آقای رمزی، پیرمردی هفتادساله، همراه فرزندانش سوار قایق میشود؛ از دریا عبور میکند و در فانوس دریایی فرود میآید. لحظهای که او بر فانوس دریایی فرود میآید، مصادف با لحظهای است که لیلی بریسکو هم در لحظهای از شهود، نقاشیاش را تمام کرده آن را جاودانه میسازد.
بهسوی فانوس دریایی متشکل از سه بخش است. بخش اول با عنوان «پنجره» دربارۀ خانوادۀ رمزی و مهمانان آنهاست که در تعطیلات به سر میبرند. بخش دوم، «زمان میگذرد»، شرح دگرگونی و تحولات خانوادۀ رمزی است. بخش سوم نیز با عنوان «فانوس دریایی» ده سال پس از وقایع بخش نخست روی میدهد و بازماندگان خانوادۀ رمزی آن را پیش میبرند. داستان، داستانی ماجراجویانه نیست و با کمترین میزان دیالوگ و کنش پیش میرود. موضوع رمان «شناخت» است و وسیلۀ این شناخت، فانوس دریایی است. فانوس دریایی رمز است؛ زمینۀ داستان، آدمها و اعمالشان نیز بهنوعی رمز هستند. رمز فانوس دریایی در تاروپود رمان بافته شده و ساختار سهبخشی کتاب نیز نمودی از پرتوافکنی فانوس دریایی است. فانوس دریایی به اطراف خود نور میافکند و همهجا را روشن میسازد و با حضور روشنایی است که تاریکی رخت برمیبندد.
بهسوی فانوس دریایی در سال 1998 ازسوی کتابخانۀ مدرن، در ردۀ پانزدهم از میان 100 رمان برتر انگلیسیزبان قرار گرفت.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، دربارۀ کتاب بهسوی فانوس دریایی چیست؟
Maura Mostowy در آمازون چنین نوشته است: «... توهم بخشی از لایهبندی و بافت بهسوی فانوس دریایی است... بخشی از لذت خواندن داستان، آشکارشدن ساختار درهمتنیدۀ آن است که چگونه ساختار کلان رمان در همهجا، در مقیاس خرد منعکس میشود... .»
Robert W. Moore نیز مینویسد: «رمان دوستداشتنی و دلخراش ویرجینیا وولف براساس خانوادۀ خودش، یکی از رمانهای بزرگ قرن بیستم است. ویرجنیا وولف با تکیه بر شخصیت اصلی رمان، خانم رمزی، براساس مادرش و آقای رمزی، براساس پدرش فیلسوف مشهور، لزلی استفن، تلاش کرد تا رازها و ابهامات زمان را هنرمندانه بازآفرینی کند... بهندرت در داستانهای انگلیسی، پویایی درونی یک خانواده تا این حد آشکار شده است.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزۀ خواندن باشند
در بخشی از کتاب چنین میخوانیم: «دیگر چیزی نمانده بود که آقای رمزی به آخر کتاب برسد. دستش را روی صفحۀ کتاب حایل نگه داشته بود، گویی آمادهاش کرده بود که به محض تمامشدن آن را ورق بزند. سربرهنه نشسته بود و باد موی سرش را پریشان میکرد و آماج پیشامدها بود. بسیار پیر بهنظر میآمد. جیمز که گاهی سرش را رو به فانوس دریایی میگرفت، و گاهی رو به گسترۀ آبهایی که به دریا جریان داشت، اندیشید: به سنگ کهنسالی میماند که روی شن جا گرفته باشد. چنان مینمود که گویی همان چیزی شده است که پس ذهن آنها قرار داشت ـ همان تنهایی که برای هردوی آنها حقیقت چیزها بود. تندتند میخواند، گویی مشتاق رسیدن به آخر کتاب بود. راستش حالا دیگر به فانوس دریایی نزدیک شده بودند. فانوس دریایی، خشن و راست، قامت افراشته بود و سفید و سیاه میزد و آدم میتوانست ببیند که امواج با افشانههای سفید، مانند خردهشیشه سر بر صخرهها میکوبند... .»
نویسندۀ کتاب «بهسوی فانوس دریایی»
ویرجینیا وولف (۱۸۸۲ ـ ۱۹۴۱) یکی از مهمترین شخصیتهای ادبی قرن بیستم بود که در خانوادهای سرشناس در لندن متولد شد. او که منتقد ادبی تحسینشدهای بود، علاوه بر رمانهای پیشگامانهاش، مقالات، نامهها و داستانهای کوتاه بسیاری نوشت. ازجمله آثار وولف میتوان به «خانم دَلُوِی»، «موجها»، «اتاق جیکوب»، «اورلاندو» و ... اشاره کرد.
وولف از مهمترین نویسندگان ادبیات نوگرای قرن بیستم و از پیشگامان کاربرد جریان سیال ذهن است. او از چهرههای مطرح و مهم محافل ادبی لندن به حساب میآید. همچنین نگاشتههای فمینیستیاش تاکنون الهامبخش بسیاری بوده و باعث شده او را یکی از تأثیرگذارترین چهرههای جنبش زنان بشناسند.
مرگ مادر ویرجینیا و مرگ خواهر ناتنیاش، ازجمله اتفاقاتی بود که روان او را بسیار تحت تأثیر قرار داد. از همین سالها بود که اختلال دوقطبی در او شدت یافت. او سالهای بین ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۴ را که به مرگ پدرش انجامید، سالهای تلخ و سیاه زندگیاش میداند. وفور سوگها و سپس همزمانی دوران زندگی ویرجینیا با جنگهای جهانی و مرگ تعداد زیادی از دوستان و بستگان، باعث شد روحش هیچگاه کاملاً التیام نیابد.