«همزادهای بورخس» کتابی است تازه و جذاب از «احمد اخوت» که در سال 1402، برای اولینبار منتشر شده است. «همزادهای بورخس» کتابی متشکل از چندین جُستار متنوع از آقای اخوت است که با محوریت زندگی «خورخه لوئیس بورخس» به رشتۀ تحریر درآمدهاند.
سبک مورد استفاده احمد اخوت در نگارش کتاب حاضر، سبکی منحصربهفرد و کمتر استفاده شده است: مستعارنویسی و شبه ترجمه. در این سبک، شاهد متونی هستیم که در آن وانمود شده که متن، خارجی است و ترجمه از آن صورت گرفته است. در صورتی که اینطور نیست و متنی که ادعا شده از آن ترجمه صورت گرفته یا اصلا وجود ندارد یا تقلیدی است از یک ترجمه و متن اصلی (چه از نظر سبکی و چه موارد دیگر). این نکته لازم به ذکر است که این سبک تألیف را نباید با ترجمۀ ناقص و ضعیف اشتباه گرفت؛ چرا که ممکن است برای توصیف ترجمه ضعیف هم از اصطلاح شبه ترجمه استفاده شود. در این کتاب نیز، متن از سوی همزاد یا منِ دیگر بورخس که احمد اخوت باشد، نوشته شده است.
جستاری «همزادهای بورخس» با چنین جملاتی شروع میشود که حاکی از سفر بورخس به ژنو است و خبر از مرگ قریبالوقوع او میدهد: «بورخس به ژنو آمد تا موطنی را بجوید که سالها بروبوم محبوبش شده بود. آرژانتین، زادبودم خودش- احساس میکرد- برای او گم شده، گم شدهی اوست. سوئیس آرامشی را پیشکشش میکرد که در زادگاه خویش نمییافت. آرژانتین برای بورخس چند تنی رفیق بود و مشتی افسانهی ملی و خانگی؛ زبان اسپانیایی بود و گوشههای دنج و خیابانهای حسرتآلود بوئنسآیرس. او جز اینها چیز دیگری در زادگاهش نداشت و میخواست هرچه زودتر به «شهر قلبش»، ژنو عزیزش، بازگردد و آنجا بمیرد، شهری که به قول خود بورخس (در آن تمامیِ آثار بزرگ جهان را، از ورلن تا ویرژیل، خواندم).»
در این پاراگراف نیز، اولین مواجههی تأثیرگذار بورخس را با واژۀ همزاد میخوانید: «اما بورخس حالا در یکی-دو ماه پایانیِ سال 1985 همچنان به فکر آینهای قدی بود که در نوجوانی در راهروِ دم در خانهشان در ژنو بود و هر بار که میخواست از خانه بیرون برود نگاهی به آن میانداخت و خودش را وارسی میکرد. روزی مادربزرگش، آن زن انگلیسی که بورخس از او بسیار حرف زده است، با خنده و شوخی به او گفت تو آینه نگاه میکنی مواظب همزادت باش. جورجی، این که تو آینه میبینی خودت نیستی. همزادته. بعد هم بنا کرد غشغش خندیدن. حرفی که بورخس قبلاً هم شنیده بود اما حرف مادربزرگش تاثیر دیگری بر او داشت و هرگز از ذهنش بیرون نرفت. و حالا او در هشتاد و پنجسالگی میخواست دوباره به آن زمان برگردد و آن صحنه را بازسازی کند. هرچند دیگر کاملاً کور شده بود و نمیتوانست جایی را ببینید، اما آرزو داشت یک بار دیگر آن تصویر را در آینه ببیند. مگر نه اینکه خودش در داستان «دیگری» (The Other) گفته بود: «مردی که در شُرُف مُردن است سعی دارد تصویری را که در دوران کودکیِ خود دیده بود به خاطر بیاورد.» حتی اگر این کار به قیمت جانش تمام شود. او که مرگش نزدیک بود چه باک که چند ماه زودتر بمیرد.»
خواندن این بخش از کتاب که پشت جلد کتاب نیز نوشته شده، خالی از لطف نیست: «آنچه اتفاق میافتد برای آن مرد دیگر، برای بورخس، اتفاق میافتد. من در خیابانهای بوئنوس آیرس قدم میزنم، گاهبهگاه _شاید از سر عادت_ میایستم تا به طاقنمای سردری قدیمی یا به دری آهنی نگاه کنم. از خلال نامهها از احوال بورخس باخبر میشوم و نامش را در فهرستی از نامهای کمیتهی استادان دانشگاه یا در تذکرهای از احوال شاعران میبینم. علاقهای خاص به ساعتهای شنی، نقشههای جغرافیا، نُسخِ چاپیِ قرن هجدهم، ریشهی لغات، بوی قهوه و نثر استیونسن دارم؛ آن مردِ دیگر در این علایق سهیم است، اما به شیوهای متظاهرانه آنها را تبدیل میکند به اطواری تماشاخانهای. من در بورخس باقی خواهم ماند نه در خودم (اگر کسی باشم)، اما خویش را بیشتر در کتابهای دیگران یا در کوککردنهای پرزحمت گیتار مییابم تا در کتابهای او. سالها پیش، کوشیدم که خویش را از او برهانم و از اساطیر محلاتِ پستِ شهر به بازی با زمان و ابدیت رو آوردم، اما آن بازیها اکنون جزئی از وجود بورخساند و من باید به چیزهای دیگر رو کنم. و بدینترتیب زندگیِ من سراسر فرار است، و همه چیز را از دست میدهم، همه چیز را به نسیان یا به آن منِ دیگر میبازم. نمیدانم اکنون کدامیک از ما این صفحه را مینویسد.»
«احمد اخوت» یکی از پیشکوستان نویسندگی، ترجمه و نقد ادبی در ایران است. او دارای مدرک دکترای زبانشناسی، نشانهشناسی و عضور شورای نویسندگان فصلنامۀ «زاینده رود» است. تاکنون آثار ترجمهای و تألیفی متعدد و متنوعی از او به چاپ رسیده است که برخی از مهمترینِ این آثار عبارتند از «به انتخاب مترجم»، «اسبها و آدمها»، «تا روشنایی بنویس»، «صدای سوم»، «این یازدهتا» و «نقشهایی به یاد».