کتاب «نجواگر» با عنوان لاتین The Whisper Man به قلم الکس نورث نوشته شده و در ۲۰۱۹ به چاپ رسیده است. این کتاب در ایران نیز با ترجمهی میلاد بابانژاد و توسط انتشارات نون در قطع رقعی و ۳۷۶ صفحه منتشر شده است. «نجواگر» کتابی است که فقط یک داستان پلیسی را روایت نمیکند، بلکه یک داستان چندلایه از چند نسل است که نویسندهای مرموز آن را نوشته و همانند خودش، داستانش نیز مرموز و پر از تعلیقهایی جذاب است که خواننده را تا آخرین لحظه رها نمیکند.
شما با کتابی مواجهید که یک تریلر روانشناسانه درخشان است که در چند ژانر مختلف در حرکت است و هر لحظه میتواند شما را شگفتزده کند. این کتاب با یک نامه آغاز میشود، نامهی عذرخواهی پدری از پسرش که آنقدر زیباست که نیمی داستان شما را درگیر همین نامه خواهد کرد. جان کِندی بعد از مرگ همسرش، احساس میکند نیاز دارد که به جایی جدید نقل مکان کند، شهر جدید، خانهی جدید و تجربههای جدید، تا بتواند خود و پسرش را از این روزهای تلخ رهایی دهد. اما این نقل مکان به جایی است که گذشتهی بسیار تاریکی دارد و باعث افتادن اتفاقاتی مرموز در زندگی آنها میشود.
حمید در مورد تجربهی خواندن این کتاب مینویسد: «بعد از خواندن این کتاب، نویسندهاش در لیست نویسندههای محبوبم قرار گرفت و قطعا منتظر خواندن کتابهای دیگرش هستم. یکی از نقاط قوت این کتاب، شخصیتپردازیهای آن بود که بسیار قوی انجام شده و با تمام شخصیتهایش میتوان ارتباط برقرار کرد. فضا و اتمسفر کلی داستان هم خیلی جالب و جذاب است و البته گاهی اوقات بسیار ترسناک میشود.»
آلیسون نیز در مورد این کتاب میگوید:
«این کتاب واقعا روایت فوقالعادهای داشت. روابط بین پدر و پسر، کارآگاه و قاتل، داستانهایی که پشت قتلها بود و تاثیراتی که یک اتفاق میتواند روی زندگی چندین آدم بگذارد بدون شک این کتاب را به یک داستان خوب تبدیل کرده است.»
پاراگراف ابتدایی کتاب، اینگونه آغاز میشود: «وحشتناکترین کابوس هر پدر و مادری دزدیده شدن فرزندشان توسط فردی غریبه است. اما از لحاظ آماری، این اتفاقی بهشدت نادر است. در واقع، بچهها بیشتر از جانب اعضای خانوادهی خودشان و پشت درهای بسته مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. دنیای بیرون ممکن است ترسناک و تهدیدآمیز به نظر برسد، اما حقیقت این است که بیشتر غریبهها آدمهای معقولیاند و خانه میتواند از هر جای دیگری خطرناکتر باشد. مردی که داشت نیل اسپنسر ششساله را از آن سوی زمین بایر تعقیب میکرد، این موضوع را به¬خوبی میدانست. به آرامی گام برمیداشت، هماهنگ با نیل در پشت ردیفی از بوتهها، مدام مواظب پسرک بود، نیل به¬آرامی حرکت میکرد، اصلا متوجه خطری نبود که تهدیدش میکرد. هر از چند گاهی، لگدی به زمین خاکی میزد و گرد و خاک سفیدی بلند میکرد که بخشی از آن روی کفشهای کتانیاش جا میانداخت.»
پاراگرافی دیگر از کتاب که توصیف لحظاتی از گشتن به دنبال پسر گمشده است را میخوانیم:
«کارآگاه پیت و یلیس با احتیاط روی زمین بایر قدم برمیداشت و به صدای مأمورین دوروبرش گوش میکرد که داشتند نام پسرک گمشده را در فواصل زمانی مشخص صدا میزدند. در میان این صدا کردنها، چیزی جز سکوت مطلق نبود، پیت نگاهی به بالا انداخت، تصور کرد که کلمات به آسمان میروند و در تاریکی شب، بالکل، ناپدید میشوند، درست مثل نیل اسپنسر که آب شده بود و به زمین رفته بود. نور چراغ قوهاش را به-صورت دایرهوار روی زمین انداخت، همینطور که زیر پایش را بررسی میکرد، به دنبال نشانهای هم از پسربچه میگشت. شلوار ورزشی آبی، تیشرت ماینکرفت، کتانی سیاه، کولهپشتی نظامی، بطری آب. پیام هشدار زمانی به او رسیده بود که نشسته بود پای شامی که برای آماده کردنش حسابی زحمت کشیده بود و حالا، حتی وقتی به ظرف غذا روی میزش فکر میکرد که دستنخورده مانده و دارد سرد میشود، شکمش به قاروقور میافتاد.»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد یکی از کاراگاهان این داستان است را در زیر میخوانیم:
«به نظر میرسید که مأمور شک دارد. اصلا معمول نبود که یک کارآگاه برای کارهای اینجوری و بهظاهر دمدستی آفتابی شود. کارآگاه آماندا بک تحقیقات این پروندهی در حال گسترش را از دفتر هدایت میکرد. معمولا، تیم جستوجوی انتخابی از نیروهای ردهپایینتر انتخاب میشدند. پیت میدانست بیشتر از تکتکشان در نیروی پلیس کار کرده، اما امشب، تصمیم گرفته بود همراه آنها شود. بچهای گمشده بود و این یعنی آن بچه نیاز داشت که پیدا شود. شاید مأمور جوانتر از آن بود که یادش بیاید دو دهه پیش چه بلاها و اتفاقاتی سر ماجرای فرانک کارتر پیش آمده بود، و همینطور متوجه شد چرا نباید بابت حضور پیت و یلیس برای چنین اتفاقاتی تعجب کند.»
الکس نورث نویسندهای ناشناس است که در لیدز انگلستان متولد شده است و بیشتر از این، از او اطلاعاتی دسترس نیست و با نام مستعار کتاب مینویسد.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.