تاریخ و بررسی قصههای نهفته در آن، همواره فضایی را میسازد که چون آیینهای از تماشای زندگی مقابل دیدگانمان قرار میگیرد. کتاب «میتوانی مرا بکشی» از داستانی تاریخی و واقعی در زمان پهلوی دوم شکل گرفته است. قتلی که در گذشته اتفاق افتاده و در اکنون ما با آن روبهرو میشویم. «میتوانی مرا بکشی» که حمیده جمالی هنجنی آن را گردآوری کرده، داستانی جنایی و خواندنی را با مخاطب در میان میگذارد.
دختری به نام منیژه حجازی توسط مردی به نام انوشیروان رزاق به قتل رسیده است. نویسندهٔ این کتاب به سراغ تکهپارههای مغشوش و گاه متناقض روایت رفته است و آنها را چونان ارواحی سرگردان به اکنون احضار میکند تا داستانشان را فرا بخوانند و در نهایت نویسنده پرسشهایی را مطرح میکند که ما با وجدانی بیدار به آنها بنگریم و این جستار نمایشگونهی جنایی تاریخی را همراهی کنیم.
در بخشی از کتاب، شروع ماجرا را با هم میخوانیم: «حوالی ساعت چهارونیم صبح نهم بهمن ۱۳۵۲ بنز بژرنگی مقابل بیمارستان پارس تهران توقف میکند و مردی شتابزده از آن پیاده میشود. او که پیکر خونآلود دختری جوان را بغل گرفته، از نگهبان بیمارستان میخواهد تا کمک کند همسر مجروحش را به داخل بیمارستان ببرد. آنها به کمک هم زن جوان را که پالتویی دورش پیچیده شده، به اورژانس بیمارستان میبرند. مرد، خسته و ناراحت، به پرستار کشیک میگوید:
ـــ ما تصادف کردهایم، نامزدم حالش خوب نیست، خواهش میکنم کمک کنید.
پرستار میرود بالای سرزن جوان؛ او در حالت اغماست و تقریباً لباسی به تن ندارد.»
حمیده جمالی هنجنی، مترجم ایرانی است که اخیرا نویسندگی هم میکند. از کتابهای ترجمه او میتوان به «محمدعلی کلی»، «علوم بزرگ برای بچههای کوچک» و «سیمون دوبوار» را اشاره کرد.