کتاب «اعترافات هولناک لاکپشت مرده» به قلم مرتضی برزگر، اولین رمان اوست که به نگارش درآمده است. این رمان را میتوان در دسته کمدی سیاه و یا گروتسک قرار داد. کتاب «اعترافات هولناک لاکپشت مرده»، قصه مردی به نام ضیا را روایت میکند که همسر خود، کانی را به تازگی از دست داده است.
ضیا مردی بددهن و شهوتران به نظر میرسد و همین ممکن است توی ذوق مخاطب بزند. وی در نگاه اول از مرگ همسرش آزردهخاطر به نظر نمیرسد و همین ماجرا را پیچیدهتر میکند. اما هرچه بیشتر در بطن داستان پیش میرویم، انگار داریم رفتهرفته خودمان را در دل داستان پیدا میکنیم. ضیا ابتدا از نبودن همسرش دچار غم فقدان میشود و گمان میکند پس از کانی دیگر کسی در این دنیا پیدا نمیشود که بتواند او را دوست داشته باشد، اما پس از مدتی او از همسر مُردهاش میترسد و احساس وحشت میکند. فکر میکند روح همسرش ممکن است هر آینه به سراغش بیاید و او را در مخمصه بیندازد.
این کتاب درواقع به لایههای زیرین روح و جان آدمی میپردازد و انگار رسالتش این است که آدم را با خودش روبهرو کند و به این فکر کند که در موقعیتهای مختلف، من چه واکنشی از خود نشان خواهم داد؟ سوگوار بودن و ترسیدن توامان، چه اثراتی روی انسان میگذارند و او را تا کجای فاجعه پیش میبرند؟ مرتضی برزگر توانسته است رمانی بنویسد که خواننده را بی چون و چرا به دنبال خودش بکشاند و مدام بپرسد حالا چه میشود؟!
نیتا نظر خود را درباره کتاب اینگونه بیان میکند: «اگر دنبال کتابی با متن ادبی و افزایش آگاهی و دانش شخصیتون هستید، این کتاب اصلا مناسب شما نیست. داستان این کتاب میتونه روایت چند روز از زندگی هرکدوم از ما باشه، همونقدر یکنواخت. اما طنز کتاب باعث میشه که داستان رو تا انتها دنبال کنید. من با این کتاب بارها خندیدم و کتاب رو دوست داشتم.»
بیژن راجعبه کتاب میگوید: «خیلی داستان عجیبی داشت. کل داستان از زبان ضیا مردی که همسرش تازه فوت کرده تعریف میشه. نقلقولهایی که از مادربزرگ و پدرش برای تکمیل و تفهیم دیدههاش میاره عالیاند. روند داستان خیلی سریعه. توصیفات حالات توهم ضیا خیلی خوب بودن. کتاب یه سرگیجه واقعی بود.»
در این پاراگراف ضیا حالوهوای خانه خودش پس از مرگ کانی را توصیف میکند: «نیم ساعتی هست بالای سالن روی سهتا صندلی چوبی نشستم. من، مادر کانی که پیشونی باندپیچی خونی خروپف میکنه و مانی. جلومون زن و مرد و بچه، شونه به شونه روی زمین چندک زدن. رسم فامیل کانیه؛ کافیه بفهمن کسی مرده، هرجا باشن فوری سوار هواپیما و قطار و اتوبوس و سواری میشن و خودشون رو میرسونن به خونه داغدیده. زل میزنن به صاحبخونه که باید جایی بلندتر از اونها نشسته باشه. هیچ نمیشه توی چشماشون نگاه کرد از بس رگهای خونی داره. از گوشه و کنار هق هق گریه به گوش میرسه. بعضی وقتها هق هق تبدیل میشه به آواهای نامفهوم و یکهو مثل ویروس توی جمع پخش میشه. اما بیشتر اوقات ساکتن و به صدای عبدالباسط گوش میدن تا برسه به سوره بعد. اون وقت همصدا با قاری و با صوتی غمگین و تودماغی میگن: بسم الله الرحمن الرحیم... .»
در این پاراگراف ضیا از کارها و احساساتی که در مسیر قبرستان دارد سخن میگوید: «تا قبرِ کانی راه زیادی نیست. لَنگ میزنم و عرق میکنم و با هر قدمی، همهجایم میسوزد. جلوِ گلفروشی، یک شیشه گلاب میخرم و چند شاخه گُل. کلِ پول توی کارتم را میکشم. یارو میگوید: دو تومنم بعداً برامون بیار. تا جلوِ قبر کانی خودم را میکشم. خاک قبرش حسابی نشست کرده. شیشه گلاب را باز میکنم و خالیاش میکنم روی قبر. گُلها را شکل یک قلبِ بزرگ برایش پَرپَر میکنم. صدایش از سرم بیرون نمیرود که ای کاش من زودتر از تو بمیرم ضیا. به عکسش که نگاه میکنم، چشمم تار میشود از اشک.»
مرتضی برزگر متولد ۱۳۶۰ مدرس داستاننویسی است. وی شاگرد کسانی چون، سیامک گلشیری، کاوه فولادینسب، مهدی یزدانی خرم و عباس معروفی است. قلب نارنجی فرشته اولین کتاب این نویسنده است که جوایز متعددی را نصیب او کرده است.»