آیا کسانی که موفق میشوند بیشتر از کسانی که فقط رویای موفقیت را در سر میپرورانند، کار میکنند؟ آیا آنها باهوشتر و خوششانستر هستند؟ و آیا پول شادی میآورد؟ این سوالات همیشگی شاید بیشتر از همیشه به موقع باشد. در این کتاب یک جوان ناراضی با میلیونر پیر ملاقات میکند که اسرار به دست آوردن نه تنها فراوانی مادی، بلکه ثروت واقعی را برای او فاش میکند.
مارک فیشر در درسهای عملی و آماده اجرا، ایدهها و اقداماتی را نشان میدهد که میتواند ذهنیت یک میلیونر را به هر کسی القا کند. این تغییر ذهنی ساده و در عین حال قدرتمند نه¬تنها راه را برای موفقیت مالی بلکه برای رسیدن به موفقیت و رفاه شخصی عمیق نیز هموار میکند.
خوانندهای دیدگاهش را اینگونه بیان میکند: «به نظر من مارک فیشر راست میگوید که میلیونر خودساخته است منتها تنها اشکال این است که او بعد از فروش این کتابها میلیونر شده است نه قبل از آن!»
و خوانندهای به تمجید و تعریف از این کتاب پرداخته است: «این کتاب یکی از بهترین کتابهایی است که دربارهی موفقیت نوشته شده است. مارک فیشر نویسندهی محشری است.»
خوانندهای دیگر نظرش را اینگونه بیان کرده است: «راستش را بخواهید احساس خوبی نسبت به این کتابهای موفقیت ندارم مخصوصا اگر قرار باشند در یک شب ما را پولدار کنند! اصولا اگر ثروتاندوزی به این راحتی بود بنابراین کشورهای قاره آفریقا میتوانستند با این برنامههای آقای فیشر خود را از فقر نجات دهند آن هم یک شبه! احتمالا اگر آقای فیشر بپرسید که چرا آنها از فقر نجات پیدا نمیکنند خواهد گفت چون کتاب مرا نخواندهاند!» و خوانندهای دیگر «تغییر» را نکتهای کلیدی میداند و عنوان کرده است که «مطالعهی این کتاب شروع یک تغییر جدی در زندگیام بود. خوشحالم که آن را خواندهام.»
کتاب در اهمیتِ تجربه و اندیشه میگوید: «این را خوب به خاطر نگاه دار: همهی رویدادهای زندگیات آینهای است که اندیشههایت را باز میتاباند. اگر به پذیرش این توهم گسترده که عوامل بیرونی زندگیات را تعیین میکنند ادامه بدهی، ذهنت نخواهد توانست این اصل را دریابد. در واقع، هر چیز زندگی، مسالهی گرایش است. زندگی دقیقا همانگونه است که تصویرش میکنی. هر چیز که برایت پیش میآید، محصول اندیشههای توست. پس اگر میخواهی زندگیت را عوض کنی، باید از عوض کردن اندیشههایت آغاز کنی. بیتردید این را اندکی کهنه و مبتذل میانگاری. بسیاری از افراد «عقلگرا» لجوجانه این اصل را رد میکنند.» به نظر نویسندهی کتاب، دنیا را ما میسازیم و ما میتوانیم با تغییر افکار خود بر آن مسلط شویم.
و در جایی دیگر با تاکید بر دنیای ذهنی فرد، می نویسد: «زندگی، بسته به چهارچوب ذهنیات، میتواند بر روی زمین، باغ گل سرخی یا جهنمی باشد. اغلب به گل سرخ بیندیش. هر بار که مشکلی روی مینماید، خودت را در دل گل سرخ گم کن. و به خاطر داشته باش که لازم نیست بار مشکلاتت را بر شانه حمل کنی». یکی آشناهایمان نقل میکرد که در یک روز بارانی در جایی مهمان شده بود. فرد میزبان در چادر زندگی میکرد و آب از زیر چادر و زیرپاهایشان راه خود را باز کرده بود اما آخ نمیگفت. پرسیدم که زندگیات چطور است؟ با خوشحالی تمام گفت الحمدالله رب العالمین، هیچ مشکلی ندارم!
و در ادامه میخوانیم: «هر کدام از ما، به طریق خودمان و در کار خودمان میتوانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند. نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت میبرید. این نبوغ راستین زندگی است!» در هر صورت در اینکه ما در آنچه لذت میبریم میتوانیم موفق باشیم، شکی نباید کرد. خیلیهایمان فکر میکنیم که میشود با فشار و زور چیزی را یاد بگیریم و در آن موفق هم باشیم اما اینگونه نیست. آنجا که اختیار برای انسان نماند، لذت و شادی هم از آنجا گریزان است.»
مارک فیشر نویسندهای کانادایی است. وی در وبسایت خود از اعتقادش در کودکی به اینکه در دنیای ذهنی خودش زندگی خواهد کرد، میگوید. این اعتقاد در نگارش این کتاب جلوهای خاص پیدا کرده است. از کتابهای دیگر او میتوان به «رازهای یک میلیونر»، «گلفباز و میلیونر» و «معبد میلیونرها» اشاره کرد.