جستجوی شما نتیجه‌ای نداشت.

و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد

قیمت:
182,000 تومان
مشخصات کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
ناشر
کشور مبدا
تعداد صفحات
152 صفحه
شابک
9786226194693
قطع
رقعی
جلد
نرم
نوبت چاپ
3
این کتاب در یک نگاه

نشر اطراف مجموعه‌ای کتاب منتشر کرده تحت عنوان «من هنوز در سفرم». این اثر مهزاد الیاسی که در این مجموعه منتشر شده با نام «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد»، شبیه به سفرنامه‌ای بلند از نگاه زنی‌ست که خسته از روزگار، همه چیز را رها کرده و با کوله‌پشتی‌اش به سفر می‌رود. «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» جستاری‌ست در دل سفر که از البرز و هرمزگان آغاز شده و تا کشورهای دیگر پیش می‌رود.


بیشتر بخوانید
خلاصه کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد

می‌توان این اثر را به نوعی خودمردم‌نگاری و سفراندیشی نیز در نظر گرفت. کتابی که درنگی در بطن زندگی پر شتاب امروز است. نثری که فراتر از سفرنامه با مخاطب به تفسیر تازه‌ای از محیط، ارتباط برقرار می‌کند. ژرف‌اندیشیِ «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» به سفری درونی نیز شباهت دارد و چنان درنگ می‌کند که تعریف و ساختاری جدید از هویت نویسنده را بازنمایی می‌کند.

جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند

زمانی که کتابی درباره‌ی سفر نوشته می‌شود، هر صفحه و فصلی که نوشته شده، می‌تواند فضایی تازه و روایتی خواندنی را با خواننده در میان بگذارد. در بخشی از این کتاب چنین می‌خوانیم: «تا سوار شدیم، قلبم سنگین شد. فکر کردم به اولین روستا که برسیم دیگر کوتاه نمی‌آیم و پیاده می‌شوم. ولی مگر می‌رسیدیم؟ معلوم شد خیلی مانده تا به آن سرِ جاده‌ی جنگلی برسیم. کمی که گذشت، کارهای عجیب و غریب‌ راننده و دوستش شروع شد. ناگهان روی ترمز می‌زدند و بعد دوباره، در جاده‌ای که هیچ جنبده‌ای در آن نبود، با بیشترین سرعت گاز می‌دادند. رفتارشان طوری بود که انگار در آزارِ روحیِ مسافرها حرفه‌ای‌اند. می‌خواستند ما را به نقطه‌ی جوش برسانند و کاملاً هم موفق بودند. یکی‌شان چهل‌وچندساله به نظر می‌رسید و دیگری حدوداً سی‌ساله. حتی لازم نبود با هم حرف بزنند تا هماهنگ باشند. گاهی، در سکوت، از ماشین پیاده می‌شدند، جاهایشان را با هم عوض می‌کردند و بازیِ گاز و ترمز دوباره شروع می‌شد. تمام‌مدت وانمود می‌کردند راه را گم کرده‌اند اما تابلوهای بزرگ کنار جاده نشان می‌دادند که ایروان کدام طرف است. عبدی سرخود نقشِ تصمیم‌گیرنده را به عهده گرفته بود و کسی هم دوست نداشت در جاده‌ای خلوت، خودش را از ماشینی در حرکت بیندازد بیرون. اما صبر و تحمل من دیگر تمام شده بود.»

همینطور در قسمتی دیگر از «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» اینطور می‌خوانیم: «این بار وقتی یکی‌شان پیاده شد، من هم پیاده شدم. منتظر یک حرکت اضافه بودم تا بدوم سمت جنگل. بقیه هم از ماشین پیاده شدند. وقتِ توضیح‌ نداشتم. باید بی‌خیال کوله‌ می‌شدم. آماده بودم بدوم سمت جنگل. یکی‌شان اشاره کرد برویم طرفش. به فارسی به عبدی گفتم نرو اما او هنوز متوجه وخامت اوضاع نبود. رفت سمتِ مرد و با انگلیسی دست‌و‌پاشکسته گفت «چی شده، داداش؟» هنوز نمی‌گرفت که آن‌ها انگلیسی و فارسی را به یک اندازه نمی‌فهمند. مرد، در تاریکیِ جنگل، خاکستری بود؛ از رنگ چشم‌هاش بگیر تا رنگ لباس. موهاش هم جوگندمی بود که درجه‌ای از خاکستری است. اشاره کرد به صندلی جلو و چیزی گفت. زبان همدیگر را نمی‌فهمیدیم. عبدی بعداً ادعا کرد حواسش بوده ولی حرکتِ احمقانه‌ای کرد. خم شد سمت صندلی تا ببیند مرد به چه اشاره می‌کند. ظاهراً مردِ خاکستری داشت به او می‌گفت روی صندلی جلو بنشیند. من دیگر معطل نکردم. قدرتِ عجیبى پیداکرده بودم. بدون یک کلمه حرف، رفتم سمت صندوق عقب. دکمه‌ی صندوق را زدم و در یک حرکت، کوله‌ام را انداختم پشتم. بلند گفتم «من که رفتم» و تنهایی راه افتادم. چرا حتی ماه لامصب هم نور نداشت در آن جاده‌ی جنگلی؟ چند قدم جلوتر، یک لحظه برگشتم و به عقب نگاه کردم. بقیه‌ پشت سرِ من می‌آمدند و آن دو سادیستِ مست هم پشت سرشان.»

جزئیات نثر نویسنده نیز روایت‌گر لحظات ساده و در عین حال خواندنی بوده است، چنانکه در جایی دیگر از کتاب می‌خوانیم: «ناگهان کامیونی در آن جاده‌ی خلوت ظاهر شد. می‌توانست ناجی‌ ما باشد، یا تهدیدی تازه‌. نکند دوستان‌شان را خبر کرده باشند؟ کامیون ایستاد و مرد خاکستری و پسر جوان رفتند سمتش. «هشیار باش!» با هم حرف زدند. «هشیار باش!» به نظر می‌رسید از قبل یکدیگر را نمی‌شناسند. «هشیار باش! نشانه‌ها را ببین!» کامیون بوق زد و راه افتاد. لحظه‌ای ایستاده بود تا ببیند چرا چند نفر در چنین جاده‌ی دورافتاده‌ای راه می‌روند. فقط داشت عبور می‌کرد. «نشانه‌ها را ببین!» کامیون تهدید نبود؛ معجزه بود. خودم را جلوی کامیون انداختم. «نباید بگذارم برود. این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست.» کامیون دوباره ایستاد.»

درباره نویسنده کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

مهزاد الیاسی بختیاری فارغ التحصیل انسان‌شناسی از دانشگاه تهران است و در حوزه‌ی ویرایش، روزنامه‌نگاری و انتشار مقالات فعالیت کرده است و مطالب فراوانی به زبان‌های فارسی و انگلیسی در مطبوعات دارد. او در کنار سفرهای متعدد، در رسانه‌های مختلف نیز نوشته است. مهزاد الیاسی در مواجهه با جهان پیرامونش به تعریفی تازه از خود، نه فقط با ناشناخته‌ها و غریبه‌ها که با هویت و درون معاصر جوان ایرانی پرداخته و مؤلفه‌های امروزیِ فرهنگ ایرانی را در نظر داشته است.

دیدگاه‌های کاربران درباره‌ی کتاب «و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد»
0 دیدگاه
0
(0 رای)
امتیاز شما به این کتاب:
دیدگاه خود را بنویسید:
ثبت دیدگاه
کتاب‌های پیشنهادی کتاب‌های پیشنهادی
عضویت در خبرنامه‌ی بوک‌لند
برای اطلاع از تخفیف‌ها، فروش‌های ویژه و پیشنهادها، در خبرنامه‌ی ما عضو شوید.