«لنگرگاهی در شن روان؛ شش مواجهه با سوگ و مرگ» کتابی دربارهی فقدان و مرگ؛ حاصل تجربیات فردی نویسندگان نامآشنایی چون چیماماندا انگزی آدیچی، رالف والدو امرسون، جویس کرول اوتس، جون دیدیون، راینر ماریا ریلکه و الکساندر همن است. این کتاب نخستین بار در سال ۱۴۰۰ توسط نشر «اطراف» منتشر و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است. «لنگرهای در شن روان» به کوشش و ترجمهی الهام شوشتری زاده، مترجم باسابقه و پرکار، روانهی بازار کتاب ایران شده است.
تجربهی سوگ و مرگ احساسی مشترک و انسانی است که در دنیای امروز همگی ناچار به دستوپنجه نرم کردن با آن هستیم. «لنگرگاهی در شن روان» در بحبوحهی همهگیری ویروس کرونا در ایران انتشار یافت. این کتاب شرح تجربههایی تأثیرگذار و تأملبرانگیز از سوگ و فقدان است که از زبان شش تن از شاعران، نویسندگان، فیلسوفان و روزنامهنگاران شهیر جهان روایت شده است.
تجربیاتی انسانی و فردی که در سه قالب جستار، خاطرهپردازی و نامهنگاری به نگارش درآمده است. نوشتههایی که در سوگ فرزند، همسر، پدر، مادر و دوستان، از دل تجربیاتی شخصی بیرون آمده است و به تأثیر ادبیات در مواجهه با مرگ تأکید دارد. تجربههایی متنوع در سبک و دیدگاه، با رویکردی فراتر از روانکاوی و روانشناسی. اثری دلنشین با تجربههایی ملموس و قابل درک، به همراه داستانهای معنادار و تسلی بخش و گاهاً تلخ و دردناک، که با ترجمهای درخشان، روان و خواندنی به نگارش درآمدهاند.
تجربهی مرگ همواره برای بشر تجربهای نزدیک و غریب بوده است. با شیوع ویروس کرونا نیاز به مطالعهی این کتاب بیش از پیش در ایران احساس شده است. «لنگرگاهی در شن روان» از همان ابتدای انتشار در ایران استقبال و توجه قابلقبولی را به همراه داشته است. سپیده سالاروند معتقد است، این کتاب نهتنها برای سوگوار بلکه برای اطرافیان سوگوار نیز بسیار مناسب است. از نظر او، اگر شما نیز در مواجهه با تمام مشکلات جهان به کتاب پناه میبرید، خواندن این کتاب تلنگری اثربخش را برایتان به همراه دارد. منتقدان گودریدز، روایتهای این کتاب را بسیار ملموس دانسته و ترجمهی آنرا کاملاً وفادار و متناسب با هر متن و روایت عنوان کردهاند.
نقلوقولی از چیماماندا انگزی آدیچی دربارهی تجربهی مرگ و عزاداری: «سوگ، معلم سنگدلی است. یادت میدهد عزاداری چه بیمروت است، چقدر پر از خشم است. یادت میدهد تسلیتها چقدر پوچاند. یادت میدهد سوگ چقدر به زبان مربوط است، به ناتوانی زبان، به پرپر زدن برای کلمهها. چرا پهلوهایم این قدر درد میکنند و تیر میکشند؟ بهم میگویند از گریه است. نمیدانستم با ماهیچههایمان هم گریه میکنیم. خود درد عجیب نیست، حس کردنش در پوست و گوشتم عجیب است. دهانم آن قدر تلخ است که نمیتوانم تحملش کنم. انگار غذای فاسدی خورده باشم و بعد یادم رفته باشد مسواک بزنم. انگار وزنهی سنگین و مهیبی روی سینهام گذاشتهاند. توی بدنم حسی از فروپاشی ابدی دارم. اختیار قلبم از دستم در رفته؛ استعارهای در کار نیست، همین قلب گوشتی را میگویم. خودسر شده. زیادی تند میزند. ضربانش با ضربآهنگ خودم جور نیست. رنجی که میکشم فقط روحی نیست، جسمی هم هست. گوشت تنم، ماهیچههایم، همهی اندامهایم ناخوشاند. ایستاده، نشسته، خوابیده، در هیچ حالتی راحت نیستم. تا چند هفته دلم آشوب است و پیچ میزند. مدام حس میکنم اتفاق بدی در راه است. به دلم افتاده کس دیگری هم میمیرد و چیزهای بیشتری هم از دست خواهیم داد. یک روز صبح، یکی کمی زودتر از معمول بهم تلفن میکند. در دلم میگویم بگو، زود بگو، باز کی مرده؟ مامان مرده؟»
او در ادامه میگوید: «چون پدرم را خیلی زیاد، خیلی آتشین، خیلی لطیف دوست داشتم، همیشه ترسِ چنین روزی پسِ ذهنم بود. اما گولِ وضع خوب سلامتیاش را خورده بودم و فکر میکردم هنوز وقت داریم. فکر میکردم وقتش هنوز نرسیده. برادرم کِنه میگوید: «مطمئن بودم بابا بیشتر از نود سال عمر میکند.» همهمان مطمئن بودیم. اما نکند ته دلم حقیقتی را که یکسره منکرش بودم حس میکردم؟ نکند روحم یکجورهایی خبر داشت و به خاطر همین وقتی شنیدم ناخوش است نگرانی به دلم چنگ انداخت؟ نکند آن پردهی معلق تارکنندهای که روی قلبم افتاده بود و نه میتوانستم اسمی رویش بگذارم و نه میتوانستم کنارش بزنم به خاطر همین بود؟ در خانوادهی ما، آن کسی که مدام نگرانِ همه است منم. اما این بار نگرانیام حتی در مقیاس خودم هم شدید بود. درمانده بودم. آرزو میکردم فرودگاههای نیجریه باز بودند تا بروم لاگوس و از لاگوس با هواپیما بروم آسابا و از آنجا با ماشین به شهرمان بروم که یک ساعتی با آسابا فاصله داشت تا پدرم را ببینم. پس میدانستم. آنقدر به پدرم نزدیک بودم که میدانستم...»
در برشی از کتاب آمده است: «سوگوارم که سوگ نه چیزی به من میآموزد و نه یک گام در وادی درک طبیعت به پیشم میبرد. آن بومی نفرین شدهای که که مه باد بر او میوزید و نه آب بر تنش روان میشد و نه آتش او را میسوزاند نمود همهی ماست. باران تابستان دلپذیرترین رویداد است و با این همه، چترهایمان هر قطرهاش را پس میزنند. از این رو، چیزی جز مرگ برای ما باقی نمانده. با خرسندی محزون، به مرگ مینگریم و میگوییم خوشا واقعیتی که از چنگمان نگریزد.»
جون دیدیون جستارنویس آمریکایی و از پیشگامان مکتب ژورنالیسم نو است. او در سال آخر دانشگاه برندهی جایزهی مجلهی ووُگ شد. جستارهای او دربارهی پدیدههای اجتماعی و سیاسی دری جدید را در جستارنویسی گشود. در سال 2005 کتاب «سال اندیشیدن جادویی» او برندهی جوایز بسیار مهمی از جمله جایزهی «پولیتزر» و جایزهی «حلقهی منتقدان» شد.
چیما ماندا گزی آدیچی رماننویس و نویسندهی ادبیات غیرداستانی و داستان کوتاه اهل نیجریه است. از دیگر کتابهای او میتوان «زیکورا» را نام برد.
رنه کارل ویلهلم ماریا ریلکه شاعر و رماننویس اهل پراگ است. از او چندین مجموعه شعر بهجا مانده است، کتابهایی چون: «چند نامه به شاعری جوان» و «خشم و ناتوانی».
الکساندر همن نویسنده آمریکایی ـ بوسنیایی و برندهی جایزهی ادبی مکآرتور است. بیشتر داستانهای او بهشکلی در ارتباط با جنگهای یوگسلاوی، بوسنی یا شیکاگو است. «مردی از ناکجا» و «سودازدگی زیدان» از آثار این نویسنده است.
رالف والدو امرسون فیلسوف و نویسندهی آمریکایی و پدیدآورندهی مکتب تعادلگرایی آمریکا بود. او خالق آثاری چون: «دختر کولی» و «طبیعت» بوده است.
جویس کرول اوتس نویسنده و شاعر آمریکایی است و ازجمله آثار او میتوان به «قربانی» و «دختر ذرت» اشاره کرد.
الهام شوشتری زاده، مترجمی فعال و پرتلاش است. از او تا کنون کتابهای زیادی منتشر شده است؛ «روایت و کنش جمعی» و «وقت چای در اطراف جهان» از دیگر کتابهای ترجمه شدهی این مترجم است.