کتاب «سالار مگسها» روایت تعدادی دانش آموز است که هنگام سفر هواپیمایشان در جزیره ای دور از تمدن و ناشناخته سقوط میکند، ازاین روی مجبور میشوند خودشان زندگیشان را اداره کنند. به طورعجیبی فقط پسران زنده مانده بودند، آنها ناگهان در محیطی که هیچ قانونی محدودشان نمیکرد قرار گرفتند و باید برای ادامه زندگی تصمیماتی میگرفتند. به همین دلیل تصمیم گرفتند به دو دسته تقسیم شده و برای قانونگذاری سبک زندگیشان به دلیل اختلاف نظرها با هم درگیر شدند و این موضوع داستان را پیش برده است. شاید این جمله معروف که (قانون بد بهتر از بی قانونی است) الهامبخش نویسنده برای ادامه داستان نیز بوده باشد.
هواپیمایی که به علت نقص فنی در جزیره دور افتاده و ناشناخته سقوط کرده است، از قضا مسافران آن، دانشآموز هستند. بعد از جان سالم به در بردن تعدادی از آنها، به علت پیدا کردن آزادی مطلق و مستقل شدن از خانواده، احساس خوشایندی داشتند و نمیدانستند چه سرنوشت شومی در انتظار آنهاست؛ یکی از دانشآموزان که رالف نام داشت تصمیم گرفت با دمیدن درون صدفی، دانشآموزانی را که جان سالم به در بردند را دور هم جمع کند و تصمیمی برای انتخاب فردی لایق که توانایی مدیریت وضعیت را دارد بگیرد.
بعد از رأیگیری خود رالف بهعنوان رئیس انتخاب میشود؛ اولین اقدام او برای بقا روشن کردن آتش و روشن نگه داشتن آن است اما زمان زیادی نگذشته بود که خبری وحشتناک بین دانشآموزان رد و بدل شد و این خبرها حاکی از وجود هیولایی در جزیره است،هیولایی که یکبار در آب و یکبار در آسمان دیده شده است. این خبر موجب افتادن اختلافات و تفاوت نظرهای شدیدی از روی ترس بین دانشآموزان میشود.
مسعود آذریان نظر خود را از تجربه خواندن کتاب اینگونه بیان کرده است:
داستان جالبی بود، به نظرم کاملا ارزش خوندن داره. ولی البته دنبال یه داستان خیلی پرکشش یا مفاهیم متعدد عمیق نباشین، ولی اون چیزی که میخواد بگه رو قشنگ گفته، یه مقدار بیش از اندازه وقت صرف توصیف محیط کرده بود و مقادیری خستهکننده شده بود، ولی روابط بین شخصیتها خوب بود و افراد رو به سبک جالبی در کنار هم قرار داده بود. در کل داستان خوب و قابللمسی رو ارائه کرده. با احترام خدمت مترجم گرامی، باید عرض کنم، از ترجمه زیاد راضی نبودم، نمیگم غلط داشت یا بد بود، ولی صرفا ترجمه بود، فکر میکنم اگر کسی (البته متخصص) یه ترجمه یکم آزادتر از این داستان ارائه میکرد، میتونست خیلی جذابتر بشه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.
نظریه نانسی را پس از مطالعه کتاب مشاهده میکنیم:
«ارباب مگسها یکی از ناراحتکنندهترین کتابهایی است که تا به حال خواندهام. خواندن آن در دبیرستان ضروری بود و از آن زمان، من آن را چهار بار دیگر خواندم. الان هم مثل اون موقع ناراحتکننده است. نویسنده با استفاده از گروهی از دانشآموزان بیگناه که در جزیرهای سرگردان شدهاند، بهطور بسیار واقعگرایانه رفتار انسان را در محیطی به تصویر میکشد که تمدن دیگر معنایی ندارد.»
بخشی از کتاب را که توصیف وضعیت دانشآموزان است، با هم میخوانیم:
«جز درخشش ستارگان، نور دیگری نبود. وقتی فهمیدند این صدای ارواح گونه از چه بوده و پرسیوال دوباره ساکت شد، رالف و سیمون به سختی او را بلند کردند و به یکی از آلونکها بردند. پیگی با همهی حرفهای شجاعانهاش فقط دور و برشان چرخید و سه پسر بزرگتر با هم به آلونک کناری رفتند. با ناآرامی و سرو صدا روی برگهای خشک دراز کشیدند و آسمان پر ستاره را از روزنهی مشرف به چشمه آب گرم تماشا کردند. گاهی یکی از کوچکترها از آلونکهای دیگر جیغی میکشید و یک بار هم یکی از بزرگترها در تاریکی حرف زد. بعد آنها هم خوایشان برد. ماه نقرهای به بالای خط افق رسید. حتی وقتی روی خط آب قرار گرفت هم به اندازه کافی بزرگ نبود که راهی از نور شکل بگیرد. اما در آسمان نورهای دیگری چشمک زنان به سرعت رد میشدند. هر چند که کوچکترین صدای انفجار از نبردی که در ارتفاع شانزده کیلومتری آنجا در جریان بود. شنیده نمیشد. اما نشانهای از دنیای آدم بزرگها آمد. هرچند که آن موقع هیچکدام از بچه ها بیدار نبودند که آن را درک کنند. نوری از یک انفجار ناگهانی و دنبالهی آن از آسمان گذشت و بعد دوباره سیاهی بود و ستارگان. از نقطهی سیاهی در بالای جزیره، اندامی که پاهایش زیر یک چتر نجات آویزان بود با سرعت پایین میآمد. بادهای متغیر با ارتفاعی متفاوت او را به هر سویی که میخواستند کشیدند. بعد در ارتفاع پنج متری از زمین باد ثابت شد و او را به سمت پایین دور چرخاند و با شیب تندی در امتداد تپهی مرجانی و چشمهی آب گرم به سمت کوه فرود آورد.»
ویلیام جرالد گُلدینگ زادهٔ ۱۹ سپتامبر ۱۹۱۱، شاعر و رماننویس بریتانیایی برندهٔ جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۸۳ بود. وی تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به پایان رسانده و در ۱۹۴۰ به نیروی دریائی انگلیس وارد شد.
او پنج سال بهعنوان افسر نیروی دریائی در عمدهترین درگیریهای جنگ دوم جهانی شرکت داشته و سپس اولین قصه خود را نوشت. از معروفترین آثارش میتوان به سالار مگسها اشاره کرد. او همچنین جایزه ادبی من بوکر را برای رمان آداب عبور که اولین کتاب از سهگانهٔ به سوی انتهای زمین است، در ۱۹۸۰ کسب کرد. چهار کتاب سالار مگسها، برج، سقوط آزاد و خدای عقرب به فارسی ترجمه و در ایران به انتشار رسیدهاند. او در ۱۹ ژوئن سال ۱۹۹۳در پراناوورتال کورنوال درگذشت.
اگر اولین باری است که از بوک لند خرید میکنید میتوانید کتاب سالار مگسها را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.