کتاب «آناتومی افسردگی» را محمد طلوعی نوشته است. این کتاب شامل سه داستان است که علیرغم اینکه هرکدام از داستانهای کتاب «آناتومی افسردگی»، مستقل از هم هستند ولی ارتباطاتی نیز با هم دارند.
در کتاب آناتومی افسردگی سه شخصیت حضور دارند که یکی از آنها اسفندیار خاموشی است که سالهای زیادی را خارج از ایران زندگی کرده و حالا به وطنش بازگشته است و احوالات خوبی ندارد و به دنبال خودکشی است. شخصیت دیگر یکی از داستانها پری است که بسیار زیبا است و برای اینکه زیباتر باشد و در نگاه دیگران خاصتر به نظر بیاید، تصمیمات عجیبی میگیرد و در نهایت شخصیت داستان آخر، مهران است که ۱۵ سال قبل به تهران کوچ میکند تا به آرزوهایش برسد و زندگی خوبی را برای خودش بسازد و این اتفاق میافتد و به ثروت زیادی دست پیدا میکند ولی متاسفانه در نمیتواند از زندگیاش لذت ببرد.
بیتا نیز نظرش را در مورد کتاب در زیر نوشته است: «افسردگی، کلمهای که دلهرهآور است ولی بارها و بارها تجربهاش کردهام. این کتاب زندگی من بود. زندگیای که در گذشته در آن بودم و هنوز هم گاهی اوقات به من برمیگردد ولی با آن کنار آمدهام. آناتومی افسردگی به زیبایی قسمتهایی از زندگی انسانهایی را که به افسردگی دچارند را به تصویر میکشد و ارزش خواندن دارد.»
نظر حسین در مورد کتاب را در زیر میخوانیم: «این کتاب از دل تجربههایی بیرون آمده است که شاید در زندگی نتوانیم با آنها روبرو شویم ولی درک و احساس کردن این تجربیات به معنای واقعی کلمه دلنشین است. من این کتاب را دوست داشتم و به طور کلی قلم محمد طلوعی را میپسندم و ارتباط زیادی با آن برقرار میکنم.»
پاراگراف ابتدایی کتاب که در مورد اسفندیار خاموشی است را در زیر میخوانیم: «اسفندیار خاموشی پیرمرد قدبلندی بود که انگار روزگار او را از روی ملوانهایی با موهای یکدست سپید تراشیده و واقعاً مثل ملوانها بوی آدمهایی را میداد که ساعتها در آفتاب ماندهاند. وقتی انگشت اشارهاش را از روی زنگ خانهای در جمالزادهی جنوبی برداشت همین آدم به چشم مهران آمد، پیرمردی که هفت دریا را گشته و کمی عطوفت بهار هم قاتیاش شده بود. نور شدیدی پشت سر پیرمرد بود، رنگ سبز روشن برگهای اردیبهشت همهچیز را مثل فیلمهای تبلیغاتی شرکتهای بیمه میکرد که روزهای خوش پیری را نوید میدهند. کیف پورش دیزاین ظریفی که دست اسفندیار بود این تصویر تبلیغاتی را مؤکد میکرد. انگار کارمندی ذره ذره و سال به سال این ایام به کام پیری را با پرداخت حق بیمههای جزئی در طول سالهای خدمتش ساخته و این کیف سبک و لبخند محو را پیش خرید کرده، چنین تصویری سر صبح هیچ نشانی از روزی آن قدر عجیب نداشت. مهران اول فکر میکرد، پیرمرد دنبال نشانی جایی می،گردد و اشتباهی زنگ خانهی او را زده از پشت آیفون اسفندیار اسمش را گفته بود اما وقتی در را باز کرد و پیرمرد را دید فکر کرد ماجرا اشتباه جزئی در آدرس یا فقط تشابه اسمی است، چون فکر میکرد هنوز به سنی نرسیده که با آدمی به این سن کار داشته باشد.»
پاراگرافی از کتاب که توضیحاتی در مورد یک کیتِ پزشکی است را در زیر میخوانیم: «بیرونِ کیت، استیل بود با قفل و یراقِ و دستهی طلایی، شبیه کیفی که چیزِ ارزشمندی را نگه میدارد. توی کیت، سه لوله کوچکِ طلایی بود که نوکشان مخروطی میشد و دستگاهِ تزریقِ استیل که سه سوزنِ گردان سرش بود و یک دفترچه صدصفحهای که به چهار زبان، ترتیبِ تزریقِ داروها و ترکیبات و اثراتش را توضیح میداد. روی لولههای دارو، اعدادِ رومی حک شده بود و روی دسته دستگاه تزریق، دو تاریخ که یکی تولید و یکی انقضا بود. جعبهماهوتِ سرخی داشت و ماشه تزریق، ضامنی داشت که باید خلاص میشد، درست مثل اسلحه. همه چیزِ کیت مثل جعبههای تفنگ طراحی شده بود و حتی حروفِ تایپیِ دفترچه وسترن بود.»
محمد طلوعی در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در رشت چشم به جهان گشود. او تحصیلات خود در رشتههای سینما و ادبیات نمایشی در دانشگاههای سوره و پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان رسانده است. محمد طلوعی در سال ۱۳۸۲ اولین کتاب خود که مجموعه شعر خاطرات بندباز نام داشت را چاپ کرد.
اولین رمان او نیز در سال ۱۳۸۶ با عنوان قربانی باد موافق منتشر شد و اتفاقا همین کتاب برنده پنجمین جایزه ادبی واو یا رمان متفاوت سال و همچنین نامزد هشتمین جایزه کتاب سال شهید حبیب غنیپور شد. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به من ژانت نیستم، تربیتهای پدر، داستانهای خانوادگی و زیر سقف دنیا اشاره کرد.