چارلز بوکوفسکی، شاعر و نویسنده ی امریکایی، سال 1920 در شهر آندرناخ آلمان به دنیا آمد. در سه سالگی همراه خانواده به آمریکا رفت و در 1994 در سن پدروی کالیفرنیا در گذشت.
در 1941، تحصیل در دانشگاه را رها کرد و به روزنامه نگاری و نویسندگی روی آورد. موفقیت نبودنش در آنها چنان افسرده اش کرد که ده سال به الکل معتاد شد. سپس با زخم معده ی حادی که یادگار این دوران بود نوشتن را از سر گرفت و به کارهای مختلفی مشغول شد. به رغم فقر و زندگی زناشویی نابسامان، او بیش از 45 کتاب چاپ کرد، حاوی هزاران قطعه شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان.
همه ی آثار بوکوفسکی بازتاب زندگی دشوارش هستند، با زبانی ساده و گزنده، مملو از خشونتی که طی دوران کودکی و جوانی تجربه کرده بود. مجله تایمز او را «قهرمان فرودستان امریکایی» نامیده بود.
در نامه های این کتاب چهره ای متفاوت از بوکوفسکی می بینیم: قدرشناس و آرام. انسانی صادق، گاهی موجه ، هوشمند و واقف به شرایط زمانه. مردی که نه صرفا از روی جاه طلبی، بلکه به این دلیل که نمی تواند ننویسد، می نویسد. پشت ماشین تحریر می نشیند، چون این تنها راهی است که می تواند با آن دیوارهای ضخیم سنت را در شعر و ادبیات آمریکا بلرزاند و به هم نسل ها و آیندگانش نشان دهد می شود جهان را همان طور که هست دید و به روی کاغذ آورد، با همه ی زشتی ها، هوس ها، مضحکه ها و امیدهایش؛ می شود فریاد زد «بگذارید جهان را بدون سانسور بخوانیم».