن نوشتهاند. این کتاب همچنین در فهرست کتابهای سیاسی برگزیده و از پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز است. «چرا ملتها شکست میخورند؟ ریشههای قدرت، ثروت و فقر» نام کامل کتاب است. «چرا ملتها شکست میخورند؟» از «دارون عجم اوغلو» و «جیمز اِی رابینسون» توسط محسن میردامادی، فعال و چهرهی سیاسی، و محمدحسین نعیمیپور به فارسی برگردانده شده و انتشارات روزنه این کتاب را چاپ کرده است. پادکستِ «بیپلاس» یک قسمت از برنامهاش را به این کتاب اختصاص داده است.
در توضیح کتاب در مقدمه میخوانیم: «نویسندگان این کتاب سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد موضوعی ثانوی و موضوع اصلی توسعه را رابطهی دولت با ملت میدانند. این گزاره محصول تجارب پرهزینهی کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ است. در طول چند دهه گذشته مکاتب اقتصادی، سیاستهای مختلفی را برای دستیابی به توسعه اقتصادی پیشنهاد کردهاند.
ابتدا تصور میشد میتوان با انجام سرمایهگذاریهای زیربنایی، تاسیس شرکتهای دولتی، سرمایهگذاری در امور بهداشت و آموزش عمومی و سپس در دهه ۱۹۸۰ با حذف مداخلهی دولت در اقتصاد به عملکرد مناسب اقتصادی دست یافت. اما امروزه میدانیم این سیاستها کمتر به نتایج مطلوب منتج شدهاند.»
در زیر نظر بعضی از خوانندگان که در سایت شهرکتاب آنلاین و فیدیبو دیدگاه خود را ثبت کردهاند، آورده و بررسی شده است.
خسروپرویز با اشاره به تغییر و تحولهای قرن هجدمی که دنیای سنتی را از دنیای مدرن جدا کرد، گفته است: «در اواخر قرن هجدهم که انقلاب صنعتی در بریتانیا در حال شتاب گرفتن بود، بیشتر کشورهای اروپایی حکومت مطلقه داشتند. درآمد اصلی شاهان و اشرافی که این حکومتها را اداره میکردند مالکیت بر زمین یا تجارتهای انحصاری بود که به لطف موانع ورود به بازار از آن منتفع میشدند. تخریب خلاق که ساخته و پرداختهی صنعتی شدن بود، منافع تجاری این رهبران را تضعیف میکرد و سبب دوری منابع و نیروی کار از زمینهای آنها میشد. اشرافیت بازندهی اقتصادی روند صنعتی شدن در این کشورها بود.»
محسن انصاری با تاکید به دولتی بودن نهاد اقتصادی عمده، مینویسد: «ملت ها زمانی شکست میخورند که دارای نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی شده از سوی نهادهای سیاسی استثماری هستند؛ زیرا این نهادها رشد اقتصادیشان را کُند و گاه مسدود میکنند.»
و خوانندهای دیگر به نام امیر آقاجانی گفته است: «به جای کتابهای دروس عمومی در دانشگاه که برای هیچ کاری مفید نیستند، بهتر است که کتابهایی مثل کتاب فوق، در دانشگاهها تدریس شود. هر چند که....».
در بخشی از کتاب، نویسنده با مقایسهی دو نیمه شهر «نوگالس» مینویسد: «چگونه ممکن است دو نیمه یک شهر تا این حد با هم متفاوت باشند؟ میان آنها هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماریهای شایع در منطقه وجود ندارد، زیرا میکروبها برای تردد میان دو بخش آمریکایی و مکزیکی این شهر با محدودیتی روبهرو نیستند. در این دو شهر وضعیت سلامت بسیار متفاوت است، اما این موضوع هیچ ربطی به امراض محیطی ندارد؛ بلکه به خاطر عدم برخورداری اهالی جنوب حصار از بهداشت مناسب و مراقبتهای مطلوب پزشکی است.»
در جایی دیگر از کتاب و در ادامهی تفاوتهای جوامع مدرن با سنتی میخوانیم: «نکته تکاندهندهای که از بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده بر میآید این است که دریافتکنندگان «امتیازنامه اختراع» تنها از میان ثروتمندان و فرادستان نبودند، بلکه با هر پیشزمینه اجتماعی و از هر کوره راه زندگی سر میرسیدند. افراد بسیاری از امتیازنامه ثبت اختراع خود به ثروتهای بزرگ دست یافتند. «توماس ادیسون» را در نظر بگیرید: مخترع ضبط صوت و چراغ روشنایی برقی و مؤسس «جنرال الکتریک» که هنوز یکی از بزرگترین شرکتهای جهان است. او فرزند هفتم و آخر خانواده بود. پدرش «ساموئل ادیسون» شغلهای متعددی را آزمود؛ از خرد کردن قطعات چوبی برای بام پوشها تا خیاطی و اداره میخانه. توماس تحصیلات رسمی اندکی داشت، ولی مادرش در خانه به او تعلیماتی داده بود.»
در صحفه ۱۸۰ کتاب با اشاره به اتفاقات کمی قبل از شروع جنگ جهانی دوم، دربارهی وضعیت آن روزهای شوروی میخوانیم: «سرشماری سال ۱۹۳۷ [شوروی] نمونهای است که نشان میدهد چه روی میداد اگر به جای از پیش حدس زدن خواستههای حزب کمونیست، شغلتان را بیش از اندازه جدی میگرفتید! نتایج این سرشماری جمعیت را در حدود ۱۶۲ میلیون نفر اعلام میکرد که از ۱۸۰ میلیون نفری که استالین انتظار داشت کمتر بود. جمعیت واقعی به عدد اعلامیِ ۱۶۸ میلیون نفر هم نمیرسید، استالین خود این عدد را در سال ۱۹۳۴ اعلام کرده بود و ممکن نبود از آن پایینتر برود. پس از سرشماری ۱۹۲۶، این اولین سرشماری بود که در پی قحطیهای گسترده و پاکسازیهای سیاسی در اوایل دهه ۱۹۳۰ انجام میگرفت. تعداد دقیق جمعیت، وقوع این حوادث را منعکس میکرد. واکنش استالین دستگیری، تبعید به سیبری و یا تیرباران برای دستاندرکاران این سرشماری بود. او فرمان سرشماری دیگری را صادر کرد که در سال ۱۹۳۹ صورت گرفت. این بار متصدیان کار خود را درست انجام دادند؛ آنها دریافتند که جمعیت در واقع ۱۷۱ میلیون نفر بود!»
دارون عجماغلو (Daron Acemoglu)، متفکر اقتصادیِ ترکتبار است و جیمز اِی. رابینسون (James A. Robinson) ، اندیشمند انگلیسی در حوزهی اقتصاد است. هر دو این نویسندگان بیشتر مسیر شکوفایی علمی خود را در آمریکا سپری کردهاند. عجم اغلو از ۱۵ سال قبل (۲۰۰۶) عضو پیوسته فرهنگستان علوم و هنر ایالات متحده بوده است.
از کتابهای دیگر آنها میتوان به «راه باریک آزادی» و «ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» اشاره کرد. انتشارات روزنه کتاب «راه باریک آزادی» را با توجه به علاقهی فراوان خوانندگان ایرانی به کتاب اول آنها، ترجمه و منتشر کرده است.