«بانو در آینه»، مجموعهای شامل تمام داستانهای کوتاه ویرجینیا وولف است؛ داستانهایی که برخی در زمان حیات وولف و برخی پس از مرگ او با اجازهی همسرش، لئونارد، به چاپ رسیدهاند. این داستانهای کوتاه در واقع همان وقفههای بین خلق رمانهایش بودند؛ طرحهای پیشنویسی شدهای که در کشوی میز او قرار داشتند و زمانیکه ناشری از او داستان کوتاهی میخواست و وولف هم حالوهوای نوشتن داشت، یکی از همین پیشطرحها تبدیل به داستان کوتاهِ جدیدی میشد. برخی از رمانهای مشهور او از میان همین پیشنویسها و داستانکها خلق شدهاند. مجموعهی «بانو در آینه» شامل ۲۲ داستان است که بین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۴ منتشر شدهاند.
در برخی ازین داستانها، با اولین نشانههای مهارت وولف در ساخت و پرداخت جهان داستانهایش روبهرو میشویم؛ مانند داستان «لکهی روی دیوار» که اولین داستان چاپ شده از ویرجینیا وولف در سال ۱۹۱۷ است.
در این داستان، راوی، در ابتدا تلاش میکند تاریخ دقیق زمانی که لکهای را بر دیوار مشاهده کرده به یاد آورد، اما همین توضیح ساده، ناگهان تبدیل به یکی از ماهرانهترین بازیهای روایی، همراه با توصیفهای احساسی و جزئینگر وولف میشود؛ راوی، برای یادآوری تاریخ دقیق مشاهدهی خود، به آتش خیره میشود و نوارهای زرد رنگ آتش را همچون نقاشی ماهر توصیف میکند؛ و آن نوارهای زرد رنگ را به نواری رو کتابِ خود تشبیه میکند، رنگ جلد کتاب باعث یادآوری گلی در ذهنش میشود، آن گل یادآور جامی بلورین میشود، جام بلورینِ روی بخاری، زمستان را یادآوری میکند و زمستان، نوشیدنِ چای را بهخاطرش میآورد و چای، خاطرهی سیگار را زنده میکند و ما دوباره از دود سیگار به لکهی روی دیوار باز میگردیم! در همین چند خط ابتداییِ داستان، شیفتگی وولف به جریان سیال ذهن و قدرتِ تخیل بینظیر او قابل مشاهده است.
وولف در هر داستان از فضاسازیهای متفاوتی بهره میبرد، مانند ارعاب و وحشتی که در داستان گوتیکِ «خانهی اشباح» از میان توهمات قهرمان داستان، همچون نفسی یخزده، خواننده را مسحور خود میکند. و یا نحوهی روایت او در داستان «دوشس و جواهرفروش» که با رئالیسمی تلخ اما حقیقی از ذات حریص و خودخواه آدمی روبروییم.
این کتاب شروعی مناسب برای آشنایی با قلمِ منحصر به فرد نویسندهایست که همچنان پس از بیش از ۸۰ سال از زمان مرگش، جزء نویسندگان معتبر و تأثیرگذار زمانهی ماست.
ویرجینیا وولف در میان خوانندگان فارسیزبان نیز از محبوبیت زیادی برخوردار است و آثار او در ایران شیفتگان بسیاری دارند.
کاربران وبسایت ایرانکتاب ازین کتاب استقبال بسیار خوبی کردند و ویرجینیا وولف را «یکی از نمایندگان ادبیات مدرن» معرفی کردهاند و در توصیف آن نوشتهاند: «بینظیر است. کتاب مجموعهای از داستانهایی با محتوای فلسفی و فمینیستی است.»
در وبسایت ۳۰بوک نیز، در ستایش قلم وولف نوشته شده: «تو را به عمیقترین نوع غیراحساسی ارتباط با نوشته میرساند. طوری که نمیتوانی راحت از ماجرایی که خواندهای فاصله بگیری. داستانها میتوانند درونت نفوذ کنند. نفوذی دلچسب.»
شهرت وولف بیشتر مدیون مقالههای زیرکانه و شخصیتپردازیهای بینظیرش و سویهی مدرن و زنانهی نوشتههایش است؛ اما به طور کلی تسلط وولف بر ادبیات از او یک راوی توانا ساخت، که هر داستانی را با مهارتی مثالزدنی بازگو میکند. بخشی از «خانهی اشباح» که یک داستان گوتیک است را مرور میکنیم و میبینیم وولف چطور یک داستان ساده را تبدیل به کابوسی بیانتها میکند:
«در هر ساعت که بیدار می شدی، دری بسته می شد. آنها از اتاقی به اتاق دیگر می رفتند، دست در دست هم، این طرف چیزی را جا به جا می کردند، آن طرف دری را باز می کردند، تا یقین کنند، زوج شبح وار. زن گفت «این جا رهایش کردیم.» و مرد افزود «اما این جا نیز.» زن زمزمه کرد «بالای پله هاست»، مرد به نجوا گفت «و در باغ.» گفتند «آرام باشیم»، «وگرنه بیدارشان می کنیم.»
اَدِلاین ویرجینیا وولف، در ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲، در لندن از خانوادهای فرهنگی دنیا آمد. از همان ابتدای تولد ویرجینیا، ادبیات نقش پررنگی در خانوادهی او ایفا میکرده است، پدر او، لزلی استفان، نویسنده، منتقد و تاریخنگاری موفق بود و تصمیم گرفت آموزش دختر کوچکش را در خانه آغاز کند؛ او سالهای ابتدایی تحصیلاتش را به آشنایی با کلاسیکها و ادبیات دوران ویکتوریایی گذراند و با وجود مشوقی همچون پدر خود، نوشتن را از ۸ سالگی آغاز کرد و اولین رمان خود «عزیمت به برون» را در سال ۱۹۱۵ با کمک دفتر انتشاراتی برادرش چاپ کرد.
گذراندن دوران پایانی تحصیل در کینگز کالجِ لندن و همینطور مراوداتِ فرهنگی، او را با جنبشهایی چون جنبش حقوق زنان و همینطور روشنفکران و هنرمندان تأثیرگذار آن دوران آشنا کرد که سرانجام این آشناییها تأسیس گروه بلومزبری توسط ویرجینیای جوان و سایر دوستان روشنفکرش بود.
وولف در سال ۱۹۱۷، با لئونارد وولف ازدواج کرد، لئونارد، بزرگترین حامی و نزدیکترین شخص به ویرجینیا بود، آنها پس از ازدواج با همکاری یکدیگر انتشارات هوگارث را تأسیس کردند که تا پایان دوران فعالیت وولف، مسئول چاپ تمام آثار او بود. روح آزاد و یاغی وولف و تسلط او بر ادبیات زمان خود، او را تبدیل به یکی از مهمترین نویسندگان مدرنیست قرن بیستم کرد که مهارتی مثالزدنی در استفاده از جریان سیال ذهن برای بازگویی داستانهایش داشته و برخی از بینظیرترین آثار ادبی همچون رمانهای «خانم دالووی» و «اورلاندو» را برای ما به یادگار گذاشته است.
او که سالها با اختلال روانی دوقطبی خود دستوپنجه نرم کرد، سرانجام در ۲۸ مارچ ۱۹۴۱، جیبهای اورکت خود را از سنگهای بزرگ و کوچکی پر کرد و به داخل رودخانهی اوز رفت و هرگز بازنگشت.