رمان «خواب در باغ گیلاس» نوشتهی نویسندهی عراقی، ازهر جرجیس است. این کتاب را محمد حزباییزاده به فارسی بازگردانی کرده و نشر ثالث آن را چاپ کرده است. داستان بدین گونه شروع میشود که روزی مردی عراقی، در صندوق پستیاش دعوتنامهای پیدا میکند که مربوط به خودش نیست. دعوتنامه مربوط به مراسم جشن 50 سالگی یک روزنامه است. او پس از پیگیری متوجه میشود شخص دریافتکنندهی نامه مسافرت است و وقتی با دفتر روزنامه تماس میگیرد، آنها از او دعوت میکنند. او به مراسم میرود و با سردبیر ملاقات میکند. سردبیر که میفهمد او عراقی است به وی توضیح میدهد که نویسندهای داشتهاند به نام سعید که زندگینامهاش را در اختیار دفتر روزنامه قرار داده است. زبان آن نروژی است و از مهمان عراقی میخواهد آن را به عربی ترجمه کند. در این جا است که داستان «خواب در باغ گیلاس» شروع میشود و سعید و خاطراتش قهرمان داستان میشوند.
در ادامه با داستان مرگ و زندگی، جنگ، رویاهای از دست رفته و بیوطنی روبهرو هستیم. سعید در ابتدا به دنبال هویت گمشدهاش در سرزمین خود است. به خاطر داشتن پدری که برای آزادی کشورش مبارزه کرده، مورد اتهام قرار گرفته است. او به دنبال رهایی از این اتهام است. در ادامه او مجبور به ترک وطن میشود و مفهوم بیوطنی را برای ما شرح میدهد. او از سختیهای مهاجرت و آوارگی میگوید و به ما حس ناامیدی و عدم امنیت حاکم در دیگر کشورهای خاورمیانه را نشان میدهد. ما با زندگی پس از مهاجرت راوی روبهرو هستیم. راوی با بحرانهای روحی بسیاری مواجه میشود. سادهترین چیزهای مربوط به زندگی روزمره مانند کار، درآمد و رابطهی عاطفی برای او دیگر بیگانه است.
ناصر یکی از خوانندگان کتاب، در اینستاگرام ایننپر را ثبت کرده است: «رمان راخواندم وخیلی خیلی لذت بردم، ایدههای خوب و قلم روان و ریتم تند، عالی بود، دنبال کتاب دیگر ایشان هستم.»
در ادامه تجربهی خوانش یکی از خوانندگان خارجی در سایت گودریدز را میخوانیم: « این اولین کتابی است که خواندنش را در عرض یک روز تمام کردم، واقعا قلبم را شکست، آنقدر گریه کردم که احساس میکنم دیگر اشکی ندارم.»
در ادامه روایت سعید از زندگی پدرش را با یکدیگر میخوانیم: «در حقیقت من از قبل قیافه پدرم را به یاد نداشتم. هیچ وقت ندیده بودمش و تصویری از او در ذهن ندارم. پیش از آن که پا به دنیا بگذارم، سردابههای گمگشتگی بلعیدندش و مادرم همان شبی که او را دستگیر کردند، هر چه کاغذ و یادداشت و آلبوم عکس داشت، سوزاند. او این را به من گفت. یک شب با صدایی خفه گفت که در آن لحظههای ترس و ولوله تنور گلی را گیر اند و هر چه به پدرم برمیگشت و ردی از او به جا میگذاشت، هر چه نگرانش میکرد، خوراک آتش کرد. مادرم حافظه یک عمر را به تمامی در شکم تنور چپاند تا آتش لعتی به خاکستری بی ارزش بدلش کند و رد پدرم همچون سرنوشتش گم شد. مخالفی چپگرا بود و تحت تعقیب حکومت چند باری به زندان افتاد و آزاد شد. هر بار که بیرون میآمد، یکی از دندانهایش کم شده بود. با این که جوان بود توی دو فکش دندانهای مصنوعی داشت که با سیمی فلزی بسته شده بود. بار آخر دیگر به خانه برنگشت. گفتند زیر شکنجه مرد و باز گفتند زنده زنده خوراک سگها شد.»
بخشی که در ادامه میخوانید مربوط به مهاجرت اجباری سعید است: «چهارده سال است که من اینجا از یاد رفتهام. مثل بیوه خرسی روزگارم را در عزلت میگذرانم. در این کشور زمستان طولانی و تاریک است و برف بیدریغ و سخاوتمند میبارد، تابستان اما کوتاهتر از هورت کشیدن چای در میانه راه است. عادت کردهام با بلند شدن زنگ ساعت و پیش از پا گذاشتن در دستشویی، پنجره را باز کنم تا ببینم برفی که از دیشب یکریز باریده، چه کرده. هر بار همان صحنه؛ جامهای سفید که تن شهر را پوشانده و کارگرانی که از رختخواب گرمشان کندهاند و از پالتوهای ضخیم و کلاههای پشمیشان سنگینند. دستی به ملامت تکان میدهم و پنجره را می بندم.»
ازهر جرجیس، نویسندهی عراقی، در سال 1973 در بغداد به دنیا آمد. در عراق او به خبرنگاری پرداخته است و مقالات زیادی برای روزنامهها به نگارش درآورده است. او کار نویسندگی خود را در سال 2005 آغاز کرد و در آنجا اولین کتاب خود "ترور جهنم زمینی" را نوشت که کتابی طعنه آمیز دربارهی شبه نظامیان تروریست در عراق است. او به خاطر این کتاب مورد سوءقصد قرار گرفت و مجبور شد از عراق فرار کند. او هماکنون در نروژ ساکن است. او در حال حاضر به عنوان سردبیر فرهنگی در روزنامهی نروژی «تلمارک» و مترجم زبان عربی و نروژی مشغول به کار است. او برای رمان «خواب در باغ گیلاس» نامزد لیست طولانی جایزهی بینالمللی داستان عربی 2020 شد.