«در کمال خونسردی» تنها شرح یک جنایت نیست، بلکه این سؤال که «چرا» و «چگونه انسانی مرتکب چنین جنایتی میشود» را نیز مطرح میکند. «در کمال خونسردی» نوشته نویسندهی آمریکایی، ترومن کاپوتی است.
در نخستین ساعات پانزدهم نوامبر ۱۹۵۹، میان تاب خوردن ساقههای طلایی گندم و زوزهی گرگهای دشتهای روستای هولکوم، چهار عضوِ خانوادهی کِلاتر، در خانهی خود، در مزرعهی خانوادگیشان، به دست دو مجرم، بیرحمانه به قتل رسیدند. این ماجرا نهتنها اهالی هولکوم، بلکه هزاران کیلومتر دور از آنجا، نویسندهی آمریکایی، ترومن کاپوتی، را نیز تحتتأثیر خود قرار داد که حاصل این اتفاق خلق اثر «در کمال خونسردی» به قلم کاپوتی و انتشار آن در سال ۱۹۶۶ بود.
براساس این اثر و همینطور تجربهها و چالشهای کاپوتی هنگام خلق آن، دو فیلمِ «در کمال خونسردی» و «کاپوتی» به ترتیب در سالهای ۱۹۶۷ و ۲۰۰۵، یک مجموعه سریال کوتاه در سال ۱۹۹۶ و همچنین یک اپرا در سال ۱۹۹۵ ساخته شدهاند.
کاپوتی پس از مطلع شدن از ماجرای قتل خانوادهی کلاتر، به کانزاس سفر و شش سال آیندهی خود را وقفِ خلق مشهورترین اثر خود کرد. شش سال پرماجرا که احوالات روانی و عاطفی کاپوتی را برای همیشه تحتتأثیر خود قرار داد. او یک جنایتِ حقیقی و تلخ را همچون داستانگویی ماهر با جزئیاتی کلیدی و نثری شیوا، روایت میکند و کتاب خود را نه با شرح صحنهی قتل بلکه به آرامی، همچون داستانی که آرامشِ قبل از طوفان را به رخ خوانندهی خود میکشد، از روز پیش از جنایت آغاز میکند. او با مطالعهی اسناد و مدارک و به طرز خستگیناپذیری تحقیق دربارهی نه فقط مقتولین بلکه قاتلان این فاجعه، خوانندگان خود را با سرگذشت هرکدام از این افراد آشنا میکند و ما را با شخصیترین جنبههای آنها روبهرو میکند. با وجود اطلاع خوانندگان کتاب از سرانجام این ماجرا، کاپوتی همچون یک داستاننویس قهار، تعلیق این فاجعه را تا به انتها و نقطهی پایانی آن حفظ میکند.
«در کمال خونسردی» از همان ابتدای انتشار خود، بهعنوان شاهکاری در کارنامهی نویسندهی خود شناخته شد. منتقدان این کتاب را اثری تسخیرکننده، عمیق و ستودنی معرفی کردند و همینطور آن را ناداستانی در بالاترین و عمیقترین سطح از ادبیات ژورنالیستی شناختهاند.
این اثر خوانندگان بسیاری را تحتتأثیر قلم و روایت تکاندهندهی خود قرار داده است. مایکل، از کاربران وبسایت گودریدز در بخشی از مرور خود براین کتاب نوشته است: «این کتاب یک شاهکار واقعی با روایتی شگفتانگیز است که تا بهانتها تعلیق خود را حفظ میکند.»
کاپوتی با روایتِ ویژگیهای شخصیتی و گذشتهی اشخاصی که در کتاب از آنها نام برده میشود، ما را با جنبههای پنهان این افراد آشنا میکند. یکی از این افراد، پری اسمیت، از مجرمان پروندهی قتل خانوادهی کلاتر است.
گذشتهی پری، تصویر قاتلی که با او مواجه هستیم را برای ما روشنتر میکند. کاپوتی با روایت خود، به ما نشان میدهد، چگونه زخمهای گذشته میتوانند هیولاهای امروز را خلق کنند.
در قسمتی از کتاب، ما با پری کوچک آشنا میشویم که از سر بیپناهی یک طوطیِ خیالی را در رویاهایش خلق میکند تا از او در برابر تمام آن سیاهیها محافظت کند:
«همه طوطی را مسخره میکنند، طوطیای که وقتی او هفت سالش بود به رؤیاهایش بال گشوده بود؛ بچهای دورگه، منفور و متنفر از بقیه که توی پرورشگاهی در کالیفرنیا زندگی میکرد که راهبهها ادارهاش میکردند — زنانی کفنپوش و سختگیر که بهخاطر خیس کردن رختخواب شلاقش میزدند. بعد از یکی از همین کتککاریها بود، همان که هرگز نمیتوانست فراموشش کند، که طوطی پیدایش شد، وقتی خواب بود آمد. پرندهای از "مسیح بلندتر، زرد مثل گل آفتابگردان"، فرشتهای جنگجو که راهبهها را با منقارش کور کرد، چشمانشان را بلعید، درحالیکه "طلب مرحمت میکردند" سلاخیشان کرد، بعد به آرامی او را از زمین بلند کرد، در آغوشش گرفت و بال گشود و او را با خودش به "بهشت" برد.»
ترومن اِسترِکفوس پِرسونز (Truman Streckfus Persons) که بعدها نام خود را به ترومن گارسیا کاپوتی (Truman Garcia Capote) تغییر داد؛ در ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۴، در نیواورلِئانِ لوییزیانا بهدنیا آمد. پس از جدایی والدین، ترومنِ کوچک به آلاباما فرستاده شد و نزدیک به پنج سال آینده را در کنار اقوام مادرش زندگی کرد؛ ردپایِ تأثیر اشخاصی که در این دوره در زندگی کاپوتی حضور داشتند در آثار او کاملاً مشهودند. ترومنِ خردسال پیش از شروع مدرسه خواندن و نوشتن را آموخت، نویسندگی را از ۸ سالگی و داستاننویسی را از ۱۱ سالگی آغاز کرد که با استقبال خوبی نیز مواجه شد و از طرف مسابقات داستاننویسی کودکان از او تقدیر کردند.
پس از مهاجرت به نیویورک، بین سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۶، داستانهای کوتاه کاپوتی در مجلات معتبری چون نیویورکر و آتلانتیک منتشر و همینطور موفق به کسب جوایز ادبی شدند. از جمله آثار این دوره میتوان به داستان کوتاه «میریام» اشاره کرد که با موفقیت خود، مقدمات نوشتن اثر بعدی کاپوتی، رمانِ بلندِ «اتاقهای دیگر، صداهای دیگر»، را فراهم کرد؛ این اثر که کمابیش به شیوهی یک اتوبیوگرافی نوشته شده بود، کاپوتی را تبدیل به چهرهی مورد توجه اهالی ادبیات و هنر نیویورکِ آن روزها کرد. پس از آن فعالیتهای کاپوتی در جهان نمایش و همکاری با فیلمسازانی چون هیوستون و هنرمندانی همچون وارهول در دههی ۵۰ آغاز شد.
اما آنچه کاپوتی را به قلهی شهرت رساند، خلق آثار «صبحانه در تیفانی» و «در کمال خونسردی» به ترتیب در سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۶ بود. روایات و توصیفات بهیاد ماندنی و جسارت کاپوتی در انتخاب ژانر آثار خود، او را تبدیل به یکی از برجستهترین نویسندگان زمانهی خود کرد.
شخصیت صریح کاپوتی و ابراز آزادانهی او در مورد گرایشات جنسی خود و آثار ویژهاش که بسیاری از آنها، از پیشتازان سبک گوتیک آمریکایی بودند، بارها مورد اقتباس فیلمسازان معتبر سینمایی قرار گرفتند.
او که سالها با اعتیاد به الکل و سوءمصرف دارو در حال مبارزه بود، در ۲۵ آگوست ۱۹۸۴ بهدلیل نارسایی کبدی و مسمومیت دارویی درگذشت.