«صبحانه در تیفانی»، نوشتهی ترومن کاپوتی است که نخستین بار در سال 1958 در مجلهی اسکوایر منتشر شد و بعدها به صورت کتاب درآمد و به یکی از کتابهای پرفروش در آمریکا و اروپا تبدیل شد. فیلمها و تئاترهای زیادی با اقتباس از رمان «صبحانه در تیفانی» ساخته شده است که مشهورترین آنان، فیلمی با همین نام، با بازی آدری هپبورن و به کارگردانی بلیک ادواردز است. کتاب «صبحانه در تیفانی» را انتشارات مروارید با ترجمهی رامین آذربهرام و نشر ماهی با ترجمهی بهمن دارالشفایی منتشر کردهاند.
راوی داستان، در پاییز سال 1943 با یکی از اهالی آپارتمانی که در آن ساکن است، به نام هالی گولایتلی آشنا میشود. هالی، دختر جوان و پر انرژیِ داستان، شغلی ندارد اما دارای روحی لطیف و ماجراجوست و آرزوهای بزرگی نیز در سر دارد.
نظر نیلو دربارهی کتاب «صبحانه در تیفانی»: «بدون شک هالی یکی از شخصیتهایی است که هیچوقت فراموشش نمیکنم و با اینکه از نظر رفتاری خیلی با او متفاوتم، خیلی با شخصیتش همذاتپنداری کردم. دختری جسور و شاد و پررمزوراز که از گذشتهی پر از ابهامش فرار کرده و زندگی جدیدی برای خودش ساخته و با اینکه ارتباطات زیادی دارد، کسی دقیقا از زندگیش خبر ندارد. ترجمهی کتاب خوب بود و خیلی از خواندنش لذت بردم. حیف که کتاب حجمش کم است. کاش ترومن کاپوتی بیشتر دربارهی هالی مینوشت و کتاب طولانیتری میشد.»
نظر میشل که در سایت «گودریدز» نوشته است: «معروفترین رمان کاپوتی، صبحانه در تیفانی، خواننده را با شوخطبعی و داستانی پرجنبوجوش جذب میکند. موضوع آن دوستیِ کوتاهمدت بین یک زن و یک مرد همجنسگرا است که در اوایل دهه 40 در نیویورک زندگی میکنند، موضوع آن اشتیاق برای ارتباط عمیق و احساس تعلق است. علیرغم نثر قوی و تصاویر خیرهکننده کاپوتی، غم و اندوهی طاقتفرسا بر رمان سرازیر میشود.»
نظر لوئیس: «اولین کتابی که از کاپوتی خواندم و مطلقاً پشیمان نیستم، نویسنده پیچیدگی احساسات و تلاش برای آزادی جوانان را به طرز درخشانی ترسیم میکند. من عاشق این کتاب بودم که در آن کاپوتی عشق پرشور غیرممکنی را به تصویر میکشد و همچنین با شکوهی خاص، محیط نیویورک را به نمایش درمیآورد.»
در بخشی از کتاب از زبان هالی میخوانیم: «مثل روز برایم روشن بود که هیچوقت ستارهی سینما نخواهم شد. خیلی کار سختی است. اگر باهوش باشی، حسابی معذب میشوی. من به اندازۀ کافی عقدۀ حقارت ندارم. ظاهرش این است که برای ستارۀ سینما شدن باید خیلی خودمحور باشی. اما در واقعیت شرطش این است که هیچ منیّتی نداشته باشی. البته منظورم این نیست که من از پولدار و معروفشدن بدم میآید. اتفاقاً هر دوی اینها جزو برنامههای زندگیام هستند و سعی میکنم یک روز بهشان برسم. اما دوست دارم وقتی این اتفاق میافتد، خودِ خودم هم سر جایش باشد. دوست دارم وقتی یک روز صبح بیدار میشوم و به تیفانی میروم تا صبحانه بخورم، هنوز خودم باشم...»
در قسمت دیگری از کتاب نوشته است: «هیچوقت عاشق یک موجود وحشی نشو، آقای بل. اشتباه دکتر همین بود. همیشه با خودش موجودات وحشی به خانه میآورد. یک شاهین با بال آسیبدیده. یک بار یک گربۀ دُم کوتاه گُنده آورده بود که پایش شکسته بود. اما شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخهۀ درخت. بعد درخت بلندتر. بعد هم آسمان. آخر و عاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.»
ترومن گارسیا کاپوتی، رماننویس، نمایشنامهنویس، فیلم¬نامهنویس و بازیگر آمریکایی، در سال 1924 در لوییزیانا متولد شد. زمانی که چهار ساله بود، والدینش از یکدیگر جدا شدند و او به آلاباما فرستاده شد تا پنج سال آینده را در کنار خویشاوندان مادرش سپری کند. کاپوتی که کودکی تنها بود، قبل از ورود به مدرسه به صورت خودآموز، خواند و نوشتن را فراگرفت. او داستاننویسی را از سن یازده سالگی شروع کرد. در سال 1943 در دپارتمان هنرِ مجلهی نیویورکر مشغول به کار شد، تا اینکه پس از دو سال به خاطر ناراحت کردن شاعر مشهور، رابرت فراست، از آنجا اخراج شد. ترومن کاپوتی در اواخر دهۀ 1970، مدام به مرکز ترک اعتیاد میرفت و سرانجام در سن 59 سالگی، بر اثر التهاب وریدی و بیماری کبد ناشی از مصرف مواد مخدر درگذشت.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.