شکست خوردن، علاوه بر آنکه در روان ما تاثیری پیچیده و شاید ماندگاری بگذارد، مفهومی فلسفی نیز است. الیزاب دی در کتاب «راهنمای شکست خوردن» از تجارب زیستهی خود در زندگی استفاده کرده و با افرادی متعدد در زمینههای گوناگون دربارهی شکست خوردن در زندگیشان مصاحبه کرده است. کتاب «راهنمای شکست خوردن: چرا و چطور شکست میخوریم» به خواننده کمک میکند تا با نگاهی روشن به ناکامیهای خود در زندگی بنگرد و از آنها نیز درس بگیرد.
دربارهی ناکامی و شکست جملات کلیشهای بسیاری شنیدهایم مثلا: شکست مقدمهی پیروزیست یا شکست تهدیدیست که میتواند تبدیل به فرصت شود و مانند اینها. ریشهی مشترک تمام این جملات، همان امیدی است که ما در زندگی به آن نیاز داریم و هیچ وقت هم ما را رها نمیکند. میتوان با تدبیر و برخورد با شکستهای دیگران نیز، وضعیتهای بحرانی خویش را مدیریت کرد و از شکستهای احتمالی گذر کرد. میتوان گفت منطقا ما باید شجاعت و جسارت شکست خوردن را در خودمان پرورش دهیم تا امید تنها تسلی و پناه ما در زندگی نباشد.
در بخشی از این کتاب چنین میخوانیم که میتواند برای بسیاری مفید باشد و راهنمایی خواندنی از تجارب زندگی دیگران به حساب بیاید: «فکر میکنم پیام تمامی این داستانها، اگر فقط و فقط یک پیام باشد، این است که هیچ تجربهای اتلاف وقت نیست، حتی اگر لحظهای که آن تجربه را کسب میکنید واقعا ندانید چه درسی قرار است از آن بگیرید. خیلی از ماها بعد از بهترین دوران دو دهه از عمرمان که در دانشگاه و مدرسه گذراندیم، جایی که زمانمان با آزمونهای مرتب نشانهگذاری میشود. و اگر مثل من هم شکست بخورید، همچنان وجود دارید.»
در جایی دیگر از کتاب راهنمای شکست خوردن میخوانیم: «چهارساله بودم که خانوادهام به ایرلند شمالی نقلمکان کردند. ۱۹۸۲ بود و بحبوحهی مشکلات. روزی نبود که در مراکز خرید و لابی هتلها بمبی منفجر نشود. در راه مدرسه، مادرم مجبور بود در ایست بازرسیهایی که توسط سربازان مسلسل به دست گردانده میشد و استتار شده بود توقف کند. شبها از اخبار تلویزیون صدای دوبلهشدهی جری آدامز رهبر حزب سین فین پخش میشد که حتی برای من که بچه بودم همیشه عجیب بود. چندین سال بعد که صدایش را شنیدن، کاملاً برایم مأیوسکننده بود. آنوقتها، در ذهنم او از یک دارث ویدر خشنتر ساخته بودم؛ اما در واقع فقط حال و هوای یک معلم جغرافیا را داشت که حتی نمیتوانست بچههای شلوغ ته کلاس را کنترل کند ضمناً من از اولین روز مدرسه به دلیل این که با لهجهی دقیق و استاندارد انگلیسی صحبت کردم موردتوجه واقع شدم. من در شهر اپسوم انگلستان به دنیا آمدم، محلهی حومه سوری که از جاهای دیگر شهر امنتر بود. هرساله دربی مسابقات سوارکاری در نزدیکی خانه ما برگزار میشد و مادرم تعداد زیادی از دوستان خانوادگی را به پیکنیک دعوت میکرد. سوارکار افسانهای را دیدم که از اسبش افتاد و درحالیکه رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود او را با برانکارد بردند.»
در بریدهای دیگر از کتاب که انتقال تجربه را نیز در بر میگیرد، میخوانیم: «هارکنِس به من گفت برای رسیدن به این منظور، او فرمول خودش را ایجاد کرده که اینطور است: انگیزه = اعتماد به نفس × (وظیفه ÷ پاداش) آنطور که او توضیح داد، هرچه پاداش بزرگتر باشد، وظیفه کوچکتر و بازیکن انگیزهی بیشتری دارد. او گفت: «یکی از راههای افزایش انگیزه، اندازهی پاداش است. راه دیگر کاهش حجم وظیفه است، و این شامل احساس وظیفه نیز است ... وقتی بتوانی ارزش کار را پایین در نظر بگیری و احساس وظیفهات را هم کاهش بدهی، آن وقت میتوانی انگیزهی بسیار بیشتری داشته باشی.»
الیزابت دی در 1978 به دنیا آمده است. او در زمینههای مختلفی از جمله رماننویسی و روزنامهنگاری فعالیت میکرد. او شش کتاب نوشته و پادکستهای متعدد و معروفی را منتشر کرده است.