«یادداشتهای اینجانب» از جدیدترین کتاب منتشر شده از «لیانید آندرییف» در بازار نشر ایران است که به تازگی توسط یکی از بهترین مترجمان زبان روسی به فارسی، «حمیدرضا آتشبرآب» ترجمه شده و نشر «کتاب پارسه» آن را چاپ کرده است. «یادداشتهای اینجانب» رمانی کوتاه (ناولا) است و برای اولینبار، در سال 1908 در روسیه منتشر شده است.
«یاداشتهای اینجانب» روایتی است رمزآلود و جنایی که یک «راوی غیرقابل اعتماد»، آن را روایت میکند. این راوی سالخورده از همان ابتدای کتاب مشغول به تعریف داستان چگونه متهم شدنش به قتل سخن میگوید تا به انتها نیز، بر بیگناهی خود اصرار میورزد. او چنان پرشور و حرارت از بیگناهی خود دفاع میکند که نطفۀ شک را در دل هر خوانندهای میکارد؛ چناچه حتی به ادعای نویسنده، خود او نیز به شخصیت اصلی رمانش شک دارد! اما او به قتل چه کسی متهم شده است؟ پدر، برادر و خواهر خود! و جزای کار او نیز، حبس ابد بوده که سالهای بسیاری از آن را طی کرده و اکنون که پیر و نزدیک به مرگ شده است، قصد بازگویی روایت خود از سرگذشت عجیب و غریبش را دارد.
«یادداشتهای اینجانب» از درخشانترین نمونه آثار ادبی دوران نقرهای ادبیات روسیه است که سبکی «اکسپرسیونیستی» دارد. فضای این اثر یادآور نوشتههای «فرانتس کافکا» و به خصوص رمان مشهور او، «محاکمه» است. این اثر تقابلی است میان سیاهی و روشنی؛ اما نه در قالب سرگذشت چندین شخصیت، بلکه در قالب درگیریهای ذهن یک شخص مالیخولیایی که به یکی مشکوکترین شخصیتهای «خاکستری» نوشتههای لیانید آندرییف تبدیل میشود.
در ابتدای کتاب، با شروعی طوفانی از «لیانید آندرییف» مواجه میشویم که نه تنها سرگذشت شخصیت اصلی رمان خود را به صورت خلاصه وارد بیان میکند، بلکه از درونیات او و بنمایۀ تفکرات متفاوتش، پردهبرداری میکند:
«بیستوهفت ساله بودم و تازه با موفقیت چشمگیری از تز دکترای خود در رشته ریاضیات دفاع کرده بودم که نصفهشبی ریختند من را گرفتند و انداختندم به این زندان. من اینجا نمیخواهم از جنایت هولناکی که به آن متهم شدم، به تفصیل برای شما بگویم، چون وقایعی وجود دارد که بهتر است مردم نه به خاطر بسپارند و نه حتی از آنها آگاه شوند، تا ناخواسته نسبت به وجود انسانی خویش احساس بیزاری نکنند. بااینحال، احتمالاً هنوز بسیاری آن پروندۀ وحشتناک و لقب جناب هیولا را که روزنامهها به من داده بودند، به خاطر دارند و حتماً هم خوب یادشان مانده است که چه طور آن زمان کل جامعه فرهنگی کشور یکصدا خواهان مجازات اعدام برای جنایتکار پرونده شد و تنها صدقهسری عفو عجیب حاکم وقت بود که زنده ماندم و دارم این سطور را صرفاً برای عبرت روانهای ضعیف و متزلزل مینویسم. همینقدر خلاصه کنم که پدر و برادر بزرگ و خواهرم به طرز بسیار وحشیانهای به قتل رسیدند و من را به اتهام ارتکاب این جنایت با انگیزه بردن ارثی کلان، به مرگ محکوم کردند. حالا دیگر پیرمردی هستم که به زودی خواهم مرد و شما کمترین دلیلی برای تردید نخواهید داشت، اگر بگویم من در جریان پرونده آن جنایت غریب و هولناکی که دوازده عضو صادق و وظیفهشناس هیأت منصفه به اعدام محکومم کردند، کاملاً بیگناه بودم. فقط زنجیره مهلکی از شرایط، اتفاقات ریز و درشت، سکوتهای مبهم و اظهاراتی عجیب و بیسروته بود که من بیگناه را بهعنوان یک شرور معرفی کرد ]چنان که پیشتر اشاره کردم، مجازات اعدام متعاقباً به حبس ابد در سلول انفرادی تبدیل شد[. هرکس هم مظنون است که من در این نوشته سعی دارم تا آن قضات سختگیرم را به قساوت و کملطفی متهم کنم، عمیقاً در خطاست. خیر، اتفاقاً محق بودند و من هم کاملا به آنها حق میدهم.»
«لیانید آندرییف» داستاننویس و نمایشنامهنویس بسیار سرشناس روسی بود و به او، لقب «پدر اکسپرسیونیسم» در ادبیات روسیه را اهدا کرده بودند. این نویسنده یکی از کلیدیترین چهرههای «دوران نقرهای» ادبیات روسیه بود که آثار خاص او، ترکیبی بودند از سبکهای «رئالیسیم»، «ناتورالیسم» و «سمبولیسم». از جمله مهمترین آثار او میتوان به رمانهای «یادداشتهای شیطان» و «خندۀ سرخ» و همچنین، نمایشنامۀ «انسان/فرمانروای گرسنگان» اشاره کرد.