آلیس، مادری تنها که دارای سه فرزند است، به تازگی با آلزایمر پدر و مادر خود هم دستوپنجه نرم میکند. وی که برای اداره کردن زندگی خود و فرزندانش مجبور به کار کردن است، توسط هنر خود یعنی ساختن و فروش صنایع دستی امرار معاش میکند. علیرغم اینکه جوئل ماجرایی پیچیده را روایت میکند، اما جریان سریعی ندارد. این باعث میشود که خواننده وقت بیشتری را با شخصیتهای داستان بگذراند و با احساسات و طرز فکرشان آشنا شود. در طول کتاب اشتباهاتی از شخصیتها سر می زند و تصمیمات آنها تا زمانی که با باطنشان آشنا نشویم و خودمان را در موقعیتشان فرض نکنیم، منطقی به نظر نمیرسند .
در یک روز بارانی، آلیس طبق معمول باید برای برگرداندن بچههایش به مدرسه برود اما برخلاف روزهای دیگر در مسیر به مردی عجیب بر میخورد که در اثر باران خیس شده است، به سوی او میرود که ناگهان رفتار عجیب و غریب مرد توجه آلیس را به خودش جلب میکند، رفتاری همانند بچهای که خانهاش را گم کرده. به همین علت او تصمیم میگیرد که آن مرد را به خانهاش ببرد و به او کمک کند.
از سوی دیگر «لیلی»، تازهعروسی که در عصر روز بارانی منتظر بازگشت همسرش به خانه است، متوجه میشود که صبر او بیفایده است و از همین رو دست به پیگیریهای مکرر میزند و متوجه هویت جعلی همسر خودش میشود.
در ادامۀ داستان خواننده متوجه ارتباط بین لیلی و آلیس میشود... .
جنایت، دلهره و عشق... ترکیب این سه عنصر به نویسندگی لیزا جوئل فضای مهیجی را برای خواننده فراهم میکند و باعث میشود با سردرگمی بین ارتباط شخصیتهای موجود اشتیاق به ادامه دادن در فرد ایجاد شود.
نظر مینا را درباره تجربه خود پس از خواندن کتاب میخوانیم:
به جرات میتوان گفت این داستان جزو داستانهاییست که ارزش خواندن را بارها و بارها دارد.
این داستان چه از لحاظ پردازش و چه از لحاظ توضیح دقیقترین چیزها و چه از لحاظ بیان و تشریح حالات شخصیتها حائز اهمیت هست. خواننده با یه جریان به ظاهر مجزا روبروست که هر سه در یکجا خواننده را غافلگیر میکنند.
تیلور بعد از خواندن کتاب نظر خود را اینطور بیان کرد:
لیزا جول به نحوی موفق میشود که یک طرح صفحهگردان، پر از تعلیق، با نتیجهگیری رضایتبخش بنویسد و شخصیتهای عمیقاً انسانی را خلق کند که با آنها ارتباط برقرار میکنید و از آنها مراقبت میکنید. شخصیتمحور و طرحمحور همه در یک قاب. من آن را دوست داشتم!
توصیف نویسنده در بخشهای مختلف کتاب از جزییات جالبتوجه است:
آلیس درحالیکه به یک میز کوچک تکیه میدهد تا پردههای آبی تیرهرنگ اتاق را باز کند میگوید: «متأسفم، اینجا کمی بوی نا گرفته. چند هفته میشه که کسی توی این اتاق زندگی نکرده.» مرد به دوروبر اتاق نگاه میکند و با یک اتاق چوبی با پنجرهٔ وِلوکس10 در بام خانه و درِ لعابی که به باغ پشتی خانهٔ آلیس باز میشود روبهرو میشود. اتاق با وسایل ساده چیده شده؛ یک تخت در یکطرف اتاق، یک سینک ظرفشویی، یک یخچال، یک بخاری برقی، یک میز، دو صندلی پلاستیکی و یک حصیر کثیف روی زمین است، اما دیوارهای چوبی با رنگ سبز شیکی رنگ شدهاند و وسایل هنری و دکوری بسیار زیبا از آنها آویزان هستند: وسایلی مانند گُلها و صورتکها و سازههایی که ظاهراً از نگاشتهای قدیمی نقرهفام ساخته شدهاند و با ترکیب رنگ استادانهای کنار هم قرار گرفتهاند و کنار تخت یک چراغخواب دکوری ساختهشده از مهرههای رنگی زیبا قرار دارد. ظاهر کلی اتاق نسبتاً خوشایند است، اما حق با آلیس است: اتاق بو میدهد، یک بوی نامطبوع نم و رطوبت. آلیس با لحنی خشن میگوید: «یک دستشویی هم خارج از اتاق وجود داره. کس دیگهای از اون استفاده نمیکنه. میتونی از دستشویی و حمام ما که پایین پلهها دقیقاً کنار ایوان پشتی قرار داره در طول روز استفاده کنی. بیا تا نشونت بدم.»»
لیزا جول نویسندهی انگلیسیتبار پنجاه ساله که در سال 1968 در لندن متولد شد، اغلب رمانهایش با استقبال خوبی در سراسر جهان مواجه شده و همین مسئله او را به نویسندهای پرفروش بدل کرده است. از معروفترین آثار این نویسنده «مهمانی رالف» است. مهمانی رالف در سال 1999 منتشر و پرفروشترین رمان یک نویسنده اولی در بریتانیا شد. جوئل در سال ۲۰۰۸ برای رمان شماره ۳۱ خیابان رویایی که یک کمدی رمانتیک بود، جایزه ملیسا ناتان را برد.
اگر اولین باری است که از بوک لند خرید میکنید میتوانید کتاب پیدایت کردم را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.