کتاب «زیر سقف دنیا» را محمد طلوعی نوشته و نشر چشمه آن را در قطع رقعی و ۱۵۹ صفحه به چاپ رسانده است. این کتاب در حالحاضر به چاپ دوم رسیده است. در این کتاب محمد طلوعی داستانی را روایت میکند که مخاطب را به طور کاملا ناخوادآگاه، جادو میکند. نویسنده در این کتاب داستانهایی از شهرهای مختلف میگوید اما انگار از رشت گفتن برای اون به گونهای دیگر است و ابتدا و انتهای کتاب را به رشت اختصاص میدهد و با زبانی معجزهگر، تمام دِین خودش را به شهر دوران کودکیاش ادا میکند.
کتاب «زیر سقف دنیا» را محمد طلوعی نوشته و نشر چشمه آن را در قطع رقعی و ۱۵۹ صفحه به چاپ رسانده است. این کتاب در حالحاضر به چاپ دوم رسیده است. در این کتاب محمد طلوعی داستانی را روایت میکند که مخاطب را به طور کاملا ناخوادآگاه، جادو میکند. نویسنده در این کتاب داستانهایی از شهرهای مختلف میگوید اما انگار از رشت گفتن برای اون به گونهای دیگر است و ابتدا و انتهای کتاب را به رشت اختصاص میدهد و با زبانی معجزهگر، تمام دِین خودش را به شهر دوران کودکیاش ادا میکند. در متن ابتدایی داستان، دربارهی کودکی نویسنده، تجربهی درک مکانها و پرترهی آدمهایی میخوانیم که نویسنده در موردشان ذهنیتی عمیق و به یادماندنی داشته است. در کتاب «زیر سقف دنیا» شاید سخت باشد که بتوانید نشان دقیقی از جزئیات شهرها، مشابه آنچه در سفرنامهها یافت میشود، بیابید. اما نویسنده با مهارت خاصی میتواند شهرها را به زیر سقف دنیای خودش بکشد و شکل جدید و جان تازهای به آنها ببخشد. این کتاب از ده متن غیرداستانی تشکیل شده است و در هر کدام از آنها خواننده تجربهی حضور نویسنده در یک شهر از دنیا را حس میکند.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، درباره کتاب «زیر سقف دنیا» چیست؟
علیرضا در مورد تجربهی مطالعهی این کتاب میگوید:
«طلوعی چنان روان و بیروتوش خودش را روایت کرده است که در روایتش سیال و رها حرکت میکنید و با کلماتش بوی بازار ماهیفروشها یا طعم طحال با پنیر پارمزان را احساس میکنید یا صدای امواج را روی بغاز میشنوید. توصیفها بهشدت تجسمی است و بعضی بندها شعرواره میشوند.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن شود
پاراگراف ابتدای کتاب را در زیر میخوانیم:
«ما توی خانهای با درهای بسته زندگی میکنیم. درِ بهار خواب بسته است. درِ اتاق سومی بسته است. درِ دولنگهی هال بسته است، جلوش کاناپهی آمریکایی گذاشتهایم. درِ حمام بزرگه بسته است. درِ زیرزمین بسته است. درِ توالت حیاط بسته است. درِ خرپشته بسته است. درِ سالن بزرگه بهار و پاییز و زمستان بسته است- چون نفت نیست گرمش کنیم، فقط تابستانها درش باز است و میز پینگپنگی تویش است که با مادرم بازی میکنیم. در اتاق عقبی که مال من است اما همیشه باز است، اتاقی که جلو پنجرهی بزرگش دیوار حیاط خلوت است. پشت دیوار حیاط خلوت، خانه باغ بزرگی است با درختهای خوج و ازگیل، درختها خیلی پیش از ما آن¬جا بودهاند، باقی ماندهی یک جنگل هیرکانیاند که هیچوقت هیچکس ازشان بالا نمیرود یا با دکفه زیرش نایستاده و شاخهها را نمیتکاند. خانهی اعیانی وسط باغ همیشه خالی است، هر چند وقت، یک باغبان میآید و باغ را هرس میکند و سرشاخهها را میبرد و لانهی پرستوها را خراب میکند اما توی خانه نمیرود. خانه و باغ همسایه را میتوانم از پنجرهی بهار خواب ببینم.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را که اشاره به یک اتفاق در مدرسه و یک تنبیه پدرانه است را در زیر میخوانیم:
«تا صبح در دستشویی دوام نیاوردم. نیمههای شب با صدای بلندی از خواب پریدم. دستشویی بزرگی بود و میشد یک گوشهاش بنشینم و مشقهایم را بنویسم اما من خودم را تنبیه کرده بودم و باید فکر میکردم، به چیزهایی که باعث میشد یک پاککن لعنتی را نتوانم نگه دارم. پدرم گفته بود اگر امروز نتوانم یک پاککن نگه دارم، فردا که بزرگ شدم هیچ چیز را نمیتوانم نگه دارم. نمیتوانم زنم را نگه دارم، ماشینم را نگه دارم، خانهام را نگه دارم. بین چیزهایی که گفت، خانه برایم عزیزتر بود. میخواستم این خانه را که تویش هستیم نگه دارم. میخواستم خانهی کوچهی مریم همیشه باشد. به جزئیات کارهای آن روزم فکر کردم. از کلاس ریاضی که در آمدیم، با کریمی و حسنزاده دعوایمان شد. به کریمی یک پس گردنی زدم، حسنزاده را هم هل دادم. حسنزاده افتاد و سر آرنجش خونی شد، آقای زراعتی سر صف بیرونمان کشید و گفت که علت دعوایمان را توضیح بدهیم. آقای زراعتی همه چیز را میدید، جوری که نمیشد به او دروغ گفت. گفتم کریمی به ونداد توهین کرده و گفته پدرش شهید شهر است، شهید جبهه نیست. ونداد که در صف ایستاده بود گوشهایش قرمز شد، از همان جا میدیدم که گوشهایش قرمز شده. ونداد گوشهایش شبیه فیلی اساطیری بود؛ فیلی که به گوشهایش شهره شده باشد. آقای زراعتی، کریمی را مجبور کرد با میکروفن از ونداد عذرخواهی کند. مجبورش کرد بگوید شهید اسلام، شهید است و فرقی نمیکند کجا شهید شده باشد، چه در شهر چه در پشت جبهه.»
پاراگرافی بسیار زیبا از توصیف یک سفر که برای ماهیگیری است را در زیر میخوانیم:
ما سوار یک مینیبوس شدیم که از رشت برویم پسیخان. پسیخان رودخانه و یک پل دارد که همه برای ماهیگیری میروند آنجا. بهترین وقت ماهیگیری بهار است و بهترین ساعت ماهیگیری وقت طلوع است که ماهیها میآیند روی آب. پدرم با شوهر خالهام کل ماهیگیری داشتند، هنوز هم دارند. هر دویشان سالهاست سعی میکنند زیر پل پسیخان که توی سالهای پر آبی تا کمر آب دارد و بقیهی وقتها تا زانو، ماهیهای بالای ده کیلو بگیرند. برای همین ما آن وقت صبح توی تاریک روشنا میرفتیم که ماهیهای بزرگتری نصیبمان شود. چوب ماهیگیری و کلمن یخ و جعبهی کرم خاکی که از باغچه جمع کرده بودیم و یک سبد پر ساندویچ مارتادلا با نانِ آریا هم داشتیم. اولین سفر ماهیگیری دونفرهمان بود یا شاید اصلا اولین سفر دونفرهمان بود. اگر قبلا با هم جایی رفته بودیم، یادم نیست. پدرم برای من یک چوب ماهیگیری کوچک درست کرده بود که چندان به درد ماهیگیری نمیخورد. سُربش کم بود و قلابش زیادی بزرگ بود. درستش کرده بود که من وسط ماهیگیری غرغر نکنم و چوب او را از دستش نگیرم. یک جمله را هم یک هفته بود با لحن و حالت یک جوری میگفت؛ اول سرش را جلو میآورد و بعد، انگار دارد رازی را میگوید، آرام میگفت: «موقع ماهیگیری آدم حرف نمیزنه.» چرا نباید آدم موقع ماهیگیری حرف بزند، هیچوقت نپرسیدم. فکر میکردم این بخشی از آداب ماهیگیری است که نباید چیزی راجع به آن بپرسم، همین شد که از وقتی سوار مینیبوس شدیم قلابم را محکم گرفتم دستم و با پدرم حرف نزدم. یعنی آنقدر حرف نزدم که وقتی راننده پسیخان نگه داشت پدرم من را یادش رفت و پیاده شد و من که خیال میکردم ماندن من و پیاده شدن پدرم هم جزئی از همان آداب است، در مینیبوس نشستم و تا فومن رفتم. وقتی رسیدیم فومن و همه پیاده شدند، من و قلاب ماهیگیری همینجوری عقب مینیبوس منتظر ماندیم. راننده اول توی آینه نگاه کرد، بعد دستش را گذاشت روی صندلی و برگشت، داد زد «فومن.»
درباره نویسنده
محمد طلوعی متولد ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در ایران است. او نویسنده، فیلمنامهنویس و شاعر است. طلوعی دانشآموختهی سینما از دانشگاه سوره و همچنین ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. اولین رمان طلوعی با نام «قربانی باد موافق» در سال ۱۳۸۶ منتشر شد. او همچنین اولین مجموعه شعر خود را با نام «خاطرات بندباز» در سال ۱۳۸۲ نیز چاپ کرد. کتاب «آناتومی افسردگی»، یکی دیگر از کتابهایی است که از او به چاپ رسیده و در مدت زمان کمی به چاپ دوم و سوم رسیده است. او همچنین سردبیر مجله فرهنگی «ناداستان» است.