رمان «زندگی واسیلی» اثری از نویسنده برجسته روسی «لیانید آندرییف» است که ازپروفروشترین کتابهای سال 1402 در ایران بوده است. کتاب زندگی واسیلی یک اثر هنری باارزش است که ظرافتهای روانشناختی خاصی را در خود گنجانده است. عمق نگاه و توصیف آندرییف از ذهن انسان در این رمان، شگفتانگیز است.
کتاب زندگی واسیلی داستان کشیشی به نام «واسیلی فیوِیسکی» است، از همان ابتدای داستان شاهد مرگ فرزند این کشیش نگونبخت هستیم. کشیشی که زندگیاش سراسر رنج، غم، فلاکت و بدبختی است. نویسنده با قلم و بیان ظریفی که دارد ما را با ذهن و درون شخصیتها همراه میکند.
دربخشی از نامه آندریف که در سال 1904 به «ماکسیم گورکی» نوشته است، میخوانیم: «من فقط زمانی خوب مینویسم که با آرامش در مورد چیزهای آشفته صحبت کنم و خودم از دیوار بالا نروم، بلکه دیوار را روی خواننده بالا ببرم». همین جمله گویای شگفتی این رمان و کتابهای آندرییف است.
این اثر توجه منتقدین و نویسندگان زیادی را به خود جلب کرده است، در ادامه نظر برخی از نویسندگان بزرگ را درباره کتاب میخوانیم:
«ماکسیم گورگی» در فسمتی از خاطراتش مینویسد: «آندرییِف در این رمان تکاندهنده نیز مثل همیشه با لمس حادترین و دردناکترین اسرار حیات، هرآنچه را تمنای روحیۀ خاصش بود، درلحظه به چنگ آورده است.»
همچنین «آلکساندر بلوک» در توصیف کتاب مینویسد: «هنوز هم تشنجی را که هنگام خواندن زندگی واسیلی در آن شب بارانی پائیز به من دست داد، با همۀ وجود حس میکنم».
«الگا کنییز» همسر «آنتون چخوفِ» میگوید: «چخوف بعد از خواندن کتاب من را صدا کرد و با حالتی فریبنده و انگاری شاد، درحالیکه یکچشمی خیره مانده بود، گفت: «هیچ میدانی چه وحشتی الآن به جانم افتاد؟ وای، چه کابوسی بود، این رمان.»
بحشی تاثیرگذار از کتاب که خیلی مورد توجه بوده است را میخوانید: «بر سرتاسر زندگی واسیلی فیوِیسکی تقدیر سخت و مرموزی سایه انداخته بود. عیناً نفرینشدۀ عداوتی پنهان بود که از جوانی یکسره بار سنگین غم و بیماری و مصیبت را بر گرده میکشید و زخمهای مهلک قلبش هرگز تسلا نمییافت. در میان مردم همیشه تنها بود، مثل سیارهای میان سیارات. بهنظر میرسید که همواره هالهای عجیب و خطیر و ویرانگر او را چون ابری شفاف و ناپیدا احاطه کرده است. بهعنوان فرزند کشیشی صبور و وظیفهشناس، خود نیز صبور و وظیفهشناس بود و مدتها آن مشیت شوم و اسرارآمیزی را که بر سر بدمنظر و آشفتهاش مصیبت میریخت، درنمییافت. بیدرنگ زمین میخورد و بهآرامی کمر راست میکرد، باز میافتاد و بازهم آهسته برمیخاست و بهجانکندنی، دانهدانه و ذرهذره لانهمور بیدوام خود را کنار جادۀ بزرگ زندگی از نو میساخت و میساخت.»
توصیفی زیبا و شاعرانه از مرگ را میخوانید: «همسر جوان کشیش که سراسیمه با جماعت به ساحل رودخانه دویده بود، برای همیشه آن تصویر ساده و وحشتناک مرگ انسان را به خاطر سپرد. تپشهای کشدار و شوریده قلبش که گویی هر ضربان آن واپسین ضربه بود، شفافیت عجیب فضایی که در آن انگار چهرههای ساده و آشنا، پراکنده و از زمین جدا شده بودند، صداهایی گنگ و پیوسته که هر کلام منعقدش در فضا موج میزد و آرام در میان کلمات نوظهور جدیدی ذوب میشد. و این زن تا پایان عمر از روزهای روشن و آفتابی در هول و هراس بود.»
لیانید آندرییف نمایشنامه نویس و رماننویس برجسته 21 اوت سال 1871 در روسیه چشم به جهان گشود. آندرییف در ابتدا به تحصیل حقوق پرداخت اما به دلیل علاقهای که به نوشتن داشت از حقوق دست کشید و به نویسندگی روی آورد. او بهعنوان پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روسی شناخته شد.
آندرییف در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مشارکت داشت و ردپای این فعالیتها را میتوان در آثار او از جمله «خنده سرخ» مشاهده کرد. فیلم محبوبی از نمایشنامه او به نام «او که سیلی میخورد» توسط استودیوی مترو گلدوین مایر در سال ۱۹۲۴ ساخته شد، و مورد تحسین قرار گرفت.
از آثار دیگر او میتوان به «داستان هفت نفری که به دار آویخته شدهاند» و «یادداشتهای شیطان» اشاره کرد. لیانید آندرییف سرانجام 12 سپتامبر1919 زمانیکه فقط 48 سال داشت، چشم از جهان فرو بست.