اروین یالوم در کتاب خیره به خورشید نگریستن خواننده را یاری میکند تا رد پای هراس از مرگ را در تمام اضطرابهای زندگی پیدا کند. یالوم بر این باور است که انسان وقتی با فناپذیری خود مواجه میشود، در اولویتهای خود تجدیدنظر میکند و زیباییهای زندگی را بیش از پیش درک میکند.
با مطالعه این کتاب درمییابیم که چگونه به آرامش دستیابیم. کتاب خیره به خورشید نگریستن نیز مانند سایر آثار یالوم، به سبک داستانی روایت شده و مفاهیم عمیق روانشناسی را به زبان ساده برای مخاطب بازگو میکند.
اورانوس قطبینژاد مترجم کتاب در مورد آن میگوید: خیره به خوشید نگریستن کار سختی است و در طولانیمدت چشم را میسوزاند. نگریستن به واقعیت و روشنایی چیزی است که یالوم در این کتاب میخواهد به ما بگوید. این کتاب راجع به یکی از اساسیترین دغدغههای بشر به نام مرگ صحبت میکند. در باقی آثار یالوم هم به نوعی راجع به مرگ صحبت شده است. او در این کتاب به دنبال غلبه بر وحشت از مرگ است. خورشید را مرگ تلقی کرده و میگوید نمیتوان به آن خیره نگاه کرد، چون خیلی سخت است و ذوب میشویم. این کار درعینحال شفابخش و درمانکننده نیز هست.»
یکی از خوانندگان نسخه انگلیسی در سایت گودریدز نوشته است: «یالوم در این کتاب از منظر فلسفی درباره مرگ و زندگی صحبت میکند و سپس این اصول را در مورد موارد درمانی فردی به کار میبرد و همچنین در مورد نحوه تلاش او برای کنار آمدن با خود صحبت میکند. گذرا بودن برخی از داستانها بسیار تأثیرگذار بودند، بهویژه داستانهای مربوط به مربیان او. وقتی او درباره مردی صحبت میکرد که میتوانست به زوال عقل نهایی بهعنوان فرصتی برای دیدن چیزها از پنجره خود نگاه کند، گویی برای اولینبار واقعاً به من تلنگر زد که چگونه تغییر دادن دیدگاه، میتواند تجربه را هم تغییر دهد.»
کتاب با این جمله آغاز میشود: « غم و اندوه به قلبم راه مییابد. از مرگ در هراسم گیلگمش.» یالوم اعتقاد دارد که انسان اگرچه مفهوم مرگ را میشناسد، اما پذیرش این که مرگ روزی در مورد خود او هم اتفاق میافتد، موضوع دیگری است: «بههرحال هر یک از ما در دورهای از زندگیمان به این که روزی خواهیم مرد، آگاهی پیدا میکنیم؛ این لحظه میتواند در جوانی یا در کهنسالی باشد. همیشه موردی هست که جرقه این فکر را در ذهنتان بیندازد؛ نگاهی در آینه و دیدن چروکهایی در چهرهتان، مویی سپید، خمیدگی شانهها، سالگرد تولدی پس از سالگردی دیگر، به خصوص دهههای چهل تا شصت زندگی، دیدن دوستی قدیمی پس از سالها و تعجبتان از این که چقدر پیر و شکسته شده است، دیدن عکسی قدیمی از خودتان در حالی که کسانی در این عکس هستند که دیگر زنده نیستند و نهایتاً دیدن مرگ در خواب و رویا...»
او در کتابش توصیه میکند که تجربه آگاهی از مرگ را در جهت صحیح مدیریت کنیم و اجازه ندهیم این آگاهی مانع لذت بردن از زندگی شود: «شما تجربه تلخ آگاهی از مرگ را به مسیری سوق دهید که زندگیتان را ارزشمندتر کند؛ با دیگران همدردی کنید، نوعدوستی را فراموش نکنید، همه چیز را عاشقانه و عمیقاً دوست بدارید و مدتی بعد ببینید که دیگر نگرانی در وجودتان نیست، آنچه مانده لذت است و عشق.»
به باور یالوم هیچ دلیلی بیرونی برای لذن نبردن از زندگی وجود ندارد و همهچیز از درون ما سرچشمه میگیرد: «زمانی که برای خوب زندگی نکردنتان به دنبسال دلیلی خارج از خود میگردید، هیچ تغییر مثبتی در زندگیتان رخ نخواهد داد. اگر روی صندلی قربانی نشستهاید و علل بدبختیتان را شوهر نادان، رئیس بداخلاق، عوامل بد ژنتیکی و وسواس شدید میدانید و مسئولیتهای خود را به گردن دیگران میاندازید، شما در وضعیتی هستید که از آن رهایی نخواهید داشت و به بنبست رسیدهاید، مگر اینکه صندلی خود را عوض کرده روی صندلی مسئول بنشینید. شما و فقط شما مسئول اوضاع تعیینکننده زندگیتان هستید و توان تغییر آن را دارید. حتی اگر تحت فشار دیگران و موانع خارج از خود هستید، باز هم حق استفاده از انتخابهای مختلف را دارید و میتوانید فرصت پیدا کردن راههای متفاوت برای مواجهه با آن موانع را به خود بدهید.»
اروین دیوید یالوم در سال ۱۹۳۱ در واشینگتن دیسی ایالات متحده آمریکا متولد شد. او در سال ۱۹۵۶ در رشته پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در رشته روانپزشکی فارغالتحصیل شد و در سال ۱۹۶۳ در دانشگاه استنفورد به تدریس پرداخت. یالوم در همین دوره الگوی روانشناسی هستیگرا یا اگزیستانسیال را پایهگذاری کرد.
او آثار دانشگاهی موفقی را به رشته تحریر درآورده و چند رمان موفق هم دارد؛ اما بیشتر به خاطر نگارش رمانهای روانشناختی شهرت دارد. یالوم در سال 2002 موفق به دریافت جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا شد.
بیشتر بخوانید: ۷ کتاب فلسفی که باید خواند