کتاب «زنگها برای که به صدا در میآید» (For whom the bell tolls) توسط نویسندهی مشهور، ارنست همینگوی منتشر شده است. ارنست همینگوی در سال 1937 به منظور پوشش اخبار جنگ داخلی برای اتحادیهی روزنامههای آمریکای شمالی به اسپانیا سفر کرد. سه سال بعد، رمانی به یادماندنی و تأثیرگذار به نام «زنگها برای که به صدا درمیآید»، از دل این جنگ سربرآورد.
کتاب، از وفاداری، شجاعت، عشق، شکست و مرگ تراژیک یک آرمان سخن گفته و داستان مردی جوان و آمریکایی به نام رابرت جردن را روایت میکند که در نیروهای شبهنظامی بینالمللی [ادغام شده با یک واحد چریک ضدفاشیسم] واقع در کوههای اسپانیا مشغول به خدمت است. همینگوی در تصویرسازی عشق جردن به دختری زیبا به نام ماریا، تشریح درخشان آخرین لحظات مقاومت شخصیتی به نام ال سوردو و تعبیر هجوآمیز از زنی انقلابی، به موفقیتی بزرگ دست یافته و اثری کمنظیر و جذاب، استوار و خشونتآمیز، پرشور، تکاندهنده و خردمندانه خلق کرده است.
بهرام در مورد این کتاب در سایت طاقچه نوشته است: «من به کتابها و آثار ارنست همینگوی در هر زمینهای علاقمند هستم. مخصوصا وقتی او در مورد جنگ مینویسد. اتفاقاتی که او از این جنگ بیان میکند، کاملا قابل لمس و حسشدنی است و به شخصه، این کتاب را یکی از بهترین کتابهای همینگوی میدانم.»
المیرا نیز در مورد کتاب و داستان کلی آن مینویسد: «این کتاب برای من همراه است با کلی خاطره از گذشته، چون من این کتاب را در ۱۵ سالگی خواندم و بهشدت تحتتأثیر قلم همینگوی قرار گرفتم. داستان کتاب، دو سه روز از زندگی گروهی از مردم را نشان میدهد که درگیر جنگ هستند و شخصیت اصلی آن مردی است که وظیفهاش، تخریب یک پل است.»
پاراگراف ابتدای این رمان جذاب را در زیر میخوانیم: «روی چمنهای کنار جنگل دراز کشیده و چانه را روی دستها گذاشته بود و به اطراف مینگریست. آب جویبار آرام و منظم از کوه سرازیر میشد ولی از آن نقطه به بعد از سراشیبی تند با شدت و سرعت به پایین میرفت، چند صد قدم بالاتر از او آسیابی به چشم میخورد. او رو به همراهش کرد و گفت: این آسیاب را اصلا به یاد نمیآورم. رفیقاش جواب داد: آن را تازه ساختهاند، آسیاب کهنهای که شما دیدهاید از اینجا خیلی پایینتر است. او نقشههای نظامی را بیرون آورد و جلوی خودش باز کرد. رفیقاش مردی سالخورده، کوتاه قد و قوی بنیه بود که لباس دهقانی بر تن و کفشهایی پاره پاره بر پا داشت. مرد جوان از او پرسید: پس از اینجا نمیتوان پل را دید؟ پیرمرد جواب داد: نه تا اینجا کوه زیاد سراشیبی ندارد ولی از این به بعد مثل دیوار پایین میرود. پل در انتهای این سراشیبی قرار دارد.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را در زیر میخوانیم: «در اینگونه سفرها اغلب گرسنه میماند ولی ترس و وحشتی نداشت، زیرا میدانست در این کوهستانها راه یافتن به پشت جبهه دشمن بسیار آسان و بیخطر است. تنها اضطرابی که داشت این بود که در صورت گیر افتادن نقشه او اجرا نشده خواهد ماند. به علاوه حتی نمیتوانست به تمام پارتیزانهایی که در این کوهستان پراکندهاند، کاملا اعتماد کند. به انسلمو اعتماد کافی داشت. انسلمو وجب به وجب این کوهستان را بلد بود. این پیرمرد از هر نظر قابل و ثابت قدم بود ولی رابرت جوردان نمیدانست که آیا همانقدر که قابل اعتماد و وفادار است از قدرت تشخیص و کاردانی هم بهره دارد یا نه. البته به این مسئله چندان اهمیت نمیداد. همینقدر که انسلمو قابل اعتماد و امین بود برایش کافی بود.»
ارنست میلر همینگوی (۱۸۹۹-۱۹۶۱) از نویسندگان برجسته معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهی جایزه نوبل ادبیات بود. او از پایهگذاران یکی از تاثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع نگاری ادبی» شناخته میشود. قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونهای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند. سبک ویژه او در نوشتن، او را نویسندهای بیهمتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. از کتابهای مشهور او باید «پیرمرد و دریا»، «وداع با اسلحه» و «خورشید همچنان میدمد» را نام برد.
ارنست همینگوی در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باس اندکو، خودکشی کرد. خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیز کردن اسلحه بوده که تیری از آن دررفته و باعث مرگ وی شده است. اما پس از پنج سال، همسر وقتش، ماری ولش به انجام خودکشی توسط همینگوی اعتراف کرد.