جستجوی شما نتیجه‌ای نداشت.

محدوده خون/ هندسه یک جنایت خانوادگی

قیمت:
126,000 تومان
مشخصات کتاب محدوده خون/ هندسه یک جنایت خانوادگی
کشور مبدا
تعداد صفحات
140 صفحه
شابک
9786227543643
سال خلق اثر
1401
سال انتشار
1401
قطع
رقعی
جلد
نرم
نوبت چاپ
3
این کتاب در یک نگاه

«محدوده خون: هندسه ی یک جنایت خانوادگی» اثری است خواندنی و هیجان‌انگیز از «سعید احمدیان» که برای اولین‌بار، در سال 1400 منتشر شد. «محدوده خون» اولین رمان از مجموعه کتاب‌های «بازپرسی» از انتشارات «خوب» است.










بیشتر بخوانید
خلاصه کتاب محدوده خون/ هندسه یک جنایت خانوادگی

«محدوده خون» رمانی است جنایی، پلیسی و معمایی از دل تهران قدیم. در این داستان که در دهۀ 20 و شروع اتفاقات و تحولات اجتماعی و سیاسی تهران روایت می‌شود، قتلی هولناک صورت می‌گیرد. همه چیز از جایی شروع می‌شود که در درون یکی از سرشناس‌ترین خانواده‌های متصل به سلطنت رضاشاه، توطئه‌ای صورت می‌گیرد. «احمد میرسپاهی» ملقب به «احمد لیستر» پدر خانوادۀ لیسترها و فامیل و رانندۀ شخصی رضا شاه است. او دو فرزند به نام‌های «فرخشاد» و «فرامرز» دارد.

یکی دو روزی می‌شود که فرخشاد به خانه نیامده و این موضوع موجب نگرانی پدر خانواده و در نهایت، مطلع کردن نیروی پلیس و شهربانی می‌شود. اما دلیل این مفقودی چیست؟ یک برادرکشی بی‌رحمانه! فرامرز در پشت پرده نقشه قتل برادر خود را کشیده است و در ادامۀ داستان، طی یک سری تحقیقات کارآگاهی جذاب و نفس‌گیر از کلی سند و مدرک و...، متوجه خواهیم شد که فرامرز تنها متهم این ماجرای جنایی نیست! و همینطور، فرخشاد هم هدف قاتلان نبوده است. اما دلیل این جنایت چه چیزهایی می‌تواند باشد؟ پول؟ حسرت و خسادت؟ یا طمع قدرت؟

نظر خوانندگان درباره کتاب  محدوده خون چیست؟

یکی از کاربران سایت «گودریدز» با اشاره به موضوع و زاویه دید جالب رمان «محدوده خون»، چنین نظری را راجع به کتاب ثبت کرده است:

«کتاب دوست داشتنی‌ای بود. نویسنده بر روی موضوع جالبی دست گذاشته است؛ موضوعی دست اول و بکر. روایت کتاب از زاویه دید شخصیت‌های مختلف به همراهِ منِ دیگرِ نویسنده بازگو می‌شود. اکثر عناصرِ داستانی این کتاب منظم و یکدست خلق شده بودند. با این حال به نظر من باید به پایان‌بندی کتاب پرداخت بیشتری صورت می‌گرفت. اما چیزی که برای من جالب بود، تفکر به خیابان‌هایی بود که بارها و بارها از آن‌ها رد شده‌ام و در عین حال، مدت‌ها قبل درست در همین مکان‌ها اتفاقات بسیار عجیب و مجرمانه‌ای در آن‌ها صورت گرفته است.»

جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند

بخش زیر از قوی‌ترین و بهترین توصیفات رمان است که کشمکش-های روحی یک شاهد مرگ و قتل را توصیف می‌کند:

«ملک روی صندلی فرخشاد می‌نشیند و سراغش را می‌گیرد. می‌خواهم بگویم نمی‌دانم کجاست، اما می‌دانم؛ دیگر در این جهان نیست. همۀ زورم را می‌زنم که موقع پاسخ دادن، صدایم نلرزد. چرا همه‌چیز این‌قدر طول می‌کشد؟ از دیشب حس می‌کنم که زمان بیشتر و بیشتر کش می‌آید و می‌توانم پیش از هر حرفی، خودم را تصور کنم که چگونه دارم آن حرف را به زبان می‌آورم. لب‌هایم باز می‌شود و می‌گویم: «ازش خبر ندارم. حتماً باز رفته پی عیاشی. چند روز دیگه پیداش می‌شه.» دوروبر ما دختر کم نبود. فرخشاد دختران زیادی را در شهر می‌شناخت و یکی را بیشتر از همه می‌شناخت، چلا لوچینسکی. به عباس ملک نگاه می‌کنم، اما به‌جای موهایش، موهای بلوند چلا را می‌گذارم و به‌جای چشمانش، چشمان کشیده و روشن چلا را. اگر خبر مرگ فرخشاد را بشنود حتماً ناراحت می‌شود؛ اما بعید است به این زودی‌ها خبری به گوشش برسد. قرار نیست فرخشاد به این زودی‌ها بمیرد. باید بگوییم مفقود شده و آن‌قدر دربه‌در پیدا کردنش بشوند که کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شود. فرخشاد نباید بمیرد، باید آهسته‌آهسته از ذهن همه محو شود. آبدارچی را صدا می‌زنم و او هم چایی برابر ملک می‌گذارد. می‌پرسم فیلم دیشب چطور بود؟ می‌دانم الان می‌خواهد از چهره و اداواطوار بازیگر زن فیلم برایم بگوید. یک حالی می‌شوم، یعنی نمی‌دانم چه‌جوری بگویمش، وقتی ملک از زن توی فیلم تعریف می‌کند، بدم می‌آید. انگار دارد از زن‌ها بدم می‌آید. دوست ندارم از زن‌ها بدم بیاید. روی برمی‌گردانم، به‌سمت پنجره قدم برمی‌دارم و سیگار دیگری روشن می‌کنم. از پشت پنجره به ماشین‌های دور میدان نگاه می‌کنم. یکی را انتخاب می‌کنم و چشم ازش برنمی‌دارم تا وارد یکی از خیابان‌های منتهی به میدان بشود. حالا باید ماشین دیگری انتخاب کنم. چندین بار دور میدان چرخ می‌زنم و می‌پیچم به لاله‌زار. هر ماشینی که انتخاب کردم، به لاله‌زار پیچید. برمی‌گردم رو به ملک. می‌گوید دوباره همدیگر را خواهیم دید و می‌رود.»

قسمتی از سرنوشت فرخشادِ بی‌جان را نیز با هم بخوانیم:

«محمدحسن و هوشنگ هر دو کنارم نشسته بودند و جنازۀ فرخشاد بر صندلی عقب مچاله شده بود. ماشین در هر دست‌اندازی که می‌افتاد، یکی دو قطره خون از سقف می‌چکید روی پالتوی من یا لباس بقیه. انگار خون تمامی نداشت. حوالی ونک بودیم که محمدحسن گفت بپیچم طرف باغی که در سمت راست بود. هوشنگ سرش را چسبانده بود به شیشه و جنب نمی‌خورد. نزدیک باغ که رسیدیم، دیدیم پرچین محکمی ندارد. محمدحسن پیاده شد و به انتهای باغ اشاره کرد. دم پرچین پارک کردم و چراغ‌ها را روشن گذاشتم تا نورش راهنمایمان باشد در این تاریکی. محمدحسن سقلمه‌ای به هوشنگ زد تا پیاده شود. هوشنگ هاج‌وواج نگاهمان می‌کرد. از صندوق‌عقب، پتویی کرم‌رنگ آوردم و پهن کردم روی علف‌های کف باغ. محمدحسن درِ عقب را باز کرده و شانه‌های جنازه را گرفته بود و زور می‌زد آن را از ماشین بکشد بیرون. رفتم کمکش. سنگین بود. کلاه مخملی‌ و کیف فرخشاد را از روی جسدش برداشتم و گذاشتم پشت شیشۀ عقب ماشین. بعد پاهایش را گرفتم و باهم جسد را روی پتو گذاشتیم.»

دیدگاه‌های کاربران درباره‌ی کتاب «محدوده خون/ هندسه یک جنایت خانوادگی»
0 دیدگاه
0
(0 رای)
امتیاز شما به این کتاب:
دیدگاه خود را بنویسید:
ثبت دیدگاه
کتاب‌های پیشنهادی کتاب‌های پیشنهادی
عضویت در خبرنامه‌ی بوک‌لند
برای اطلاع از تخفیف‌ها، فروش‌های ویژه و پیشنهادها، در خبرنامه‌ی ما عضو شوید.