کتاب «ناهار لُخت» به نویسندگی ویلیام اس باروز، میتواند عجیبترین تجربه خواندن یک رمان برای مخاطب باشد. کتاب «ناهار لُخت» رابطه بین هنر و فحاشی را مورد هدف قرار داده است و در واقع نهتنها ادبیات، که فرهنگ آمریکایی را از نو تعریف و بازسازی کرده است.
این رمان به صورت مجموعهای از تصویرهایی که بسیار سست و بیاساس به یکدیگر متصل شده و ساخته و پرداخته شده است. خود باروز اظهار داشته است که فصلها طوری در نظر گرفته شدهاند که خواننده به دلخواه، یکی از آنها را انتخاب کند و شروع به خواندن کند. کتاب در حرفها و تصویرهای کاملا نامربوط به یکدیگر خلاصه شده که خواننده در نهایت بیربط بودن، در انتهای کتاب متوجه میشود همهی نامهای مستعاری که در طول کتاب با آنها سر و کار داشته و سفر و روایات آنها را دنبال میکرده، در اصل خود باروز بودهاند و ما همراه و همپای قصه خود او بودهایم. این تصویرهای کوتاه که در رمان استفاده شدهاند، از تجربیات خود باروز در این مکانها و اعتیاد او به مواد مخدر (هروئین، مرفین ود در حالی که در طنجه بود ماجون [یک قارچ حشیش قوی] و همچنین یک نوع مخدر آلمانی) گرفته شده است.
این کتاب، شبیه هیچ رمانی که تا به امروز خواندهاید نیست. رمان در فرم نهاییاش کاتآپی است از رویدادها، فضاها، دیالوگها و مونولوگهایی که ذهن شما را با خود به دوردستها میبرند. این رمان، جزو صد رمان برتر انگلیسی زبان از سال ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ طبق لیست تایمز است. در سال ۱۹۹۱ نیز، فیلمی به کارگردانی دیوید کرانبرگ با همین عنوان از این رمان ساخته شده است.
رعنا درباره کتاب میگوید: «فضای خیلی خیلی عجیبی داشت. پیش از این رمانی به این شکل گیجکننده و در عین حال جذاب نخوانده بودم. کتاب شما را در یک مِه سرگردان میکند و با وجود همه اینها، دوست دارید تا آخرین صفحه کتاب، در این مِه قدم بزنید و به پایان برسید. خواندنش را پیشنهاد میکنم.»
سعید در سایت فیدیبو نظر خود را درباره کتاب اینگونه بیان میکند: «واقعا نمیدونم در رابطه با این کتاب چی باید گفت. انگار تفسیر نشدنیه و باید خود آدم بخونه تا بفهمه داستان از چه قراره. به نظرم نویسنده خیلی خوب تونسته ادبیات و فرهنگ آمریکایی رو به تصویر بکشه و بر اون سوار بشه. به نظر من ارزش یک بار خوندن رو داره.»
در اینجا قسمتی از کتاب را میخوانیم که درباره فرار یکی از کاراکترها، از دست ماموران پلیس است: «میتوانم حس کنم که مأمورها دارند نزدیک میشوند، میتوانم حسشان کنم که آن بیرون دارند میجنبند، که عروسکهای جادوگری خبرچینشان را کار میگذارند درباره قاشق و چکاننده من که پرتشان میکنم در ایستگاه میدان واشنگتن پچ پچ میکنند، از روی گیت میلهای گردانی میپرم و پلکان آهنی را دو تا یکی میروم پایین و سوار خط متروی A شمال شهر میشوم. جوان، خوش قیافه، با موهای کوتاه دورسفید، آبری لیگ، که از آن بچه هلوهای توی کار فیلمهای تبلیغاتی است، در را برایم باز نگه میدارد. واضح است که برای او حکم یک کاراکتر را دارم. میدانید که چه جور کاراکتری. آدمی که راه میآید با پیشخدمتهای بار و راننده تاکسیها، باهاشان درباره هوک راست و داجرز حرف میزند، که در بار ندیک پیشخوان دار را با نام کوچکاش صدا میزند. میگویم: «ممنونم، کوچولو میبینم تو هم از خودمونی که.» صورتش مثل ماشین پینتبال روشن میشود، با حالتی احمقانه و صورتیرنگ و ترشرویانه گفتم: «آمارم رو چریده اون یارو، (نکته: چریدن اصطلاح انگلیسی عامیانه جیب برها است برای خبر چینی) نزدیکتر رفتم و انگشتهای کثیف گردیام را روی آستین کت پوست کوسهایاش گذاشتم. «و ما برادران خونی حساب میشیم که با یه سرنگ کثیف مشترک هم خون شدهایم، پس میتونم خودمونی بهت بگم که اون باهاس در انتظار یه تزریق آتشین باشه.» (نکته: این تزریق آتشین یک سر هروئین سمی است که به معتاد فروخته میشود، با هدف نابودیاش. اغلب این گرد سمی را به خبرچینها میدهند.)»
ویلیام اس باروز داستان نویس، مقالهنویس و منتقد اجتماعی آمریکایی است. باروز یکی از چهرههای اصلی نسل بیت و ادبیات پست مدرن به شمار می رود. بخش عمدهای از آثار او شرح حال گونههایی از تجربیاتش در اعتیاد پنجاه سال پایانی عمر اوست. «گربه درون» و »کریسمس گردی» کتابهای دیگر او هستند.