اگر به رمانهای احساسی و عاشقانه علاقهمند هستید، «تمام این مدت» میتواند انتخاب بسیار خوبی برایتان باشد. داستان دربارهی رابطهی عاشقانهی دو جوان به نامهای کایل و کیمبرلی است که در جشن فارغالتحصیلی شرکت کردهاند و بعد از جشن مشاجرهای بین آنها شکل میگیرد. کیمبرلی تصمیم میگیرد رابطهشان را تمام کند اما در حین کشمکشی که با هم در ماشین دارند حادثهای برایشان اتفاق میافتد.
کایل چشمانش را باز میکند و خود را در بیمارستان مییابد و درمییابد که کیمبرلی از دنیا رفته و خودش هم آسیب مغزی دیده است. کایل که دچار افسردگی شده و خودش را مقصر مرگ کیمبرلی میداند امید به زندگیاش را از دست داده است و در همین حین با دختری به نام مارلی روبهرو میشود که مشابه کایل، غصهی از دست دادن کسی را دارد و خود را مقصر میداند.
آن دو با یکدیگر آشنا میشوند و برای بهبود زخمهای روحیشان به هم کمک میکنند اما پس از مدتی متوجه احساسی میشوند که بینشان به وجود آمده است. متن رمان بسیار روان است و در نشان دادن جزئیات و عواطف بسیار خوب عمل کرده است. با خواندن این رمان میتوانید مفهوم زیبای جاری بودن زندگی را در طول داستان احساس کنید.
پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly) مجلهی نقد ادبی آمریکایی دربارهی کتاب نوشته است: «داتری و لیپینکات یک عاشقانهی افسانهای را برای خوانندگانی که به شانس دوم و سوم اعتقاد دارند، و همچنین عشق غیرمحتمل اما سرنوشتساز ساخته اند.»
آماندا، خوانندهی آمریکایی این داستان، کتاب را یکی از تأثیرگذارترین کتابهایی که تا به حال خوانده توصیف کرده و همچنین گفته است: «تا آنجا که به کتاب مربوط میشود، من کلمات کافی برای توصیف زیبایی فوقالعاده آن ندارم. پس از خواندن اولین سطر کتاب میدانستم که این کتاب مرا ناامید نمیکند.»
آیسان از دیگر مخاطبان کتاب به داستانپردازی خوب کتاب که باعث شده آن را در یک نشست بخواند اشاره کرده است: «میتونم بگم واقعا خیلی زیبا بود. یک داستان پر از تنِش و اتفاقاتی که اصلا انتظارشان را نداری برای من که کاملا جذاب بود. نمیخواستم در این روزهایی که درس دارم بنشینم کتاب بخونم اما آنقدر برایم جذاب بود که اول فقط میخواستم ۲ الی ۳ صفحه از آن را بخوانم اما دیشب که کتاب را تهیه کردم، تا صبح در حالی که به هیچ عنوان احساس خستگی نمیکردم، کتاب را تمام کردم داستانپردازی واقعا زیباست، بعضی از قسمتهای داستان حس میکنید که قرار است بقیهی داستان یکنواخت و کسلکننده باشد اما همانجا باز هم یک اتفاق دیگر میافتد که تو را مشتاقتر میکند به ادامه دادن. داستان تا حدودی غمگین هست اما لحظات شادی هم دارد که واقعا بین آن همه غم به چشم میآید. پیشنهاد میکنم اگر رمان عاشقانه دوست دارید حتما این کتاب را بخوانید.»
در قسمتی از کتاب پس از اتفاق تصادف دلخراش کایل و کیمبرلی که کایل با مادرش داخل ماشین هستند، توصیف حال کایل را از زبان خودش میخوانیم: «سر باندپیچیشدهام را به شیشهی خنک پنجرهی ماشین تکیه میدهم. مامان رانندگی میکند و من به جلو نگاه میکنم؛ به قطرههای کوچک باران، در نور قرمز چراغهای ترمز. دو هفتهی تمام گذشته است و هنوز هم باورم نمیشود. فکر میکردم جدا شدن از او برایم بدترین درد است، اما این را دیگر نمیتوانم درست کنم. نمیتوانم دستبند آویزدار را بیرون بیاورم و همهچیز را درست کنم. او واقعاً رفته است. پنج روز پیش، در مراسمی در قبرستان محلی، به خاک سپرده شد و من آنقدر وامانده بودم که نتوانستم بروم. به خانه که میرسیم، زیر باران میایستم و جعبهی مقواییای را که از بیمارستان آوردهام به سینهام میچسبانم. داخلش کفشهای مجلسی، بقایای پارهپارهی کتوشلوارم و دستبند آویزداری است که در آن درهموبرهمی پنهان شده و آن حلقههای بدون آویز زنجیر که هرگز پر نمیشوند. باران ناگهان بند میآید. سرم را بلند میکنم و میبینم که چتری مشکی روی سرم آمده است. مامان میخواهد به پانسمان خیس از باران دور سرم دست بزند، اما من آرام دستش را کنار میزنم. نمیخواهم به من دلداری بدهند یا از من مراقبت کنند. به هر حال دیگر فایدهای نخواهد داشت. صدایش درنمیآید، آرام میگوید: «فقط میخوام خوب باشی.»»
ریچل لیپینکت (Rachael Lippincott)، نویسندهی بااستعداد، از همان دوران کودکی علاقهی وافری به نوشتن داشت و در جوانی تحصیلات خود را در زمینهی زبان و ادبیات انگلیسی ادامه داد. میکی داتری (Mikki Daughtry) نیز نویسنده و فیلمنامهنویس مشهور آمریکایی است. وی در رشتهی تئاتر تحصیل کرده و داستانها و فیلمنامههای او همواره جزو آثار برتر و پرفروش نیویورک تایمز بوده است.
تا به حال دو فیلم بر اساس فیلمنامههایش ساخته شده است. این دو نویسنده اثر دیگری به نام پنج قدم فاصله را به نگارش درآوردهاند که فیلم این اثر هم در سال ۲۰۱۹ ساخته و به نمایش درآمده است.