«نور زمستانی» رمانی ایرانی، نوشتهی امید رضایی است که انتشارات «نغمهی زندگی» نخستینبار آن را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است. امید رضایی به گفتهی خودش «نور زمستانی» را متأثر از نویسندگانی چون موراکامی، فیلیپ راث و سال بلو به نگارش درآورده است.
این داستان که حدود هفتاد و شش راوی دارد دربارهی خوانندهای است به نام مسعود خطیب و هر راوی از زاویهی دید خود داستان را روایت میکند. داستان افراد و اشیایی که با مسعود خطیب در ارتباط بوده و هریک به طریقی پازل زندگی او را تکمیل میکنند. امید رضایی پزشک، انکولوژیست و رماننویس ایرانی است که در این کتاب زندگی یک خانواده ایرانی را در چهلپنجاه سال اخیر به تصویر میکشد؛ خاطراتی که بهشکل مونولوگ از زبان شخصیتهای مختلف روایت شده و مخاطب را با خود همراه میکنند.
«نور زمستانی» رمانی تازه، از نویسندهای جوان است که با توجه خوبی از سوی خوانندگان خود همراه بوده است. سعید قراخلو سبک نوشتار نویسنده، قلم و شیوهی توصیفات او را تحسین کرده است. از سوی دیگر بسیاری از مخاطبین استفاده از چندینوچند راوی برای روایت اثری که عمدتاً تلخ اما دلنشین است را، جالب توجه دانستهاند.
نویسنده با استفاده از راویهای گوناگون داستان خود را پیش میبرد: «راننده تاکسی: آخر شب بود. بدمصب زمستون بیبرکت و کنسیه، نه برقی نه بارونی، ساکت، خشک، فقط دود و بوق و آدمهایی که مثل شبح از کنار هم رد میشن. گاهی که تو ترافیک به ماشینای بغلی نگاه میکنم فکر میکنم که انگار همهی آدمای بیچشم و دماغ و صورتن که مردن و نشستن تو تابوتشون. راننده جلوی صف چه ذوق کرد، چنان خندید که انگار بلیط بختآزمایی برده با دو تا قطره بارون. بارون باید سیل باشه تا هوا رو لطیف کنه. از صبح چشام میسوزه با این هوا، از صبح سگدو زدم. نه نمیشه. با این وضع. ته ماه واسه من میشه سر بدبختی. میشه اول ترم. چندرغازی که اونم میره پی ثبتنام دانشگاه مرضیه. دلم نمیاد بگم دختر، آخه با فلسفه میشه پول درآورد؟ میشستی دو تا کلوم زبان یاد میگرفتی با خودم میاومدی اینجا می شدی مترجم مسافرای خارجی. دلم نیومد دلت رو بشکنم. آخرین مسافر بزنم و خلاص. قدیما تا روزی بیست ساعت دنده عوض میکردم، الان این آرتروز بدمصب نمیذاره...»
«مهماندار: وقتی خدا آدم و خلق کرد حتماً به صورتش نگاه کرده و گفته باید برای این موجود دوپا یه چیزی بسازم که آب خوش از گلوش پایین نره. اونوقت فوت کرده و برای آدم قوهی بویایی خلق کرده. مطمئن هستم اگر بو نبود زندگی آدمها بهتر بود. چراغهای داخل کابین هواپیما تاریک شده و جز چندتا مسافر بقیه خوابیدن. حتماً دارند تو رویاهاشون خواب روزهای آفتابی و خواب کسایی که دوست دارن و میبینن. تو بیزینس کلاس، یه مرد حدوداً پنجاه ساله با موهای جوگندمی و کاپشن چرمی مشکی و شلوار جین نشسته بود و زیر نور چراغ مطالعه توی دفترچهی جلد مشکی با صفحات سبز، یه چیزهایی مینوشت. یکی دوبار احساس کردم که از گوشهی چشمش یه نم اشکی میاومد. به نظرم آشنا اومد، از اون قیافههای تیپیک بین مسافران ایرانی که معلومه از پرواز کانکشن میان و برا ایران مسافر حساب میشن. پرواز مزخرفی بود. اولش کلی تأخیر داشتیم. زودِزودش ساعت چهار صبح میرسیدیم. مجبور شدم زنگ بزنم که اردلان شبم خونه مامانم بمونه. گوشی رو از مامانبزرگش گرفت کلی غر زد که مامان بدقولی همش و قرار بود بریم شهر کتاب. بعدشم که تو ردیف سی و یک انگار با دریل مخم سوراخ شد.خودش بود...»
«شبگرد: شبا نمیخوابم، نه که خوابم نبره، میترسم از چش رو هم گذاشتن. اصلا چرا باید شبها خوابید؟ خواب خوبه، یکم، اونم تو روز. دلم میخواد نور مستقیم به پلکم بزنه و وقتی چشام و میبندم قرمزی تو خوابم بمونه. خواب سیاه رو دوست ندارم. چای سوم و ریختم تو نعلبکی و فوت دوم رو کردم و قند اول و انداختم تو نعلبکی که خیس بخوره... ده ساله اینجام. دیگه آخراش باید باشه، رادیو میگفت عمر آدمیزاد تو ایران رفته بالا، یعنی آقام که تو چهل سالگی تو بووین زهرا رفت زیر خاک پیرمرد بود، من شصت ساله الان میانسالم. خواب بودم که آوار ریخت. صدا نالهی آقام که صدام میکرد تو گوشمه، از همون روز باید میفهمیدم که خواب برادر مرگه...»
امید رضائی پزشک فوقتخصص هماتولوژی و آنکولوژی و در عین حال شاعر و نویسنده است. او کتابهایی در حوزهی تخصصی خود نوشته و در این سالها بهدنبال علاقه دیگر خود، نویسندگی رفته است و اولین کتابی که از وی چاپ شده مجموعه شعر «طعم گس تولد» است. از دیگر آثار او میتوان به «بیآتشی» و « بیصدایی» اشاره کرد.