کتاب «مواجهه با مرگ» تنها رمان بریان مگی، رمانی است که به صورت فلسفی درباره موضوعاتی مانند زندگی، عشق، مرگ، رستگاری، جاودانگی و مباحث دیگر تأمل میکند. برایان مگی نویسنده و فیلسوف برجسته انگلیسی است که در کتاب «مواجهه با مرگ» به بررسی این مفاهیم از زوایای مختلف میپردازد. این کتاب را مجتبی عبدللهنژاد ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو منتشر کرده است.
داستان کتاب درباره فردی است که به سرطان مبتلا شده است و خانواده او تصمیم میگیرند این موضوع را از او پنهان کنند. کتاب «مواجهه با مرگ» اثری است که به صورت رمان و در قالب بحثهای فلسفی، موضوعاتی همچون زندگی، عشق و مرگ را بررسی میکند. این کتاب به خوانندگان فرصتی برای تأمل در مفاهیم عمیق و مهمی که به زندگی ما مرتبط هستند را میدهد. نویسنده با بیان تفسیرها و اندیشههای خود، خواننده را به دیدگاههای جدیدی درباره مفاهیم اساسی زندگی و مرگ هدایت میکند.
مهران در سایت طاقچه که به این کتاب امتیاز پنجستاره داده است، نوشته است: «به این کتاب اصلا نباید به چشم یک رمان با داستانپردازی و تعلیق و غافلگیری و از این دست مولفهها نگاه کرد. این کتاب یک اثر روان- فلسفی از بزرگترین فلسفهدانان معاصر است. آنقدر نکات جذابی از نگاه انسان به زندگی، مرگ، روابط اجتماعی، دنیای رسانه، نظام بهداشت و درمان، جامعه دانشگاهی و علمی، زندگی طبقه اشرافی، روابط خارجی، عشق، خانواده، کسب و کار و... دارد که باید بگویم هیچکس حق ندارد، این کتاب را نخواند!»
بُشرا رحمتی نیز به بخش پایانی کتاب اشاره میکند؛ پس توصیه میکنیم اگه نمیخواهید داستان برایتان اسپویل شود، این نظر را نخوانید. او در گودریدز نوشته است: «علیرغم ظاهر ترسناکش، کتاب بسیار خوشخوانی بود!
در آخر کتاب، خواننده شما را در یک بُهت و غم رها میکند و میشود گفت داستان، داستانی ناراحتکنندهست. داستان درباره (جان) مردیست که به بیماری لاعلاجی مبتلا و درحال مرگ است. بیشتر گفتگوهای بین جان با خانواده و سایر افراد نزدیک به او، خواننده را به فکر فرو میبرد. بهویژه گفتگوهای جان و دوست صمیمیاش «کییر» که بسیار تأمل برانگیزست.»
آقای مگی موضوعات خود را در زمینِ گفتگو شخصیتها میکارد. یکی از مخاطبان در طاقچه نوشته است: «این کتاب، رمانی با نگاهی فلسفی به مقوله مرگ است. کتاب در قالب گفتگوهایی ساده و گاه پیچیده بین شخصیتها حرفهای جالب و چالشبرانگیزی را چه درباره مرگ و چه در باب موضوعات دیگر، مطرح میکند.»
در قسمتی از کتاب، شرح کوتاهی از راوی و ماجراجوییهایش را میخوانیم: ««احساس میکنم تو زندگیام خلئی وجود دارد. خلأ تنهایی. منظورم از این تنهاییهای معمولی نیست. دوست و آشنا زیاد دارم. با مردم رفتوآمد میکنم. خیلی وقتها بچهها میآیند پیشم میمانند. هر روز یا جایی دعوت هستم یا خودم بقیه را دعوت میکنم. ولی بعد که مجلس تمام میشود و همه میروند، من هم دوباره باید برگردم به آپارتمان سرد و خالی خودم. روابط عاشقانه هم دارم. ولی گذراست. کوتاهمدت است. بقیه زن دارند. بچه دارند. خانواده دارند. زندگی واقعی یعنی همین. وقتش شده که من هم برای خودم خانوادهای داشته باشم.»
«چطور است با یکی از دخترهای همان جا ازدواج کنی؟»
«واللّه خوبهاش همه شوهر کردهاند.»
«پس با کی رابطه عاشقانه داری؟ با زنهای شوهردار؟»
«نه بابا. یکی بود که مهماندار هواپیما بود. یکی هم استاد دانشگاه. فرانسوی بود. یک دختره هم هست که پدرش تو سفارت آمریکا کار میکند. فقط همینها.»
«الآن کس خاصی را در نظر داری؟»
«نه. کس خاصی نیست.»
«خب، امثال همین دخترهایی که اسم بردی چه اشکالی دارند؟»
«نمیدانم. دختر اروپایی که شوهر نکرده باشد کم است. اهل ازدواج با عربها هم که نیستم. هر چند تا حالا هر چه زن عرب دیدهام، شوهردار بوده. پس میماند همین چند نفری که الآن اسم بردم. اینها را هم که دیدهام. میشناسمشان. به درد ازدواج با من نمیخورند.»
«ولی پسرم، تو که نیامدهای اینجا برای خودت زن پیدا کنی؟ این طوری خیلی حالت مستعمراتی پیدا میکند!» با سرخوشی خندید و ادامه داد: «تازه تو که یک ماه بیشتر اینجا نیستی. تو یک ماه که نمیشود زن گرفت! چشم هم بزنی شده هفته سوم، مجبوری صبح تا شب سگدو بزنی و آخر هم میبینی به هیچ جا نرسیدهای. مسخره است.»
جان معصومانه لبخند زد.
لیدی وینتربورن دنبال حرفش را گرفت: «چند وقت دیگر باید آنجا باشی؟»
«معلوم نیست. در حالت عادی شاید دو سال. ولی هر چیزی ممکن است.»
چند دقیقهای از بالای سر هم به بیرون نگاه میکردند. هر کس به یک طرف. چشمهای جان رو ردیف خانههای دیوار به دیواری که خاموش به هم میساییدند و از آن طرف شیشه از مقابلش میگذشتند، به دودو افتاده بود. با خودش گفت این هم از انگلستان. کاش تو این ماه آوریل در همان لبنان بود. مادرش راست میگفت: این روحیهای که گرفتارش شده بود، روحیه مبتذل و ابلهانهای بود. لازم نیست خودش را با این چیزها سرگرم کند. لااقل تا ده سال دیگر لازم نیست به فکر ازدواج باشد.»
بریان مگی، نویسنده و فیلسوف بریتانیایی، یکی از شخصیتهای برجسته در حوزه اندیشه و فلسفه است. وی در طول زندگی خود، با کسب شهرت بینالمللی، موفق به تألیف کتابهایی شده است که تأثیر عمیقی در ادبیات و فلسفه داشتهاند.
بریان مگی زندگیای پر از فعالیتهای فرهنگی داشته است. او در سال 1930 در انگلستان به دنیا آمد. در دوران جوانی، به تحصیلات فلسفی علاقهمند شد و مطالعات خود را در این حوزه گسترش داد. او در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه استنفورد فعالیت کرد.
آقای مگی با تألیف این رمان نشان میدهد که مهارت بالایی در بیان ایدهها و تأملات فلسفی حتی در قالب رمان دارد. وی بهعنوان یک استاد دانشگاه، منتقد موسیقی و تئاتر، عضو پارلمان و نویسنده معروف شناخته میشود. همچنین، او برای مصاحبههای معروف خود با بزرگان اندیشه در بیبیسی نیز شناخته میشود.
از جمله کتابهای برجسته او میتوان به «سرگذشت فلسفه»، «پرسشهای اولین و آخرین» و «فلسفهی شوپنهاور» اشاره کرد. او چند سال پیش در سال ۲۰۱۹ درگذشت. رامین جهانبگلو، روشنفکر ایرانی، با بریان مگی مصاحبه کرده است که آن را به علاقهمندان توصیه میکنیم.