کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع» مجموعۀ مقالاتی است که در آنها، محمدرضا سرگلزایی با نگاهی بینرشتهای، از فلسفه و اسطورهشناسی گرفته تا روانشناسی اجتماعی، سعی در پرداختن به تأثیر حکومت و نقش نهادهای قدرت بر زندگی افراد جامعه دارد. کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع» در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است.
مهمترین مزیت کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع» به سایر کتابهایی که در این حوزه منتشر شدهاند، سادگی و قابل فهم بودن آن برای عموم مردم است و برای بهره بردن از آن، نیازی به پیشینه و مطالعات قوی در این زمینه نیست. خواندن این کتاب به شما کمک میکند تا با درک مفاهیمی مانند «توتالیتاریسم، کاپیتالیسم و فاشیسم» از اتفاقات روزمرۀ جوامع، تبیین کلانتری کنید و دستان زمخت حکومتها را مشاهده کنید که چطور افسار زندگی مردمان را در دست گرفتهاند!
کاربران فیدیبو دربارهٔ این کتاب نوشتهاند:
یکی از خوانندگان به متن روان کتاب اشاره میکند: «این کتاب رو دو بار خوندم و هربار مطالب جدیدی از آن یاد گرفتم. قلم دکتر سرگلزایی همانند کلامشان روان و سلیس است و بدون جانبداری و علمی صحبت میکنند. پیشنهاد میکنم آثار ایشان را بخوانید و بشنوید.»
خوانندۀ دیگری دربارۀ نقاط قوت این کتاب مینویسد: «نویسنده با اطلاعات علمی بالا و قلمی شیوا، کتابی ساده و مختصر از سیاست توتالیتاریسم در کشورها نوشته است که برای ایرانیان علاقهمند نیز بسیار مفید است. نقطه قوت دیگر این کتاب، معرفی منابع مفید فراوانی در موضوع مورد بحث کتاب است.»
در بخشی از کتاب، راجعبه مقایسه استبداد و توتالیتاریسم میخوانیم: «اساساً تفاوت استبداد با توتالیتاریسم همین است. یک آدم گردنکلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچهی ما میایستد و کوچه را قرق میکند، چهارشانه و قدبلند است. ما به او پول میدهیم که کاری به کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند، اما همچنان در این فکر هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم. این استبدادی هست که همهی ما آن را میشناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری میکند که وقتی با چماقش به سمت ما میآید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بیزحمت به خانهی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارتها و تحریف واقعیت به گونهای رفتار میکند که ما گردنکلفت سرکوچهمان را منجی خود بدانیم.»
در قسمت دیگری از کتاب درمورد ایدئوکراسی و پیشبینی داستایوسکی از شکلگیری جریانهای فاشیستی آمدهاست: «مبنای مذهب قدرت یا ایدئوکراسی این است که آن کس که دارای قدرت است نمایندهی خداست پس او حق صدور فتوا دارد و آنچه نهادهای قدرت بخواهند، خواستهی خداوند است! وقتی داستایوسکی در 1881 درگذشت، هنوز جریانهای فاشیست در اروپا متولد نشده بودند. حدود چهل سال بعد، در 1917 انقلاب کبیر در روسیه به وقوع پیوست. قرن بیستم در اروپا عصر روی کار آمدن حکومتهای فاشیست بود. وجه مشترک همهی این حکومتها این بود که جایگزین مذهب شدند، خود را نمایندهی خدا میدانستند و احکام حکومتی را همچون قوانین الهی، نقدناپذیر و عاری از خطا میپنداشتند. شاید بپرسید چگونه داستایوسکی داستاننویس توانسته بود جریانات اجتماعی و سیاسی نیمقرن پس از مرگش را پیشگویی کند. پاسخ من این است: وقتی کلیسا شریک حکومت شود و برای تبلیغ و ترویج دیانت و شریعت از قوهی قهریه حکومت استبدادی بهرهبرداری کند، آنچه را فرابشری و قدسی است چنان آلوده میکند که جای تعجب نیست اگر یک نسل بعد، هرکه سلاح در دست دارد و پول در جیب، دعوی نمایندگی خدا کند!»
محمدرضا سرگلزایی در آبان 1349 در زابل متولد شد و در پاییز 1367 در دانشگاه زاهدان، تحصیل در رشتۀ پزشکی را آغاز کرد. وی پس از چهارسال فعالیت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، به عنوان هیئت علمی، تدریس در دانشگاه را با هدف آموزش عمومی و فعالیتهای فرهنگی اجتماعی کنار گذاشت. از میان آثار او میتوان به «ابابیل نقد»، «راهی برای رهایی از اعتیاد»، «شخصیت سالم»، «یادداشتهای یک روانپزشک» و «بفرمایید، نوبت شماست» اشاره کرد.