کتاب «زنبوردار حلب» نوشتهی کریستی لفتری، توانست جایزه «آسپن وردز» را از آنِ خود کند و همچنین نامزد جایزهی «ادبی صلح دیتون» در سال 2020 و کتاب منتخب باشگاه کتابخوانی «A BBC RADIO 2» شود. محمدصالح نورانیزاده «زنبوردار حلب» را به زبان فارسی ترجمه و انتشارات کوله پشتی این اثر را منتشر کرده است.
«زنبوردار حلب» داستان زندگی زوجی به نام افرا و نوری را روایت میکند که با شروع جنگ در سوریه، تنها پسرشان را از دست داده و مجبور به ترک وطن میشوند. رمان «زنبوردار حلب» روایتگر ویرانی، آوارگی، خشونت و دلهره است. رمانی دلخراش و تلخ که از روزهای دشوار و سخت جنگ سخن میگوید. کریستی لفتری با ظرافت تمام آثار فجیع و غیرانسانی جنگ را در این کتاب به نمایش گذاشته است.
رمان «زنبودار حلب» با نگاهی موشکافانه و دقیق به زندگی مهاجران جنگزده میپردازد و خواننده با مطالعهی این کتاب می¬تواند اندکی از دردها و رنجهایی که جنگ با خود به همراه دارد را درک کند.
این کتاب به دلیل نشاندادن چهرهی حقیقی جنگ مورد استقبال همگان قرار گرفت و حس نوعدوستی را در میان آدمیان برانگیخت. خوانندهای در مورد این اثر اینگونه مینویسد: «کتابی پر احساس از جنگزدگانی که همیشه نور امید را در دلهایشان روشن نگه میدارند و پس از طی راهی پر از سختی و آشوب در غربتی ناآشنا ساکن میشوند.»
خوانندهای دیگر با تحسین قلم نویسنده، نوشته است: «وقتی به آخر کتاب رسیدم واقعا شوکه شدم، باورم نمیشد نویسنده از اهالی سوریه نیست، راستش کتاب آنقدر زیبا، روان و جذاب نوشته شده بود که احساس کردم خود نویسنده جنگزده بوده و این داستان روایت زندگی خودش است.»
همچنین یکی از مخاطبین کتاب دربارهی جریان زندگی و تازگی رمان «زنبوردار حلب» میگوید: «چیزی که بیش از همه در این کتاب دوست داشتم لطافت خاصی بود که نویسنده سعی میکرد با نشاندادن هدیههای کوچک و سادهی نوری به همسرش، ایمیلهای امیدبخش مصطفی، تیلهی کوچک رنگی، زنبور عسل گوشهی حیاط و جزئیات کوچک دیگری که بوی زندگی میدهند به اصل تلخ و خونین ماجرا، رنگ امید و زندگی ببخشد و پیام "زندگی جریان دارد و با همهی تلخیها هنوز امید هست" را در طول داستان به خواننده القا کند.»
در پشت جلد کتاب قسمتی کوتاه از زندگی نوری و افرا اینطور به تصویر کشیده شده است: «نوری هر روز صبح زود با شنیدن صدای اذان بر میخیزد و به سمت زنبورداری خود در حومهی شهر رهسپار میشود. آخر هفتهها نیز همسرش افرا نقاشیهای زیبا و کم نظیر خود را برای فروش در بازار محلی میدان شهر به نمایش میگذارد. آنها زندگی خوب و سادهای کنار دوستان و خانواده بر روی تپهای در شهر زیبای حلب سوریه دارند. وقتی تمام آنچه را که عزیز میپندارند در جنگ از دست میدهند، نوری درمییابد، جز ترک خانه راهی نمانده است، اما فرار از سوریه کار آسانی نیست، زیرا افرا بیناییاش را از دست داده است و نوری میبایست هم همسرش را تسکین دهد و هم در این سفر خطرناک هدایتش کند؛ سفری از دلِ ترکیه و یونان به مقصد آیندهای نامشخص در بریتانیا.»
در قسمتی از کتاب نویسنده نگونبختی و روزهای تلخ خانواده را اینگونه ترسیم میکند: «از چشمهای زنم میترسم، نگاه کن مثل سنگاند، سنگهای خاکستری کنار دریا. نه او میتواند بیرون را ببیند نه کسی داخل را. نگاهش کن، ببین، چطور لبهی تخت نشسته و لباس خوابش کف زمین افتاده. تیلهی محمد را بین انگشتانش میغلتاند، منتظر من است تا لباسهایش را تنش کنم. من از این کار تکراری خستهام. بلوز و شلوار خودم را میپوشم تا یککم وقتگذرانی کنم. هنوز منتظر من است. چینخوردگیهای شکمش را ببین، کدر مثل عسل صحرایی است. زیر چینها تیرهتر هم هست. آن خطها، خطهای باریک نقرهای که سراسر پوست سینهاش کشیده شدهاند، ترکهای نوک انگشتانش را ببین. این انگشتان روزگاری با ترکیب جادویی رنگها، درهها و رودخانهها را خلق میکردند. زمانی خندههایش از ته دل بود، آن زمان چشمهایش هم میخندید. بنشین و یک دل سیر نگاهش کن، چون دارد مثل شمع آب میشود.» قلم گیرا و روان نویسنده همراه با تمثیلهای زیبایش داستان را بیش از پیش دلنشین ساخته است.
در جایی دیگر از کتاب نویسنده زندگی مهاجرانی را که به ناچار به پانسیونهای موقتی پناه میبرند، بازگو میکند: «حدود ده نفر در این پانسیون قدیمی و مخروبهی کنار دریا ساکن هستیم که هر کداممان از یک جای دنیا آمدهایم و همه منتظریم. ممکن است همینجا نگهمان دارند یا ما را بفرستند که برویم، اما دیگر لازم نیست تصمیم خاصی بگیریم. اینکه کدام مسیر را برویم، به چه کسی اعتماد کنیم یا دوباره چوب بیسبال بهدست بگیریم و مردی را بُکُشیم، همه متعلق به گذشته هستند. به زودی آنها هم مثل رودخانهی توی نقاشی تسلیم و ناپدید میشوند.»
پدر و مادر کریستی لفتری در جریان حملهی ترکیه به انگلیس مهاجرت کردند و کریستی نیز همانجا به دنیا آمد. وی مدرک فوقلیسانس نویسندگی خلاق را از دانشگاه برونل گرفت و مدتی به عنوان داوطلب در مرکز پناهندگان تحت حمایت یونیسف در آتن کار کرده است. کتاب «زنبوردار حلب» تنها اثر کریستی لفتری است که به زبان فارسی ترجمه شده است و از دیگر آثار کریستی لفتری که هنوز ترجمه نشدهاند میتوان به «پرندگان آوازخوان»، «مردی که به زنبورها گوش میداد» و «هندوانه، ماهی و انجیل» اشاره کرد.