کتاب «داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد و سه شب با مادوکس» نوشته ماتئی ویسنییک را تینوش نظمجو به فارسی برگردانده و نشر نی آن را منتشر کرده است. ماتئی ویسنییک در این نمایشنامه که سیوپنجمین اثر در مجموعه "دور تا دور دنیا نمایشنامه" است، داستانِ عشقی میان زن و مردی را روایت میکند که به سرعت از این موضوع عبور کرده و به مفاهیم دیگری مانند تنهایی و... میپردازد. این کتاب برای کسانی که به مطالعه نمایشنامههایی درباره عشق و تنهایی علاقه دارند، مناسب است.
داستان از این قرار است که مرد یک روز که از خواب بیدار میشود، متوجه حضور زنی ناشناس در تختخوابش میشود. زن بیدار میشود و میگوید که دیشب با هم در افتتاحیه یک بار آشنا شدهاند و مرد برای او قطعهای با ساکسیفون نواخته و او هم آن قطعه را خیلی دوست داشته است. سپس زن میخواهد برود ولی مرد از او میخواهد که چند شب دیگر هم بماند و او را ترک نکند. داستان در فضای پست مدرن روایت شده و روزمرگی موضوع اصلی آن است. حضور یک زن که در نگاه اول دستیافتنی و پس از آن دستنیافتنی است به زندگی مرد معنا میبخشد. مکالمات پیوستهای که بین آنها جریان دارد امکان بیشتری برای شناخت عمیق به آنها میبخشد تا یکدیگر را بهتر دریابند. این کتاب بسیار مورد تحلیل روانکاوانه، یونگی، فرویدی و... قرار گرفته و پیرامون آن مباحث مفصلی ایجاد شده است. تناقضاتی که در بستر نمایشنامه جاری است، مرزهای تخیل و واقعیت را برهم زده و امکانی بوجود آورده تا برای برداشتها و تفاسیر روانکاوانه جای بیشتری باز بشود.
«مرد وارد میشود. دو چراغ سالن را روشن میکند. نامههایش را روی میز میگذارد. وارد آشپزخانه میشود و در یخچال را باز میکند. با یک بطری هاینکن برمیگردد. مینوشد. پیغامهایش را روی پیغامگیر گوش میکند. صدای زن: (روی پیغامگیر.)کجا بودی؟ اومدم نبودی. میخوای از من فرار کنی؟ قول داده بودی خونه منتظرم بمونی. رفته بودی دنبال نامههات؟ امیدوارم هنوز بازشون نکرده باشی. برگرد و بذارشون تو صندوق. باشه؟ ولی مواظب باش که هیچ کس نبیندت. خیلی متأسفم ولی امشب نمی تونم بیام. اما فردا شب حتماً همدیگه رو میبینیم. صبح دستکشهام رو یه جایی جا گذاشتم. فکر کنم روی بالش گذاشتم... میبینیشون؟ می تونی بذاری باشن. دوست دارم فکر کنم روی انگشتهای من می خوابی. خب. ببین» پسر خوبی باش و سعی کن امشب زود بخوابی و به خصوص سعی نکن برای بار دوم این پیغام رو گوش کنی. باشه؟ قول میدی؟ بهم بگو که قول میدی. بلندتر که صدات رو بشنوم... مرد: بله... صدای زن: بلندتر. هیچی نمیشنوم. مرد: بله... بله... بله... صدای زن: مرسی... من بهت اعتماد می کنم... محکم می وسمت... تا فردا. یادت نره بری نامه ها رو توی صندوق بذاری؛ باشه؟ من مال توام با توام حتا همین الان. باشه؟ پس، تا فردا.»
ماتئی ویسنییک که در سال 1956 به دنیا آمده، نویسنده، روزنامهنگار و نمایشنامهنویسی است که در رشته فلسفه و تاریخ در دانشگاه بخارست درس خوانده است. او از سال 1977 به نمایشنامهنویسی روی آورده و هنگامی که جوان بوده و 31 سال داشته، برای رهایی از فضای نامطلوب و دیکتاتوریِ حکومتِ کمونیستیِ رومانی از آن کشور خارج شده و به پاریس میرود. او پس از مهاجرت آثار متعددی به زبان فرانسوی نوشت و نمایشنامههای زیادی را منتشر کرد و بعد از سقوط کمونیستها در سال 1989 به کشورش برگشت. در زمانی که او به رومانی برگشت دیگر یک نویسنده ممنوعالکار نبود و توانست به کار و فعالیت ادبی بپردازد.