بسیاری از ما از دل کودکیمان خاطراتی را با خود همراه میکنیم که در باقی مسیر زندگی نیز کنارمان است. «نوشابه زرد» نوشتهی منصور ضابطایان بر پایهی مفهومی در دل روشنیهای کودکی شکل گرفته و با او بزرگ شده است. «نوشابه زرد» فراتر از نوستالژی، یا سمبلی خاطرهانگیز به مفهومی در زیست اجتماعی نویسنده باز میگردد که خواننده را از همینرو با خود همراه میسازد.
پیشترها روی نوشابههای زرد نشانی ثبت شده بود که طعم آن را دوچندان میکرد، به آن امتیاز میبخشید و کیفیتش را خاطرهانگیز مینمود: نشان کانادا. این نویسنده با هوشمندی و استفاده از طعمی خاطرهانگیز مسئلهی مهاجرت، نگاه کودکی به سفر و جهانی خارج از مرزها، ترقی و پیشرفت را زیر همین نشان بررسی کرده است، کانادا. انگیزهای که در کودکی در ذهن و یاد نویسنده جای گرفته و حالا اقدام به سفر به آن کشور رویایی کرده که از افتادن نامش بر سر زبانها و میل مهاجرت به این دورترین نقطهی جغرافیایی سالهای زیادی نمیگذرد. نویسنده به کانادا سفر میکند و در این باره روایتی را بازگو میکند که مخاطب را با صمیمیت همراه خود میکند.
بسیاری از خوانندگانی که این کتاب تازه منتشر شده از منصور ضابطایان را تهیه کرده و آن را مطالعه کردهاند، به نثر جذاب و ویژگی پرداختن به جزئیات او اشاره کرده و آثارش را با یکدیگر قیاس رفتهاند. یکی از مخاطبین درباره این کتاب نوشته است: «منصور ضابطیان عزیز باز هم شاهکار نوشتی، کتاب نوشابه زرد رو اصلا از دست ندین. حالتون رو قشنگ عوض میکنه... .»
ارتباط صمیمانهای که بین اثر و مخاطب خویش شکل میگیرد، همواره در آثار منصور ضابطیان مورد توجه بوده است، از همین رو دیگر خوانندهی «نوشابه زرد» نوشته است: «سال گذشته همین موقعها بود که کتاب استامبولی آقای ضابطیان رو خوندم و کلی به دلم نشست.
مطمئنم خیلیها مثل من از اومدن کتاب جدیدشون نوشابه زرد خوشحالن.
پرداختن به دهههای اول بعد از انقلاب برای بسیاری از ما مملو از تصاویر تاثیرگذاریست که یاد و خاطرهی آنها برایمان دلنشین است. منصور ضابطیان در این اثرش به سراغ بسیاری از این خاطرات رفته است: «وقتی نسل ما بچه بود، کانادا برایش بیشتر از یک نوشابهی پرتقالی خوشمزه بود که با وقوع انقلاب دیگر پیدا نمیشد. ما کانادا را کمتر به عنوان یک کشور مهم و مستقل میشناختیم. من اما وضعیتم فرق میکرد. پدرم یک پسردایی داشت که چند سال قبل از به دنیا آمدن من رفته بود به مونترال و آنجا پزشک شده بود. من هیچوقت او را ندیدم اما هر از چند وقتی یک نامه توی حیاط خانهمان می افتاد که رویش یک تمبر زیبا بود. در ذهن من کانادا سرزمین تمبرهای زیبا بود. آن ها را از روی پاکت نامه میکندم و توی آلبوم تمبر میگذاشتم و میشد مایهی پز دادن به دوستان و هم کلاسها. من تنها کسی بودم که توی آلبوم تمبرم تمبرهای کانادایی داشتم.»
منصور ضابطیان در این کتابش که در قالب سفرنامه نوشته شده است، خوانندهی خویش را با خود همراه میکند تا در هواپیما بنشیند و با او به کانادا سفر کند: «پاسپورتم برخلاف معمول همراهم است، چون آمدهام سیمکارت بخرم؛ اما نمیدانستم که برای ورود به یک موبایلفروشی معمولی هم باید کارت شناسایی نشان داد. پاسپورت را نشان میدهم و با احترام تعارف میکند که بروم داخل. همان اول میپرسم: «کارت شناسایی برای چی؟» دخترک خودش هم درست نمیداند برای چی. میگوید قانون فروشگاههای فایدو است. جهان پر است از قوانین احمقانهای که روزی یک آدم ازخودراضی قدرتمند تدوین کرده و یک عمر آدمهای دیگر باید آن را رعایت کنند، بدون آنکه فهمی از دلیل وضع آن وجود داشته باشد و کسی بداند که حماقت در ظرف زمان و مکان شکلهای مختلفی پیدا میکند. گاهی احمقانه به نظر میرسد و گاهی احمقانهتر!»
نویسنده سپس با جزئیات ویژگیهای کوچک و بزرگ زندگی کردن در کانادا را با مخاطب شریک میشود: «در کانادا هیچوقت نمیتوانید محاسبه کنید قیمت نهایی هر چیزی چقدر میشود. در حراجی یک فروشگاه معروف به جنسی برمیخورم که ۱۸۰ دلار قیمت دارد و دوبار تخفیف خورده. یکبار ۳۰ درصد و یکبار هم ۲۰ درصد. یعنی قاعدتا قیمت باید نصف باشد؛ حدود ۹۰ دلار که با احتساب ۱۰ درصد مالیات و خردههای ماجرا، به ۱۰۰ دلار میرسد. جنس را میخرم و فروشنده یک صورتحساب ۱۱۴ دلاری پیش رویم میگذارد. نگاهی از سر تردید به صورتحساب میاندازم و میگویم: «اشتباه نکردهای؟»»
منصور ضابطیان در سال 1349 به دنیا آمد، او را بهعنوان روزنامهنگار، نویسنده و کارگردان میشناسیم. او مجموعه پادکستی تحتعنوان (رادیو هفت) دارد که برای مخاطبان این مدیوم شناخته شده و محبوب است. از او کتابهای بسیاری در زمینه و قالب سفرنامه منتشر شده است که میتوان به «مارک و پلو»، «چای نعنا» و «بی زمستان» اشاره کرد.