«قطعۀ نایاب برای تعمیر ریشتراش» نوشتۀ سینا دادخواه، یک داستان بلند است که در دستۀ «هزاردستان» نشر چشمه جای دارد و برای اولینبار نیز در پاییز 1400 منتشر شد. در «قطعۀ نایاب برای تعمیر ریشتراش» با فرزام همراه میشویم که قرار است به گذشتهاش برود و چیزهایی را کشف کند. در کشفیاتی که شرح آن در این داستان آمده، با او همراه خواهیم بود.
داستان با دو شخصیت آغاز میشود: فرزام و بردیا. فرزام روزی استاد دانشگاه شقّورق و اتوکشیدهای بوده و بردیا هم خواهرزادۀ اوست، جوانی امروزی که تمام عناصر فرزندِ این عصربودن را در خود دارد. اما این دو واقعاً چه نسبتی با هم دارند؟ ماجرا از ایمیلی که به دست فرزام رسیده شروع میشود و ما ذرهذره از پلههای پیچدرپیچِ داستان پایین میرویم تا راز اصلی ماجرا را کشف کنیم.
«قطعۀ نایاب برای تعمیر ریشتراش» در شهر اتفاق میافتد: بازار، فودکورت، دانشگاه، کافه، سفرهخانه، استودیو، و... . تمام عناصر شهر و شهرنشینی و زندگی انسان مدرن بهخوبی در این داستان دیده میشود و روابط آدمها، سرگرمیهایشان، نوع مکالمات، و ... همه حاکی از این است که با داستانی مواجهایم که تک تک اجزایش را در واقعیتهای روزمره لمس میکنیم.
«قطعۀ نایاب برای تعمیر ریشتراش» را شاید بتوان یک افسانۀ شهری خواند. سینا دادخواه داستان را اینگونه تمام میکند که «این پایانی بر یک افسانۀ شهری است»، افسانهای که احتمالاً سینهبهسینه نقل میشود، آنقدر که همه آن را از بر شوند. افسانۀ شهری، ترکیب غریبی است گویای همهچیز هست؛ افسانهها در شهر چهرهای متفاوت از آنچه در ذهنمان است دارند.
یکی از مخاطبان فارسیزبان نظر خود را در یکی از سایتها اینگونه ثبت کرده است: «داستان پیچیدهای بود. باید آن را یک بار دیگر بخوانم تا دقیقاً سر از روابط و داستان دربیاورم. اینکه داستانی را خواندم که فضا و روابطش برایم قابل لمس بود، به نظرم نکتهای بود مثبت. معمولاً داستانهای ایرانی در فضایی قدیمی و سنتی اتفاق میافتند و همه کلیشهایاند. اما در این داستان، اینگونه نبود. حتی واژگانی که در طول داستان به آنها برمیخوریم، واژگانیاند که خیلی در طول روز آنها را میشنویم. بهخصوص از زبان جوانها.»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«از آن شب دیگر بردیا با بچهمحلها نپرید. حالا دو جامعهگریز بیاعصاب در خانه تنگِ هم چپیده بودند و بمب ساعتی به شماره افتاده بود. بالاخره سرِ هزینۀ سربهفلککشیدۀ اینترنت بلوا به پا شد. پسرک تنهاییاش را با بازیهای آنلاینِ سرِ کاری پُر میکرد و اعتبار سهماهۀ حساب شاتل را هفتگی به آخر میرساند. قابل چشمپوشی بود، اما نه در آن وضعیت قمردرعقرب. فرزام به قهر از خانه بیرون زد. رفت استودیو و تا دو روز برنگشت. برایش مهم نبود بردیا حیات نباتیاش را چگونه سپری خواهد کرد. وقتی برگشت، خانه را در کمال ناباوری پاکوپاکیزه یافت. عطر گوشت و ادویه در سرسرا پیچیده بود. با ابتکار پسرک یکی از بهترین شامهای زندگیاش نصیبش شد... بردیا عکس کالسکههای متقاطع را از حافظۀ موبایلش پاک میکند.»
سینا دادخواه، نویسندۀ معاصر ایرانی، در سال ۱۳۶۳ به دنیا آمد. او کارشناس مهندسی عمران است، اما تمرکزش در طی سالهای گذشته بر داستاننویسی بوده است.
رمانهای «یوسفآباد، خیابان سیوسوم» و «زیباتر» از او را نشر چشمه منتشر کرده که به چاپهای متعدد نیز رسیدهاند. سینا دادخواه در زمینۀ مطالعات شهری و تهرانپژوهی نیز کتابی را با عنوان «آشیانۀ خرس» به چاپ رسانده است.